fat

/ˈfæt//fæt/

معنی: پیه، چاق، چربی، سمین، چاق، ضخیم، چربی دار، فربه، چرب، چربی دار کردن، فربه یا پرواری کردن
معانی دیگر: گوشتالو، گوشتگن، لمتر، شهله، روغن، دمبه، روغن دار، روغنی، (چوب) انگم دار، صمغ دار، کلفت، ستبر، گنده، بارور، غنی، حاصلخیز، پرنعمت، پربرکت، در ناز و نعمت، پردرآمد، پررونق، (کار) گرفته، پرسود، پرمنفعت، وافر، فراوان، زیاد، هنگفت، وسناد، بسیار، چاقی، فربهی، گوشتالویی، ستبری، غنی ترین و بهترین بخش هر چیز، هرچیز زیادی یا غیرضروری که بشود آن را برید یا جدا کرد و دور انداخت، کودن، دیرفهم، احمق، کالیوه، لاده، (شیمی ـ جمع) روغن های جامد، روغن دج، دجروغن (اگر آبگونه باشد می گویند : روغن های آبگونه، آبسانروغن oils)، چاق کردن یا شدن، پروار کردن یا شدن (امروزه بیشتر می گویند : fatten)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: animal or plant substance that is composed of carbon, hydrogen, and oxygen, is greasy to the touch, and is white or yellowish in color.
مترادف: adipose, sebum
مشابه: glyceride, grease, stearin

- Butter and lard are fats.
[ترجمه چیستا] چاق
|
[ترجمه گوگل] کره و گوشت خوک چربی هستند
[ترجمه ترگمان] چربی و چربی چربی دارن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: animal or plant tissue that contains such a substance.
مترادف: flesh, meat
مشابه: blubber, butterfat, grease, lard, suet, tallow

- Recent research says that excess abdominal fat is particularly unhealthy.
[ترجمه گوگل] تحقیقات اخیر می گوید که چربی اضافی شکم به ویژه ناسالم است
[ترجمه ترگمان] تحقیقات اخیر حاکی از آن است که چربی بیشتر شکمی، به ویژه ناسالم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the best or richest part of something.
مترادف: cream, pith
مشابه: best, kernel, meat, nugget

(4) تعریف: the state of being obese; plumpness.
مترادف: corpulence, flesh, obesity
مشابه: overweight

- She is worried about what her fat means to her health.
[ترجمه Miss] او نگران این است که چربی اش بستگی به سلامتی اش داشته باشد
|
[ترجمه گوگل] او نگران است که چربی او چه معنایی برای سلامتی دارد
[ترجمه ترگمان] او نگران چیزی است که چربی او برای سلامتی او ارزش دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: useless excess.
مترادف: excess, overhead, superfluity, surfeit, waste
مشابه: overabundance, oversupply, redundancy, surplus

- The new director wants to cut the fat of the organization.
[ترجمه گوگل] مدیر جدید می خواهد چربی سازمان را کم کند
[ترجمه ترگمان] کارگردان جدید می خواهد چربی سازمان را کاهش دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
حالات: fatter, fattest
عبارات: fat chance
(1) تعریف: having excessive nonmuscular flesh; plump; obese.
مترادف: corpulent, fleshy, heavy, obese, overweight
متضاد: emaciated, lean, meager, skinny, slim, thin, trim
مشابه: chubby, gross, heavyset, plump, portly, pudgy, rotund, stout, tubby

- The vet said that our dog was too fat.
[ترجمه گوگل] دامپزشک گفت سگ ما خیلی چاق است
[ترجمه ترگمان] دامپزشک گفت که سگ ما خیلی چاقه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: thick.
مترادف: thick
متضاد: slender, thin
مشابه: ample, big, heavy, prodigious

- She always bring a fat book with her on vacation.
[ترجمه گوگل] او همیشه در تعطیلات یک کتاب چاق با خود می آورد
[ترجمه ترگمان] همیشه یه کتاب چاق با خودش میاره تعطیلات
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: bountiful; fertile.
مترادف: abundant, ample, bountiful, lush, plenteous, rich
متضاد: infertile
مشابه: copious, fertile, flush

- fat land
[ترجمه گوگل] زمین چاق
[ترجمه ترگمان] زمین چاق …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: wealthy; rich.
مترادف: affluent, loaded, moneyed, prosperous, rich, wealthy, well-heeled, well-off, well-to-do
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fats, fatting, fatted
مشتقات: fatness (n.)
• : تعریف: to make fat.
مترادف: batten, fatten
مشابه: feed

جمله های نمونه

1. fat coal
زغال سنگ چرب

2. fat free
بی چربی

3. fat land
زمین حاصلخیز

4. fat wood
چوب انگم دار

5. a fat book
کتاب ضخیم

6. a fat job
کار پردرآمد

7. a fat lady in a long dress glided into the hall vigorously fanning herself
یک زن چاق با پیراهن بلند در حالی که با بادزن به شدت خود را باد می زد خرامان خرامان وارد تالار شد.

8. a fat life
زندگی پرناز و نعمت

9. a fat man was standing behind the medicine counter
مرد چاقی پشت پیشخوان داروها ایستاده بود.

10. a fat man with a big belly
مردی چاق با شکمی گنده

11. a fat man with a bulbous nose
مردی چاق با دماغی مثل کوفته تبریزی

12. a fat refrigerator
یخچال پر

13. a fat role for a movie actor
نقش خوبی برای یک بازیگر سینما

14. a fat woman
زن چاق

15. seven fat years and seven lean years
هفت سال پرمحصول و هفت سال کم محصول

16. the fat had congealed into a layer on top of the bowl of soup
چربی به صورت لایه ای روی سوپ بسته بود.

17. the fat lady plunked in the chair
زن چاق تلپی روی صندلی نشست.

18. the fat lady squeezed through the door
خانم چاق به سختی از در رد شد.

19. the fat on top of the broth
روغن روی آبگوشت

20. the fat part of a bat
بخش ستبر چوگان

21. the fat rooster fluttered its wings and rushed at the ducks
خروس فربه پرپر زد و به مرغابی ها حمله ور شد.

22. the fat woman's ponderous movements
حرکات کند و پرزحمت آن زن چاق

23. a fat chance
(خودمانی) احتمال کم،غیرمیسر بودن

24. a fat lot
(خودمانی) بسیار کم،تقریبا هیچ

25. the fat is in the fire
کار از کار گذشته است،امر ناخوشایند انجام شد (و دیگر نمی توان کاری کرد)،حالا دیگر دیر شده است

26. the fat of the land
برکت زمین،ناز و نعمت،تجملات

27. hossein was fat and his friends tormented him about it
حسین چاق بود و دوستانش به همین خاطر او را اذیت می کردند.

28. masses of fat round the kidneys
توده های چربی دور تا دور کلیه ها

29. old and fat and indolent
پیر و چاق و تنبل

30. she is fat and wants to stay that way
او چاق است و میل دارد همانطور بماند.

31. streaks of fat in the meat
رگه های چربی در گوشت

32. too much fat is not good for you
چربی زیاد برای شما خوب نیست.

33. zaynab is fat and has a plain face
زینب چاق است و صورتش تعریفی ندارد.

34. chew the fat
(خودمانی) گپ زدن،(دوستانه) صحبت کردن،اختلاط کردن

35. a marbling of fat in beef
چربی (پیه) مرمر مانند در گوشت گاو

36. a tall and fat lady whose silken skirt was rubbing on the floor, sailed into the hallway
خانم قد بلند و چاقی که دامن ابریشمی او بر زمین کشیده می شد،وارد سرسرا شد.

37. he is so fat that he can't get through the door
آن چنان چاق است که از در تو نمی رود.

38. the baby has fat cheeks
بچه گونه های گوشتالو دارد.

39. the body's excess fat
چربی اضافی بدن

40. upon seeing the fat lady he grimaced
به محض دیدن خانم چاق قیافه ی خود را درهم کشید.

41. grow (or become) fat
چاق شدن،فربه شدن،وزن اضافه کردن

42. he has become very fat
او خیلی چاق شده است.

43. he singled out a fat sheep
یک گوسفند چاق سوا کردن

44. jaffar's tendency to get fat
استعداد جعفر به چاق شدن

45. mitra used to be fat but she has trimmed down considerably
میترا چاق بود ولی وزن خود را خیلی کم کرده است.

46. she used to be fat but now she has become lean
او سابقا چاق بود ولی حالا لاغر شده است.

47. the butcher trimmed the fat off the meat
قصاب چربی (یا پیه) گوشت را برید.

48. the folds around the fat old woman's mouth
چین های دور دهان پیرزن چاق

49. the shadow of a fat man
سایه ی یک مرد چاق

50. they lived on the fat of the land
آنها از برکت زمین (از ناز و نعمت) بهره مند بودند.

51. this machine removes the fat from milk
این دستگاه چربی شیر را می گیرد.

52. those who overeat become fat
آنهایی که زیادی می خورند چاق می شوند.

53. a dish of hot sizzling fat
یک ظرف پر از روغن داغ و جلز وولزی

54. a person somewhat inclined to fat
آدمی که تا اندازه ای متمایل به چاقی بود

55. he sat on his big fat bum
روی ماتحت گنده و چاق خود تمرگید.

56. his remarks were aimed at fat people
روی سخن او با اشخاص چاق بود.

57. the children kept harassing the fat girl
بچه ها مرتبا سر به سر آن دختر چاق می گذاشتند.

58. zary is plump but not fat
زری تپل است ولی چاق نیست.

59. don't you dare to call him fat again!
مبادا دوباره او را ((چاق)) صدا کنی!

60. other children taunted him about being fat
سایر بچه ها بخاطر چاقی سربه سر او می گذاشتند.

61. other kids needled him about being fat
بچه های دیگر به خاطر چاق بودنش او را دست می انداختند.

62. the existence of excessive amounts of fat in the diet
وجود چربی بیش از حد در خوراک روزانه

63. this meat has a lot of fat
این گوشت خیلی چربی دارد.

64. he prophesied that there would be seven fat years and seven lean years
او پیشگویی کرد که هفت سال فراوانی و هفت سال قحطی خواهد بود.

65. the creases under the chin of the fat old man
چین های زیرچانه ی پیرمرد چاق

66. we are trying to slice a little fat off the budget
ما داریم سعی می کنیم کمی از زوائد بودجه را بزنیم.

67. i sat in the middle, sandwiched between two fat ladies
من در وسط نشستم و میان دو خانم چاق گیر کردم.

68. ramin puffed out his cheeks and pretended he was fat
رامین باد در لپ های خود انداخت و وانمود کرد که چاق است.

69. exercise causes the body to burn some of its excess fat
ورزش موجب می شود که بدن مقداری از چربی های اضافی خود را بسوزاند.

70. a diet rich in oil and meat will make a person fat
رژیم غذایی پر از چربی و گوشت آدم را چاق می کند.

مترادف ها

پیه (اسم)
adipose, fat, suet

چاق (اسم)
fat, creesh

چربی (اسم)
fat, lubricity, grease, fatness, oil, creaminess, lipid, lipide, lipoma, myelin

سمین (صفت)
fat

چاق (صفت)
replete, fatty, fat, thick, blubbery, pursy, lob, beefy, tubby, obese, chubby, overweight, massy, pudgy, fattish, podgy

ضخیم (صفت)
fat, big, thick, stout, bulky

چربی دار (صفت)
fat, sebaceous, aliphatic

فربه (صفت)
hard, serious, strong, fat, heavy, pursy, plump, beefy, corpulent, tubby, obese, fleshy

چرب (صفت)
adipose, fatty, fat, oily, greasy, sebaceous, smeary, unctuous, tallowy

چربی دار کردن (فعل)
fat

فربه یا پرواری کردن (فعل)
fat

کلمات اختصاری

عبارت کامل: File Allocation Table
موضوع: کامپیوتر
جدول تخصیص فایل (FAT) فایل سیستم اولیه در سیستم عاملهای داس و ویندوز می باشد. فایل سیستم جدول تخصیص فایل (FAT) بصورت ساده طراحی گردیده، و به همین دلیل آن یک فرمت عمومی برای فلاپی دیسکها (دیسک نرم) می باشد؛ علاوه براین، این فرمت بصورت واقعی توسط تمامی سیستم عاملهای مختص IBM/PC پشتیبانی می گردد، وبه همین دلیل اغلب جهت اشتراک اطلاعات بین سیستم عاملهای متفاوت که روی یک کامپیوتر بوت می شوند بکارگرفته می شود (دریک محیط چند-بوتی). همچنین در روی تکه حافظه های سخت-حالت (Solid-state memory) و سایر دستگاههای مشابه بکار گرفته می شود.

FAT از لحاظ طراحی قدیمی به نظر می آید، و طراحان آن به نظر می رسد اطلاع دقیقی از طراحی یک فایل سیستم مناسب نداشته اند، و به همین دلیل دارای اشکالات عمده ای می باشد. اولین ایراد آن سادگی لایه فایل آن است که اجازه تکه-تکه نمودن (Fragmentation) آسان آن، که منجر به کندی عملیات در سیستم عامل استفاده کننده می گردد. دومین ایراد،FAT برای پشتیبانی ایرادات سیستم طراحی نگردیده است. سومین ایراد این است که نگارشهای اصلی آن اجازه استفاده از نامهای فایل بیش از ۱۱ کاراکتر را نمی دهند (۸ کاراکتر برای نام فایل، ۳ کاراکتر برای پسوند آن)، همچنین تغییراتی که بروی این سیستم از سوی مایکروسافت انجام گرفته اما در سیستمی به نام VFAT پیاده سازی گردیده این امکان را می دهد که بتوان ۲۵۵ کاراکتر و بیشتر را به عنوان نام فایل قرار داد. در نهایت چهارمین ایراد این که بروی خوشه ها (Cluster) وسیع مقدار زیادی از فضای مورد استفاده به دلیل تعدد فایلهای با ظرفیت پایین به هدر می رود.

هرچند به دلیل اینکه IBM طراحی نموده MS-DOS را به عنوان سیستم عامل منتخب بروی PCها، و اینکه MS-DOS استفاده می کند از FAT، این فایل سیستم بصورت گسترده در بخش های مهمی استفاده می گردد. بدلیل طراحی اولیه آن، پیاده سازی دستورالعملهای این فایل سیستم به سادگی میسر می گردد، وهمچنین به دلیل گستردگی بی مثال ویندوز و داس، FAT در بعضی مواقع تبدیل به استانداری جهت تبادل اطلاعات می شود.

تخصصی

[علوم دامی] زنجیره طویلی از هیدروکربنها
[کامپیوتر] جدول تخصیص فایل علامت اختصاری file allocatioon table ( جدول تخصیص فایل ) . بخشی از دیسک که دارا ی اطلاعاتی در باره ی اندازه ها و محل فایلهاست . در os/2 و ویندوز NT . سیستم فایل FAT، فایلی سازگار با MS- DOS است .
[نساجی] چربی - چرب

انگلیسی به انگلیسی

• area of a disk in which the location of each file is recorded (computers)
oily substance present in the bodies of animals and in some plants
fatten, make fat; gain weight, become fat
overweight; containing fat; thick; sleek; rich; fertile; good (slang)
a fat person has a lot of flesh on their body and weighs too much.
fat in the bodies of animals and people is the layer of flesh which is used to store energy and to keep them warm.
fat is a substance contained in many foods and used by your body to produce energy.
fat is also a substance used in cooking which is obtained from vegetables or the flesh of animals.
a fat book, case, or other object is very thick or wide.
a fat profit is a large one.

