اسم ( noun )
حالات: extremities
حالات: extremities
• (1) تعریف: the farthest reach or point of a thing.
• مشابه: end
• مشابه: end
- The extremities of the field were marked by a fence.
[ترجمه گوگل] انتهای میدان با حصار مشخص شده بود
[ترجمه ترگمان] روی زمین توسط یک پرچین علامت گذاری شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] روی زمین توسط یک پرچین علامت گذاری شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the greatest degree or utmost extreme.
• مشابه: depth
• مشابه: depth
- At that moment, they felt the extremity of fear.
[ترجمه گوگل] در آن لحظه نهایت ترس را احساس کردند
[ترجمه ترگمان] در آن لحظه ترس و وحشت را در خود احساس کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در آن لحظه ترس و وحشت را در خود احساس کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: (usu. pl.) the parts of the body extending from the limbs; hands and feet.
• مشابه: limb
• مشابه: limb
- Blood circulation in her extremities is rather poor.
[ترجمه گوگل] گردش خون در اندام های او نسبتا ضعیف است
[ترجمه ترگمان] جریان خون در extremities نسبتا ضعیف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جریان خون در extremities نسبتا ضعیف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Frostbite of the extremities is quite common.
[ترجمه گوگل] سرمازدگی اندام ها بسیار شایع است
[ترجمه ترگمان] سرما از the خیلی رایج - ه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سرما از the خیلی رایج - ه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a condition of extreme danger or distress.
• مشابه: depth
• مشابه: depth
- He didn't understand the extremity of the situation.
[ترجمه گوگل] او نهایت وضعیت را درک نمی کرد
[ترجمه ترگمان] او این وضع را درک نمی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او این وضع را درک نمی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید