excuse

/ɪkˈskjus//ɪksˈkjuːs/

معنی: عنوان، بهانه، پوزش، دستاویز، عذر، تبرئه کردن، معذور داشتن، معاف کردن، معذرت خواستن
معانی دیگر: بخشیدن، پوزش (کسی را) پذیرفتن، پوزشمند دانستن، عفو کردن، بی تقصیر دانستن، مقصر نشناختن، (گناه یا قصور و غیره) نادیده گرفتن، موجه دانستن، چشم پوشی کردن، (از اجرای تعهد یا قول یا وظیفه و غیره) معذور داشتن، عذر کسی را پذیرفتن، بهانه آوردن، (به ویژه در کلاس یا دادگاه و غیره) اذن خروج دادن، اجازه ی بیرون رفتن دادن، مرخص کردن، توجیه کردن، شناساندن، عذرخواهی، عذر تراشی، معذوریت، دلیل (عدم انجام و غیره)

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: excuses, excusing, excused
(1) تعریف: to pardon or overlook.
مترادف: forgive, overlook, pardon
متضاد: punish
مشابه: condone, disregard, ignore, let off, make allowance for, remit

- Please excuse my tardiness.
[ترجمه y] لطفا عذر من رو بپذیر
|
[ترجمه گوگل] از تاخیرم ببخشید
[ترجمه ترگمان] لطفا تاخیر من رو ببخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The school cannot excuse stealing; your son will be suspended, if not expelled.
[ترجمه زي زي گولو] مدرسه نمی تواند از دزدی چشم پوشی کند؛ اگر پسر شما اخراج نشود، به حالت تعلیق در می آید.
|
[ترجمه گوگل] مدرسه نمی تواند دزدی را توجیه کند پسر شما تعلیق خواهد شد، اگر اخراج نشود
[ترجمه ترگمان] مدرسه نمی تواند دزدی کند؛ اگر اخراج نشود پسر شما معلق خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I hope you will excuse my not wearing a proper dinner jacket.
[ترجمه گوگل] امیدوارم نپوشیدن کت شام مناسب مرا بهانه کنید
[ترجمه ترگمان] امیدوارم اجازه بدهی که کت و شلوار درست و حسابی بپوشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her love was blind, and she would excuse him any misdeed.
[ترجمه گوگل] عشق او کور بود، و او را بهانه هر بدکاری
[ترجمه ترگمان] عشقش کور بود و او هیچ وقت او را می بخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make apology for; request lenience for.
مترادف: apologize for
مشابه: make allowance for, palliate, rationalize, regret, repent

- He excused himself for the loud coughing.
[ترجمه گوگل] خودش را به خاطر سرفه های بلندش بهانه کرد
[ترجمه ترگمان] او با صدای بلند سرفه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to serve as partial or complete justification for; extenuate.
مترادف: absolve, extenuate, justify, vindicate
مشابه: acquit, alibi, clear, explain, rationalize, sanction

- The illness excuses her absence.
[ترجمه گوگل] بیماری غیبت او را بهانه می کند
[ترجمه ترگمان] بیماری، غیبت او را توجیه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to release from obligation; exempt.
مترادف: absolve, exempt, let off, release
مشابه: acquit, exculpate, exonerate, forgive, free, pardon, waive

- The government excused him from military duty.
[ترجمه گوگل] دولت او را از انجام وظیفه نظامی معاف کرد
[ترجمه ترگمان] دولت او را از خدمت سربازی معاف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to allow to be dismissed, as a debt, punishment, or the like.
مترادف: forgive, pardon, remit, waive
مشابه: amnesty, forbear

- The rest of the jail term was excused because of the prisoner's good behavior.
[ترجمه گوگل] بقیه مدت زندان به دلیل حسن رفتار زندانی معاف شد
[ترجمه ترگمان] بقیه دوره زندان به دلیل رفتار خوب زندانیان توجیه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to make a polite statement that allows (oneself) to leave the presence of others without the feeling of acting rudely.

- Feeling tired, she excused herself and left the party quite early.
[ترجمه گوگل] او که احساس خستگی می کرد، خود را بهانه کرد و خیلی زود مهمانی را ترک کرد
[ترجمه ترگمان] او که احساس خستگی می کرد، خودش را مرخص کرد و زود مهمانی را ترک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: excusable (adj.), excusably (adv.), excuser (n.)
(1) تعریف: an explanation offered to justify or request pardon for a fault.
مترادف: alibi, defense, explanation, justification
مشابه: apology, argument, cause, plea, warrant

- He had a good excuse, so I had to forgive him.
[ترجمه علی] او عذر مناسبی داشت، بنابراین من مجبور شدم او را ببخشم.
|
[ترجمه گوگل] او بهانه خوبی داشت، پس مجبور شدم او را ببخشم
[ترجمه ترگمان] او بهانه خوبی داشت، بنابراین من مجبور شدم او را ببخشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My excuse for not calling is simply that I've just been too busy.
[ترجمه فاطمه] بهانه من برای اینکه زنگ نزدم فقط اینه که سرم خیلی شلوغ بود.
|
[ترجمه گوگل] بهانه من برای تماس نگرفتن این است که خیلی سرم شلوغ است
[ترجمه ترگمان] بهانه من این است که تماس نگرفتم، فقط این بود که سرم خیلی شلوغ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a reason for excusing.
مترادف: alibi, grounds, justification, vindication, warrant
مشابه: evidence, proof, reason

- A family vacation is not an excuse for being absent from school.
[ترجمه گوگل] تعطیلات خانوادگی بهانه ای برای غیبت از مدرسه نیست
[ترجمه ترگمان] تعطیلات خانوادگی بهانه ای برای غیبت از مدرسه نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the act of excusing.
مترادف: absolution, forgiveness, justification, pardon, remission, vindication
متضاد: punishment
مشابه: dismissal, exemption, explanation, forbearance, indulgence, lenience, release, reprieve, respite, waiver

- The judge's excuse of the speeding violation surprised even the driver of the car.
[ترجمه گوگل] بهانه قاضی برای تخطی از سرعت غیرمجاز حتی راننده خودرو را نیز متعجب کرد
[ترجمه ترگمان] عذر قاضی از تخطی سرعت حتی راننده خودرو را شگفت زده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a pretext or subterfuge, esp. when used to escape disapproval or blame.
مترادف: pretense, rationalization, smoke screen
مشابه: alibi, cop-out, defense, loophole, pretext, subterfuge

- He said he had to go to the dentist, but that was just an excuse to get out of work early.
[ترجمه علی] او گفت که بایستی به دنداپزشکی برود، اما این موضوع فقط بهانه های بود تا زود کار خود را ترک کند
|
[ترجمه گوگل] او گفت که باید به دندانپزشکی برود، اما این فقط بهانه ای بود برای اینکه زودتر از کار بیفتد
[ترجمه ترگمان] او گفت که باید به دندان پزشکی برود، اما این فقط بهانه ای بود که زود از کار خلاص شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (informal) an example of something (followed by "for" or "of" and used in statements of disapproval).
مشابه: example, specimen

- He is a poor excuse for a father.
[ترجمه گوگل] او بهانه بدی برای پدر است
[ترجمه ترگمان] اون یه بهانه خیلی بده واسه یه پدر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This is a pathetic excuse for a sandwich!
[ترجمه گوگل] این یک بهانه رقت انگیز برای یک ساندویچ است!
[ترجمه ترگمان] ! این یه بهونه رقت انگیزه برای یه ساندویچ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. excuse me!
پوزش می خواهم !،ببخشید!

2. excuse me, may i open the window?
ببخشید،اجازه می دهید پنجره را باز کنم ؟

3. excuse my having interrupted you
از این که حرف شما را قطع کردم ببخشید.

4. excuse the fight among the seventy-two tribes
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

5. excuse oneself
پوزش خواستن،معذرت خواستن

6. no excuse could extenuate the seriousness of his crime
هیچ بهانه ای شدت جرم او را کم نمی کرد.

7. your excuse is inadmissible
بهانه ی شما پذیرفتنی نیست.

8. your excuse is not admissiable
عذر شما موجه نیست.

9. a good excuse
بهانه ی پذیرفتنی

10. a stock excuse
یک بهانه ی عادی

11. a thin excuse
بهانه ی سست

12. there's no excuse for what you did
کاری که شما کردید قابل بخشش نیست.

13. i can never excuse his rudeness
هرگز نمی توانم بی ادبی او را ببخشم.

14. to concoct an excuse
بهانه ای تراشیدن

15. to frame an excuse
بهانه تراشیدن

16. to overwork an excuse
بهانه ای را مکرر به کار بردن

17. what is your excuse this time?
این دفعه بهانه ات چیست ؟

18. always ready for an excuse
همیشه منتظر بهانه

19. he is a poor excuse for a teacher
او معلم بدی است.

20. i can't buy this excuse
این بهانه را نمی توانم بپذیرم.

21. it is easy to excuse one's own faults
توجیه عیوب خویشتن آسان است.

22. they will seize any excuse to stop work
آنها از هر بهانه ای برای خواباندن کار استفاده خواهند کرد.