پیشنهاد کاربران

ADJECTIVE
چاق
e. g.
A: Three for them, and fourteen for the fat man.
B: The fat man who just left?
A: Yeah.
سه تا مال ایناس، چهارده تا مال اون چاقه ست.
اون چاقه که الان رفت؟
بله. . .
fat می تواند یک صفت توهین آمیز به معنای چاق و تنبل یا چاق و زشت باشد، معادل مودبانه آن overweight که به معنای سنگین وزن بودن یا اضافه وزن داشتن است میباشد.
کلمه overweight می تواند بر چاق بودن به دلیل ژنتیک یا بیماری دلالت کند اما در fat منظور بیشتر به پرخوری و تنبلی و در نتیجه چاقی ناشی از آن مربوط است.
...
[مشاهده متن کامل]

با این حال عده ای fat را توهین آمیز نمی دانند.

( خرده فروشی ) به معنای روغن حیوانی است در مقابل OIL که به معنای روغن گیاهی یا نباتی است.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : fatten
✅️ اسم ( noun ) : fatness / fat
✅️ صفت ( adjective ) : fat
✅️ قید ( adverb ) : fatly
Here it can mean an oil found in food
روغنی که در بعضی از غذا های رژیمی استفاده می شه بهش می گن fat
Reduce the amount of fat in your diet
مقدار ( مصرف ) چربی رو تو رژیمت کم کن.
چربی
Idont eat lots of fat
من چربی زیا دی نمی خورم🌹
fat ( شیمی )
واژه مصوب: چربی 2
تعریف: مخلوطی از لیپیدها، عمدتاً تری گلیسریدها، که در دمای بدن جامد هستند
واژه fat به معنای چربی
واژه fat به معنای چربی به ماده ای سفید یا زرد گفته می شود که در بدن حیوانات و انسان ها جمع می شود و زیر پوست ذخیره می شود. مثلا:
excess body fat ( چربی بدن اضافه )
this ham has too much fat on it ( این گوشت خوک چربی زیادی رویش دارد. )
...
[مشاهده متن کامل]

you should cut down on fats and carbohydrates ( شما باید چربی و کربوهیدرات مصرفی خود را کم کنید. )
واژه fat به معنای چربی حیوانی که برای پختن غذا استفاده می شود نیز است که به آن روغن دنبه می گویند. مثلا:
cook the meat in shallow fat ( گوشت را با روغن دنبه سرخ کنید. )
صفت fat به معنای چاق
صفت fat به معنای چاق به انسان یا حیواناتی گفته می شود که چربی زیادی در بدن خود داشته و به همین دلیل وزن زیادی دارند. مثلا:
you'll get fat if you eat so much chocolate ( اگر زیاد شکلات بخوری چاق می شوی. )
واژه fat به معنای قطور و حجیم نیز است. مثلا:
a fat volume on american history ( یک جلد کتاب قطور درباره تاریخ آمریکا )
منبع: سایت بیاموز

چربی ، دمبه
fat
واژه ای ایرانی - اوروپایی هَمریشه با :
آلمانی : fett
پارسی : پیه ، پید
خِپِلیدن.
خِپِلاندن کسی.
فَربِهیدن/فربستن.
فربهاندن کسی.
چاقیدن.
چاقاندن کسی.
کُپُلیدن.
کُپُلاندن کسی.
تُپُلیدن.
تُپُلاندن کسی.
چَربیدن.
چرباندن چیزی.
he did eat a lot of food
اون مردخیلی غذا خورده
قاعدتا چاق شده
چاق
فربه
کُپُل
چاق ، چربی 🏒🏒
I only use vegetable fats in cooking
من در پخت و پز فقط از چربی های گیاهی استفاده می کنم
چاق بودن اما در بعضی مواقع معنی چربی هم میدهد
چاق، تپل🤰🤰🤰🤰
چاق
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس