فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: excuses, excusing, excused
حالات: excuses, excusing, excused
• (1) تعریف: to pardon or overlook.
• مترادف: forgive, overlook, pardon
• متضاد: punish
• مشابه: condone, disregard, ignore, let off, make allowance for, remit
• مترادف: forgive, overlook, pardon
• متضاد: punish
• مشابه: condone, disregard, ignore, let off, make allowance for, remit
- Please excuse my tardiness.
[ترجمه y] لطفا عذر من رو بپذیر|
[ترجمه گوگل] از تاخیرم ببخشید[ترجمه ترگمان] لطفا تاخیر من رو ببخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The school cannot excuse stealing; your son will be suspended, if not expelled.
[ترجمه زي زي گولو] مدرسه نمی تواند از دزدی چشم پوشی کند؛ اگر پسر شما اخراج نشود، به حالت تعلیق در می آید.|
[ترجمه گوگل] مدرسه نمی تواند دزدی را توجیه کند پسر شما تعلیق خواهد شد، اگر اخراج نشود[ترجمه ترگمان] مدرسه نمی تواند دزدی کند؛ اگر اخراج نشود پسر شما معلق خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I hope you will excuse my not wearing a proper dinner jacket.
[ترجمه گوگل] امیدوارم نپوشیدن کت شام مناسب مرا بهانه کنید
[ترجمه ترگمان] امیدوارم اجازه بدهی که کت و شلوار درست و حسابی بپوشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] امیدوارم اجازه بدهی که کت و شلوار درست و حسابی بپوشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her love was blind, and she would excuse him any misdeed.
[ترجمه گوگل] عشق او کور بود، و او را بهانه هر بدکاری
[ترجمه ترگمان] عشقش کور بود و او هیچ وقت او را می بخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عشقش کور بود و او هیچ وقت او را می بخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make apology for; request lenience for.
• مترادف: apologize for
• مشابه: make allowance for, palliate, rationalize, regret, repent
• مترادف: apologize for
• مشابه: make allowance for, palliate, rationalize, regret, repent
- He excused himself for the loud coughing.
[ترجمه گوگل] خودش را به خاطر سرفه های بلندش بهانه کرد
[ترجمه ترگمان] او با صدای بلند سرفه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او با صدای بلند سرفه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to serve as partial or complete justification for; extenuate.
• مترادف: absolve, extenuate, justify, vindicate
• مشابه: acquit, alibi, clear, explain, rationalize, sanction
• مترادف: absolve, extenuate, justify, vindicate
• مشابه: acquit, alibi, clear, explain, rationalize, sanction
- The illness excuses her absence.
[ترجمه گوگل] بیماری غیبت او را بهانه می کند
[ترجمه ترگمان] بیماری، غیبت او را توجیه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیماری، غیبت او را توجیه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to release from obligation; exempt.
• مترادف: absolve, exempt, let off, release
• مشابه: acquit, exculpate, exonerate, forgive, free, pardon, waive
• مترادف: absolve, exempt, let off, release
• مشابه: acquit, exculpate, exonerate, forgive, free, pardon, waive
- The government excused him from military duty.
[ترجمه گوگل] دولت او را از انجام وظیفه نظامی معاف کرد
[ترجمه ترگمان] دولت او را از خدمت سربازی معاف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دولت او را از خدمت سربازی معاف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to allow to be dismissed, as a debt, punishment, or the like.
• مترادف: forgive, pardon, remit, waive
• مشابه: amnesty, forbear
• مترادف: forgive, pardon, remit, waive
• مشابه: amnesty, forbear
- The rest of the jail term was excused because of the prisoner's good behavior.
[ترجمه گوگل] بقیه مدت زندان به دلیل حسن رفتار زندانی معاف شد
[ترجمه ترگمان] بقیه دوره زندان به دلیل رفتار خوب زندانیان توجیه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بقیه دوره زندان به دلیل رفتار خوب زندانیان توجیه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to make a polite statement that allows (oneself) to leave the presence of others without the feeling of acting rudely.
- Feeling tired, she excused herself and left the party quite early.
[ترجمه گوگل] او که احساس خستگی می کرد، خود را بهانه کرد و خیلی زود مهمانی را ترک کرد
[ترجمه ترگمان] او که احساس خستگی می کرد، خودش را مرخص کرد و زود مهمانی را ترک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او که احساس خستگی می کرد، خودش را مرخص کرد و زود مهمانی را ترک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: excusable (adj.), excusably (adv.), excuser (n.)
