example

/ɪgˈzæm.pəl//ɪɡˈzɑːmpl/

معنی: مثل، مثال، نمونه، عبرت، سرمشق، با مثال و نمونه نشان دادن
معانی دیگر: نمون (امثال: نمونگان)، مایه ی عبرت، تنبه، الگو، (مهجور) مثال بودن، به عنوان مثال به کار رفتن، با مثال نشان دادن، مسئله

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a particular instance or representative member of a class of things.
مترادف: case, exemplar, instance, paradigm, representative, specimen
مشابه: illustration, model, picture, sample, type

- An apple is an example of a fruit.
[ترجمه گوگل] سیب نمونه ای از میوه است
[ترجمه ترگمان] سیب یک نمونه از میوه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a model or standard of something to be either imitated or avoided.
مترادف: archetype, exemplar, ideal, mode, paragon, prototype, role model, standard
مشابه: beau ideal, bench mark, lead, lesson, norm, object lesson, paradigm, pattern, precedent, type, warning

- His big brother tried to set a good example.
[ترجمه گوگل] برادر بزرگش سعی کرد الگوی خوبی باشد
[ترجمه ترگمان] برادر بزرگش سعی کرد یک مثال خوب بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a punishment, or a recipient of a punishment, meant to serve as a warning to others.
مترادف: lesson
مشابه: illustration, object lesson, precedent

(4) تعریف: a mathematical problem used for illustration.
مشابه: illustration, paradigm, sample

جمله های نمونه

1. an example of courage
نمونه ی شجاعت

2. an example of the ghajar period decor
نمونه ای از آذین پردازی دوران قاجار

3. for example
مثلا،برای مثال،برای نمونه،بانمون

4. a shining example
یک نمونه ی برجسته

5. a solitary example
یگانه مثال

6. a textbook example of the evils of bureaucracy
مثال درسنامه ای مضار دیوان سالاری

7. the best example of a self-made man is this same abbas khan
بهترین نمونه ی آدم خودساخته همین عباس خان است.

8. follow the example of . . .
از . . . سرمشق گرفتن

9. make an example of
مایه ی عبرت (دیگران) کردن

10. set an example
سرمشق (دیگران) شدن

11. to set an example of generosity
نمونه ی سخاوت شدن

12. he is a bad example for his brothers
او برای برادرانش سرمشق بدی است.

13. singapor is a good example of a modern city- state
سنگاپور نمونه خوبی از یک شهر کشور نوین است.

14. the poem is a classic example of the khorassani style
این شعر نمونه ی برجسته ای از سبک خراسانی است.

15. new party members were disaffected by the example of the leaders
اعضای جدید حزب از رفتار رهبران ناراضی بودند.

16. to punish a student severely as an example to others
برای عبرت دیگران شاگردی را سخت تنبیه کردن

17. This is a classic example of a badly designed building.
[ترجمه گوگل]این یک نمونه کلاسیک از یک ساختمان بد طراحی است
[ترجمه ترگمان]این یک نمونه کلاسیک از یک ساختمان بد طراحی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. His noble example inspired the rest of us to greater efforts.
[ترجمه گوگل]الگوی نجیب او باعث شد بقیه ما تلاش بیشتری کنیم
[ترجمه ترگمان]نمونه برجسته او الهام بخش بقیه ما برای تلاش های بیشتر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Let me give an example to illustrate the point .
[ترجمه گوگل]بگذارید برای روشن شدن موضوع مثالی بزنم
[ترجمه ترگمان]بگذارید مثالی بزنم برای نشان دادن این نکته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. It occurs to me that example is always more efficacious than precept.
[ترجمه گوگل]به ذهنم خطور می کند که مثال همیشه مؤثرتر از دستور است
[ترجمه ترگمان]برای من این نمونه همیشه موثرتر از پند و اندرز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. I never saw such a glaring example of misrepresentation.
[ترجمه گوگل]من هرگز چنین نمونه آشکاری از ارائه نادرست ندیدم
[ترجمه ترگمان]من هیچ وقت چنین نمونه ای از اشتباه را ندیده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Illustration by example is better than explanation in words.
[ترجمه گوگل]مثال زدن بهتر از توضیح با کلمات است
[ترجمه ترگمان]تصویر به طور مثال بهتر از توضیح در کلمات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. This is a typical example of Roman pottery.
[ترجمه گوگل]این یک نمونه معمولی از سفال رومی است
[ترجمه ترگمان]این نمونه نوعی سفالگری رومی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Here is an example of a TV advertisement telling the public about a new breakfast cereal.
[ترجمه گوگل]در اینجا یک نمونه از تبلیغات تلویزیونی است که به مردم درباره یک غلات صبحانه جدید می گوید
[ترجمه ترگمان]در اینجا مثالی از یک تبلیغ تلویزیونی وجود دارد که به مردم درباره یک صبحانه تازه صبحانه می گوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. An example is furnished by him.
[ترجمه گوگل]نمونه ای از او ارائه شده است
[ترجمه ترگمان]یک نمونه از او ساخته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. This is similar to the example cited above.
[ترجمه گوگل]این شبیه به مثال ذکر شده در بالا است
[ترجمه ترگمان]این مشابه مثال ذکر شده در بالا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مثل (اسم)
adage, proverb, example, instance, maxim, exemplar

مثال (اسم)
saying, proverb, saw, example, instance, exemplar, parable, exemplum, apologue, praxis

نمونه (اسم)
example, instance, exemplar, parable, exemplum, progenitor, precedent, piece, breadboard, sample, model, specimen, module, paradigm, typicality

عبرت (اسم)
example, edification, lesson

سرمشق (اسم)
example, instance, exemplar, pattern, fugleman, sample, model

با مثال و نمونه نشان دادن (فعل)
example

تخصصی

[ریاضیات] مثال، نمونه، مسأله

انگلیسی به انگلیسی

• sample, model, pattern, something which serves as an illustration
an example is something which represents or is typical of a particular group of things.
if someone is an example to other people or sets an example, they behave in a way that other people should copy.
you use for example to show that you are giving an example of a particular kind of thing.
if you follow someone's example, you copy their behaviour.
if you make an example of someone, you punish them severely so that other people will not behave in the same way.

پیشنهاد کاربران

مصداق
مثال، نمونه
مثال: Can you give me an example of what you mean?
می توانی یک مثال از آنچه منظورت است، بدهید؟
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
نمونه، الگو
مثل، سرمشق، عبرت، مسئله، با مثال و نمونه نشان دادن
be a study in something = literary to be a perfect example of something
His face was a study in fear.
خانمها و آقایون گل،
یکی از مترداف های example میشه case بنابراین در بعضی از جملات مورد ترجمه میشه.
I made an example of him
پدرشو درآوردم
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : exemplify
✅️ اسم ( noun ) : example / exemplar / exemplification
✅️ صفت ( adjective ) : exemplary
✅️ قید ( adverb ) : exemplarily
پیش فرض
نمونه ی بارز
واژه example به معنای الگو
واژه example به معنای الگو به یک فرد یا رفتار یک فرد اشاره می کند که آن فرد یا رفتار نمونه ای قابل قبول است و دیگران دوست دارند از آن تقلید و پیروی کنند. مثلا:
he is a very good example to the rest of the class ( او الگوی بسیار خوبی برای بقیه کلاس است. )
...
[مشاهده متن کامل]

واژه example همینطور به رفتاری گفته می شود، چه خوب و چه بد، که از آن تقلید می شود. مثلا:
it would be a mistake to follow his example ( پیروی کردن از الگوی او کار اشتباهی است. )
واژه example به معنای مثال
واژه example به معنای مثال به هر چیزی از قبیل یک شی، یک جمله، یا یک موقعیت می گویند که چیزی را روشن کند، توضیح دهد یا تقویت کند. مثلا:
?could you give me an example of the improvements you have mentioned ( می توانید یک مثال از بهبود هایی که به آن اشاره کردید برای من بزنید؟ )
واژه example به معنای نمونه به چیزی یا کسی اطلاق می گردد که نماینده یک گروه یا مجموعه خاصی باشد. مثلا:
this painting here is a marvelous example of her work ( نقاشی اینجا یک نمونه استثنایی از کار اوست. )
it is a perfect example of a medieval castle ( این یک نمونه بارز از کاخ های قرون وسطایی است. )
اصطلاح for example یعنی برای مثال یا مثلا است و در متون نوشتاری به صورت اختصاری با . e. g نشان داده می شود. مثلا:
there is a similar word in many languages, for example in french and italian ( واژه های یکسانی در زبان های مختلف وجود دارد، مثلا در فرانسه و ایتالیا. )
منبع: سایت بیاموز

کلینارو
نمونه
به معنای مثال
For example یعنی برای مثال
He uses Mesopotamian cities as examples of his approach = او شهرهای میان رودان را برای رویکرد خود مثال می زند
برای مثال
سرمشق/ الگو / نمونه
Set the right example : سرمشق و الگوی خوبی بودن ( برای کسی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس