exact

/ɪgˈzækt//ɪgˈzækt/

معنی: کامل، دقیق، صحیح، درست، عینی، بزور مطالبه کردن، بزور گرفتن، تحمیل کردن بر
معانی دیگر: درستین، (عینا شبیه) کاملا مثل، یکجور، همسان، (برای تاکید) همان، درست همان، سختگیر، مو از ماست کش، موشکاف، (با: of یا from) به زور گرفتن، تحمیل کردن، ایجاب کردن، طلبیدن، مستلزم بودن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: fully precise, accurate, or correct.
مترادف: absolute, accurate, particular, precise, rigorous, strict, thorough
متضاد: approximate, imprecise, inaccurate, inexact, proximate, rough
مشابه: correct, dead, direct, faithful, mathematical, perfect, proper, refined, rigid, round, scrupulous, specific, stringent, true, very

- You should check with your professor for an exact answer to that question.
[ترجمه گوگل] برای پاسخ دقیق به این سوال باید با استاد خود مشورت کنید
[ترجمه ترگمان] شما باید با استاد شما برای جواب دقیق این سوال جواب بدهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: admitting of no irregularity; undeviating.
مترادف: consistent, perfect, regular
متضاد: inconsistent
مشابه: even, explicit, literal, precise, specific, unerring

- This painting is an exact copy of the original.
[ترجمه Amir] این نقاشی کپی دقیقی از اصل ( کپی برابر اصل ) است.
|
[ترجمه گوگل] این نقاشی یک کپی دقیق از اصل است
[ترجمه ترگمان] این نقاشی کپی دقیقی از اصل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The line connecting the two points must be exact.
[ترجمه گوگل] خط اتصال دو نقطه باید دقیق باشد
[ترجمه ترگمان] خط اتصال دو نقطه باید دقیق باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: tending to be meticulous; rigorous.
مترادف: conscientious, meticulous, painstaking, punctilious, rigorous, scrupulous
متضاد: careless, inexact, sloppy
مشابه: accurate, careful, diligent, fastidious, finicky, fussy, methodical, minute, particular, precise, strict, systematic

- In time, he became an exact scholar.
[ترجمه گوگل] با گذشت زمان، او یک محقق دقیق شد
[ترجمه ترگمان] به مرور زمان، او یک محقق دقیق شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: exacts, exacting, exacted
مشتقات: exactable (adj.), exacter (exactor) (n.), exactness (n.)
• : تعریف: to require, demand, or cause to be given up, esp. by use of force or threat.
مترادف: extort
مشابه: coerce, compel, constrain, enforce, extract, force, intimidate, levy, pressure, require, squeeze, strong-arm, wrest, wring

- They intend to exact payment.
[ترجمه گوگل] آنها قصد پرداخت دقیق دارند
[ترجمه ترگمان] اونا قصد پرداخت کردن رو دارن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an exact copy of the original
نسخه ی کاملا همسان نسخه ی اصلی

2. an exact disciplinarian
آدم سختگیر در امور انضباطی

3. the exact amount of your salary
مبلغ دقیق حقوق شما

4. the exact measurement of this room
اندازه گیری درست این اتاق

5. the exact site where the murder took place
درست همان جایی که قتل اتفاق افتاد

6. the exact spot where i put my watch
درست همان جایی که ساعتم را گذاشتم

7. the exact time
وقت صحیح

8. the exact time of his expiration is not known
زمان دقیق مرگ او معلوم نیست.

9. the exact time of landfall by columbus
زمان دقیق دیدن خشکی توسط (کریستف) کلمب

10. at the exact northern limit of this desert
درست در مرز شمالی این صحرا

11. this lady's exact age
سن درستین این خانم

12. to be exact
دقیقا،اگر دقیق باشم (باشیم)

13. he gave an exact account of what had happened
او شرح دقیقی درباره ی آنچه که روی داده بود داد.

14. he outlined the exact limits of the lake
او حدود دقیق دریاچه را ترسیم کرد.

15. one of the exact sciences
یکی از علوم دقیقه

16. to plot the exact position of a ship
مکان دقیق کشتی را روی نقشه نشان دادن

17. this dictionary gives an exact definition of each word
این فرهنگ معنی دقیق هر واژه را می دهد.

18. this vase is the exact fellow of the one on the shelf
این گلدان جفت کامل آن گلدانی است که در تاقچه قرار دارد.

19. i can't give you its exact price offhand
همین طوری نمی توانم قیمت آن را به شما بگویم.

20. I can't remember her exact words.
[ترجمه گوگل]دقیقاً کلمات او را به خاطر نمی آورم
[ترجمه ترگمان]کلمات دقیق او را نمی توانم به یاد بیاورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Please give me your exact age.
[ترجمه H a] لطفا سن دقیق خودتون رو به من بگید.
|
[ترجمه گوگل]لطفا سن دقیق خود را به من بدهید
[ترجمه ترگمان] خواهش می کنم دقیقا هم سن و سال خودت رو بهم بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. It is important to follow out the exact words of agreement.
[ترجمه گوگل]مهم است که دقیقاً کلمات توافق را دنبال کنید
[ترجمه ترگمان]مهم است که کلمات دقیق توافق را دنبال کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. He started to phone me at the exact moment I started to phone him .
[ترجمه گوگل]دقیقا در همان لحظه ای که من شروع به تماس با او کردم، او شروع به تماس با من کرد
[ترجمه ترگمان]درست در همان لحظه ای که شروع به تلفن زدن کردم، شروع به زنگ زدن به من کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The ship is an exact replica of the original Golden Hind.
[ترجمه گوگل]این کشتی کپی دقیقی از Golden Hind اصلی است
[ترجمه ترگمان]این کشتی کپی دقیقی از هند Golden اصلی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. I stumbled across an extremely simple but very exact method for understanding where my money went.
[ترجمه گوگل]من به طور تصادفی با یک روش بسیار ساده اما بسیار دقیق مواجه شدم تا بفهمم پول من کجا رفته است
[ترجمه ترگمان]سکندری خوران به یک روش بسیار ساده اما دقیق برای فهمیدن این که پول من کجا می رود، برخورد کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Forecasting floods is not an exact science.
[ترجمه گوگل]پیش بینی سیل یک علم دقیق نیست
[ترجمه ترگمان]پیش بینی سیل دانش دقیقی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. It is difficult to quantify an exact figure as firms are reluctant to declare their losses.
[ترجمه گوگل]تعیین کمیت رقم دقیق دشوار است زیرا شرکت ها تمایلی به اعلام زیان خود ندارند
[ترجمه ترگمان]تعیین یک رقم دقیق به عنوان شرکت هایی که تمایلی به اعلام losses ندارند، دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کامل (صفت)
main, large, absolute, total, full, perfect, complete, thorough, exact, mature, whole, plenary, stark, orbicular, culminant, unabridged, intact, exhaustive, full-blown, full-fledged, unqualified, integral, unmitigated

دقیق (صفت)
careful, accurate, precise, exact, detailed, stringent, astringent, tender, advertent, watchful, exquisite, wistful, sound, set, punctual, astute, scholastic, subtle, tenuous, particular, literal, punctilious, scrutinizing

صحیح (صفت)
good, right, true, correct, accurate, exact, valid, authentic, all right, safe, simon-pure, integral, well-advised

درست (صفت)
right, upright, straight, true, perfect, genuine, correct, out-and-out, accurate, exact, valid, just, authentic, even, whole, entire, trustworthy, straightforward, plumb, veracious, legitimate, conscionable, orthodox, incorrupt, indefectible, integral, leveling, well-advised

عینی (صفت)
genuine, identical, identic, exact, objective, visual

بزور مطالبه کردن (فعل)
exact

بزور گرفتن (فعل)
exact, usurp, extort, grab off, hog

تحمیل کردن بر (فعل)
exact, put upon

تخصصی

[عمران و معماری] دقیق - عین - مطلق
[حقوق] تحمیل کردن، اخاذی کردن، به زور مطالبه کردن، دقیق
[نساجی] دقیق
[ریاضیات] دقیق، صحیح، تحقیقی، درست، کامل
[آب و خاک] دقیق، عین، مطلق

انگلیسی به انگلیسی

• demand, require, insist upon; force
precise; meticulous, extremely accurate
something that is exact is correct, accurate, and complete in every way.
you say to be exact when you want give more detailed information.
if someone exacts something from you, they demand and obtain it, because they are more powerful than you are; a formal use.
see also exacting.

پیشنهاد کاربران

Please give me the original
دقیق، صحیح
مثال: I need the exact time.
من زمان دقیق را لازم دارم. ( زمان دقیق را بگو )
به زور گرفتن، تحمیل کردن بر ( اگه فعل باشه )
🏷️ Adjective
🔴 precise or accurate
◀️ The police don't know the exact time of the accident
In Farsi : دقیق - درست - عینی
کامل
دقیق
exact meaning ) معنای دقیق
دقیق 🚄🚄
the exact time of the accident was 2:43 p. m
زمان دقیق تصادف 2:43 بعد از ظهر بود
ریاضی 95 ، زبان 94 ، هنر 91 ، انسانی 88
صحیح - دقیق
دقیق

بپرس