23. he had to fudge an excuse for his absence
او مجبور شد برای غیبت خودش بهانه ای بتراشد.

24. she was looking for some excuse to pigeonhole the project
او دنبال بهانه می گشت که (اجرای) طرح را معوق کند.

25. a selfish act which nothing will excuse
عملی خودپسندانه که هیچ چیز آن را توجیه نمی کند

26. a poor (or bad or lame) excuse for
نمونه ی بدی از (چیزی یا کسی)

27. she kept coughing and sneezing in my face and did not even excuse herself
او مرتب در صورتم سرفه و عطسه می کرد و معذرت هم نمی خواست.

28. Excuse me to sound off, you're not right.
[ترجمه Amir] ببخشید که حرفت را قطع می کنم، حق با تو نیست
|
[ترجمه گوگل]ببخشید که صدامو قطع میکنم، حق با شما نیست
[ترجمه ترگمان]ببخشید که حرفم را قطع می کنم، حق با تو نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Won't you excuse me for a little while?
[ترجمه گوگل]برای مدت کوتاهی مرا معذرت نمی‌خواهی؟
[ترجمه ترگمان]یک لحظه مرا ببخشید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Excuse me, is this your seat?
[ترجمه گوگل]ببخشید اینجا صندلی شماست؟
[ترجمه ترگمان]ببخشید، این صندلی شماست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عنوان (اسم)
way, address, cause, reason, motive, head, excuse, manner, title, superscription, heading, caption, headline, pretext, method, capitulary, fashion, salvo, lemma

بهانه (اسم)
fiction, excuse, pretense, alibi, pretext, plea, fetch, allegation, evasion, subterfuge, stall, put-off, essoin, salvo, lame excuse

پوزش (اسم)
excuse, pardon, apology

دستاویز (اسم)
excuse, document, pretext, voucher

عذر (اسم)
reason, excuse, pretext, plea, subterfuge, stall, put-off, salvo

تبرئه کردن (فعل)
exonerate, exculpate, forgive, clear, purge, acquit, assoil, excuse

معذور داشتن (فعل)
exculpate, excuse

معاف کردن (فعل)
remit, frank, excuse, dispense, dismiss, exempt, enfranchise

معذرت خواستن (فعل)
excuse, pardon, apologize

انگلیسی به انگلیسی

• reason, pretext; apology
forgive; free, release; justify
an excuse is a reason which you give to explain why something has been done, has not been done, or will not be done.
if you excuse yourself or excuse something wrong that you have done, you say why you did it, in an attempt to defend yourself.
if you excuse someone for something wrong that they have done, you forgive them for it.
if you excuse someone from a duty or responsibility, you free them from it.
if you ask someone to excuse you, you are asking them to allow you to leave.
you say `excuse me' to attract someone's attention when you want to ask them a question.
you also say `excuse me' before correcting someone.
you also say `excuse me' to apologize for disturbing or interrupting someone, or for doing something slightly impolite such as burping.
in american english, you say `excuse me' when you want someone to repeat what they have just said.

پیشنهاد کاربران

The ostensible reason for . . . . . . . . . . .
The ostensible reason for Napoleon’s attack on Russia was the Tsar’s refusal to accept the Continental System and cooperate in the blockade of Britain.
The only excuse inmelife،
❗️دوستان توجه کنین که excuse اگه فعل باشه به صورت /ɪk^skjuːz/ تلفظ میشه و اگه اسم باشه به شکل /ɪkˈskjus/.
درست مثل use.
?Could you excuse us, please
اگر اجازه دهید، زحمت را کم کنیم
Excuse my back
ببخشین پشتم به شماست
? Could I be excused
اجازه دارم برم؟
میتونم برم؟
1 - apology معذرت خواهی
2 - unreasonable reason بهانه، دلیل غیر منطقی
این کلمه باmeمعنی عذر میخام میده ولی به تنهایی این معنی رو نداره
و معنی عذر و تقصیر داره
She had an excuse for behave like that
اون برای رفتار کردن مثل اون عذر داره
بَهانِهیدَن.
بهونه
در حقوق:
معاذیر قانونی :legal excuses

علت یا دلیل کاری/چیزی بودن
دلیل نمیشه که . . .

عذر
بهانه
تبرئه
عذر موجه
نادیده گرفتن هم معنی میده
اگر بصورت فعل بیاد "راندن" هم معنی میده
excuse us from society
ما را از جامعه دور میکند، میراند
معذرت خواستن, بهانه آوردن
موجه دانستن
توجیه
بخشیدن
ببخشید معذرت میخوام

ببخشید
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس