existence

/ɪgˈzɪs.təns//ɪgˈzɪstəns/

معنی: وجود، هستی، موجودیت، زندگی، زیست، بایش
معانی دیگر: بودن، بودش، هستش، بودگاری، وجود داشتن، فرد، زیستمند، جاندار

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the state of having being or reality.
متضاد: nonexistence, nothingness
مشابه: being, reality

- Dinosaurs are no longer in existence.
[ترجمه علیرضا] دایناسور ها مدت زیادی که موجود نیستن
|
[ترجمه D&G] دایناسور ها دیگر وجود ندارند
|
[ترجمه امید] دایناسورها دیگر وجود ندارند.
|
[ترجمه Ibiza] خیلی وقته که دایناسور ها وجود ندارند
|
[ترجمه گوگل] دایناسورها دیگر وجود ندارند
[ترجمه ترگمان] دایناسورها وجود ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: continued being or life.
متضاد: nonexistence

- The existence of many animal species is in danger.
[ترجمه امید] وجود بسیاری از گونه های جانوری در خطر است.
|
[ترجمه گوگل] وجود بسیاری از گونه های جانوری در خطر است
[ترجمه ترگمان] وجود بسیاری از گونه های حیوانات در خطر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He owes his existence to a liver donor.
[ترجمه گوگل] او وجود خود را مدیون یک اهدا کننده کبد است
[ترجمه ترگمان] اون زندگیش رو به یه اهدا کننده کبد بدهکاره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: mode of life.
مشابه: life, modus vivendi

- They led a challenging existence in the wilderness.
[ترجمه گوگل] آنها زندگی چالش برانگیزی را در بیابان رهبری کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها یک وجود چالش برانگیز را در بیابان رهبری کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The grandchild brought joy into his bitter existence.
[ترجمه گوگل] نوه شادی را به وجود تلخ او آورد
[ترجمه ترگمان] نوه اش شادی را در زندگی تلخ خود احساس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the totality of living and created things; everything that has being.
متضاد: nothingness
مشابه: actuality, reality, world

جمله های نمونه

1. corporeal existence
هستی (یا حیات) جسمانی

2. our existence in that land depended on the fortunes of the war
بقای ما در آن دیار بستگی به سرنوشت جنگ داشت.

3. the existence of excessive amounts of fat in the diet
وجود چربی بیش از حد در خوراک روزانه

4. the existence of other worlds
وجود جهان های دیگر

5. the existence of war between those two countries
وجود جنگ بین آن دو کشور

6. the existence or nonexistence of god was not important to her
بودن یا نبودن خدا برایش اهمیت نداشت.

7. in existence
موجود،هستی مند

8. the difficult existence of fishermen in the south
زندگی سخت ماهیگیران جنوب

9. come into existence
هستی یافتن،به وجود آمدن

10. belief in the existence of god needs no proof
ایمان به وجود خدا نیازی به اثبات ندارد.

11. he disbelieves the existence of ghosts
او به وجود ارواح اعتقاد ندارد.

12. the world of existence
عالم هستی

13. to transcend material existence
فرا سوی وجود مادی رفتن

14. pass out of existence
از میان رفتن،نابود شدن

15. that victory insured their existence as an independent nation
آن پیروزی موجودیت آنان را به عنوان یک ملت مستقل تضمین کرد.

16. the enigma of human existence
معمای وجود بشر

17. these phenomena show the existence of a single god
این پدیده ها وجود خدایی یگانه را ثابت می کند.

18. this school owes its existence to his largess
این مدرسه موجودیت خود را مرهون سخاوت ایشان است.

19. finding fresh leaves postulates the existence of plants in this region
یافتن برگ تازه وجود گیاه را در این ناحیه بدیهی می سازد.

20. he believes firmly in the existence of devils and angels
او به وجود شیاطین و ملائک اعتقاد راسخ دارد.

21. oh, you from whom all existence has sprung. . .
ای همه هستی زتو پیدا شده. . .

22. they hope to prove the existence of extraterrestrial life
آنان امیدوارند که وجود زندگی فرا زمینی را به اثبات برسانند.

23. you must own to its existence
(فردوسی) به هستیش باید که خستو شوی

24. one of the oldest coins in existence
یکی از قدیمی ترین سکه های موجود

25. the belief in hell presupposes the existence of life after death
اعتقاد به دوزخ بر این فرض استوار است که پس از مرگ هم زندگی وجود دارد.

26. they philosophized about the origin of existence
آنان درباره ی سرچشمه ی وجود فلسفه پردازی کردند.

27. what is the rationale for the existence of so many ministries?
علت وجود این همه وزارتخانه چیست ؟

28. at that time, hassan was leading a rather uncertain existence
در آن هنگام حسن زندگی نسبتا بی ثباتی را می گذراند.

29. new lands were uprising and high mountains were coming into existence
سرزمین های جدید مرتفع می شدند و کوه های بلند به وجود می آمدند.

30. Pakistan came into existence as an independent country after the war.
[ترجمه گوگل]پاکستان پس از جنگ به عنوان یک کشور مستقل به وجود آمد
[ترجمه ترگمان]پس از جنگ، پاکستان به عنوان کشوری مستقل وارد موجودیت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

وجود (اسم)
quality, being, person, personality, essence, existence, entity, gink, individuation

هستی (اسم)
being, reality, objectivity, essence, existence

موجودیت (اسم)
existence

زندگی (اسم)
life, habitancy, living, existence, vita, habitance, vivification

زیست (اسم)
life, inhabitancy, work, subsistence, existence

بایش (اسم)
existence

تخصصی

[ریاضیات] وجود، هست، هستی، هستندگی

انگلیسی به انگلیسی

• living, state of existing, state of being; life
existence is the state of existing.
you can use existence to refer to someone's way of life.

پیشنهاد کاربران

بقا
ماهیت
وجود
هستی
تکامل - موجودیت - هستی
موجودیت
وجود
وجود. هستی
love with heart and spirit
عشق با قلب و جان
حیات
موجود
فرد

بپرس