فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: exhausts, exhausting, exhausted
حالات: exhausts, exhausting, exhausted
• (1) تعریف: to consume all of; use up.
• مترادف: drain, eat up, expend, finish off, spend, use up
• متضاد: replenish
• مشابه: blow, consume, deplete, dissipate, kill, run out of, use, wear
• مترادف: drain, eat up, expend, finish off, spend, use up
• متضاد: replenish
• مشابه: blow, consume, deplete, dissipate, kill, run out of, use, wear
- The expenses of the remodeling exhausted his funds and his patience.
[ترجمه شان] هزینه های تعویض ( وسایل خانه ) پول و صبر او را تمام کرده بود. ( او را از توان انداخته بود )|
[ترجمه گوگل] هزینه های بازسازی، سرمایه و صبر او را تمام کرد[ترجمه ترگمان] مخارج خانه، پول و شکیبایی او را فرسوده کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When their fuel was exhausted, they had to continue on foot.
[ترجمه گوگل] وقتی سوختشان تمام شد مجبور شدند پیاده راه را ادامه دهند
[ترجمه ترگمان] وقتی سوخت آن ها به پایان رسید، مجبور شدند پیاده به راه خود ادامه دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی سوخت آن ها به پایان رسید، مجبور شدند پیاده به راه خود ادامه دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause fatigue in; wear out; tire.
• مترادف: drain, fatigue, poop, prostrate, tucker out, wear out
• متضاد: invigorate
• مشابه: enervate, overdo, overwork, strain, tire, waste, wear, weary, wind
• مترادف: drain, fatigue, poop, prostrate, tucker out, wear out
• متضاد: invigorate
• مشابه: enervate, overdo, overwork, strain, tire, waste, wear, weary, wind
- The long day at work had exhausted her, and she went straight to bed.
[ترجمه شان] کار طولانی روزانه، او را از توان انداخته بود پس یکراست به بستر رفت .|
[ترجمه گوگل] روز طولانی در محل کار او را خسته کرده بود و او مستقیم به رختخواب رفت[ترجمه ترگمان] روز طولانی کار او را خسته کرده بود و یک راست به بس تر رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to treat or study thoroughly, in every detail.
• مترادف: plumb
• مشابه: cover, delve into, embrace
• مترادف: plumb
• مشابه: cover, delve into, embrace
- His paper exhausts the topic.
[ترجمه samane] مقاله اش حق مطلب رو ادا کرد. تو مقاله اش به خوبی به موضوع پرداخته.|
[ترجمه گوگل] مقاله او موضوع را تمام می کند[ترجمه ترگمان] مقاله او این موضوع را منتشر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to drain or draw a vacuum in; empty of contents.
• مترادف: drain, vent
• مشابه: empty, evacuate, void
• مترادف: drain, vent
• مشابه: empty, evacuate, void
- This pipe exhausts the pressure cooker when it is cooled.
[ترجمه گوگل] این لوله با سرد شدن زودپز را تخلیه می کند
[ترجمه ترگمان] این لوله زودپز را هنگامی که سرد شده، تخلیه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این لوله زودپز را هنگامی که سرد شده، تخلیه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to remove or dissolve away (contaminants).
• مترادف: discharge, emit, remove, vent
• مشابه: belch, release, spew
• مترادف: discharge, emit, remove, vent
• مشابه: belch, release, spew
• (6) تعریف: to destroy the fertility of; deplete the resources of.
• مترادف: devitalize, impoverish, wear out
• مشابه: deplete, sap, tax, weaken
• مترادف: devitalize, impoverish, wear out
• مشابه: deplete, sap, tax, weaken
- Years of intensive cultivation exhausted the soil.
[ترجمه شان] سال ها کشت عمقی، سبب فرسایش خاک شد.|
[ترجمه گوگل] سالها کشت فشرده خاک را خسته کرد[ترجمه ترگمان] سال ها کشت شدید، خاک را خسته کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to pass out as waste, as the fumes of an engine.
• مشابه: emanate, escape, issue, pour, spew
• مشابه: emanate, escape, issue, pour, spew
• (2) تعریف: to become fatigued; tire.
• مترادف: fatigue, poop out, tire
• متضاد: refresh
• مشابه: wear, weary
• مترادف: fatigue, poop out, tire
• متضاد: refresh
• مشابه: wear, weary
- An anemic person exhausts easily.
[ترجمه گوگل] فرد کم خون به راحتی خسته می شود
[ترجمه ترگمان] به همین راحتی، یه آدم داغون به راحتی می میره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به همین راحتی، یه آدم داغون به راحتی می میره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: exhausted (adj.), exhaustible (adj.), exhausting (adj.), exhaustingly (adv.), exhauster (n.), exhaustibility (n.)
مشتقات: exhausted (adj.), exhaustible (adj.), exhausting (adj.), exhaustingly (adv.), exhauster (n.), exhaustibility (n.)
• (1) تعریف: the escape of fumes from an engine, or the fumes themselves.
• مترادف: emission
• مشابه: discharge, effluence, fumes, venting
• مترادف: emission
• مشابه: discharge, effluence, fumes, venting
- The smell of the car's exhaust was unpleasant.
[ترجمه گوگل] بوی اگزوز ماشین ناخوشایند بود
[ترجمه ترگمان] بوی اگزوز ماشین ناخوشایند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بوی اگزوز ماشین ناخوشایند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the parts of an engine or other apparatus through which waste vapors are channeled; exhaust system.
• مشابه: chimney, flue, vent, waste pipe
• مشابه: chimney, flue, vent, waste pipe
- There is a problem with your exhaust, and you'll have to have it repaired.
[ترجمه گوگل] اگزوز شما مشکل دارد و باید آن را تعمیر کنید
[ترجمه ترگمان] یک مشکل با اگزوز شما وجود دارد و شما باید آن را تعمیر کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک مشکل با اگزوز شما وجود دارد و شما باید آن را تعمیر کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a device for drawing out air or waste vapors, such as a vacuum pump.
• مترادف: draft
• مشابه: fan, hood, pump, vent
• مترادف: draft
• مشابه: fan, hood, pump, vent