مشتقات: excusable (adj.), excusably (adv.), excuser (n.)
• (1) تعریف: an explanation offered to justify or request pardon for a fault.
• مترادف: alibi, defense, explanation, justification
• مشابه: apology, argument, cause, plea, warrant
• مترادف: alibi, defense, explanation, justification
• مشابه: apology, argument, cause, plea, warrant
- He had a good excuse, so I had to forgive him.
[ترجمه علی] او عذر مناسبی داشت، بنابراین من مجبور شدم او را ببخشم.|
[ترجمه گوگل] او بهانه خوبی داشت، پس مجبور شدم او را ببخشم[ترجمه ترگمان] او بهانه خوبی داشت، بنابراین من مجبور شدم او را ببخشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My excuse for not calling is simply that I've just been too busy.
[ترجمه فاطمه] بهانه من برای اینکه زنگ نزدم فقط اینه که سرم خیلی شلوغ بود.|
[ترجمه گوگل] بهانه من برای تماس نگرفتن این است که خیلی سرم شلوغ است[ترجمه ترگمان] بهانه من این است که تماس نگرفتم، فقط این بود که سرم خیلی شلوغ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a reason for excusing.
• مترادف: alibi, grounds, justification, vindication, warrant
• مشابه: evidence, proof, reason
• مترادف: alibi, grounds, justification, vindication, warrant
• مشابه: evidence, proof, reason
- A family vacation is not an excuse for being absent from school.
[ترجمه گوگل] تعطیلات خانوادگی بهانه ای برای غیبت از مدرسه نیست
[ترجمه ترگمان] تعطیلات خانوادگی بهانه ای برای غیبت از مدرسه نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تعطیلات خانوادگی بهانه ای برای غیبت از مدرسه نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the act of excusing.
• مترادف: absolution, forgiveness, justification, pardon, remission, vindication
• متضاد: punishment
• مشابه: dismissal, exemption, explanation, forbearance, indulgence, lenience, release, reprieve, respite, waiver
• مترادف: absolution, forgiveness, justification, pardon, remission, vindication
• متضاد: punishment
• مشابه: dismissal, exemption, explanation, forbearance, indulgence, lenience, release, reprieve, respite, waiver
- The judge's excuse of the speeding violation surprised even the driver of the car.
[ترجمه گوگل] بهانه قاضی برای تخطی از سرعت غیرمجاز حتی راننده خودرو را نیز متعجب کرد
[ترجمه ترگمان] عذر قاضی از تخطی سرعت حتی راننده خودرو را شگفت زده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عذر قاضی از تخطی سرعت حتی راننده خودرو را شگفت زده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a pretext or subterfuge, esp. when used to escape disapproval or blame.
• مترادف: pretense, rationalization, smoke screen
• مشابه: alibi, cop-out, defense, loophole, pretext, subterfuge
• مترادف: pretense, rationalization, smoke screen
• مشابه: alibi, cop-out, defense, loophole, pretext, subterfuge
- He said he had to go to the dentist, but that was just an excuse to get out of work early.
[ترجمه علی] او گفت که بایستی به دنداپزشکی برود، اما این موضوع فقط بهانه های بود تا زود کار خود را ترک کند|
[ترجمه گوگل] او گفت که باید به دندانپزشکی برود، اما این فقط بهانه ای بود برای اینکه زودتر از کار بیفتد[ترجمه ترگمان] او گفت که باید به دندان پزشکی برود، اما این فقط بهانه ای بود که زود از کار خلاص شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: (informal) an example of something (followed by "for" or "of" and used in statements of disapproval).
• مشابه: example, specimen
• مشابه: example, specimen
- He is a poor excuse for a father.
[ترجمه گوگل] او بهانه بدی برای پدر است
[ترجمه ترگمان] اون یه بهانه خیلی بده واسه یه پدر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون یه بهانه خیلی بده واسه یه پدر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This is a pathetic excuse for a sandwich!
[ترجمه گوگل] این یک بهانه رقت انگیز برای یک ساندویچ است!
[ترجمه ترگمان] ! این یه بهونه رقت انگیزه برای یه ساندویچ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ! این یه بهونه رقت انگیزه برای یه ساندویچ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید