evident

/ˈɛvədənt//ˈɛvədənt/

معنی: ظاهر، اشکار، پیدا، بدیهی، مشهود، سلیس، ساطع، مفهوم
معانی دیگر: قابل رویت، آشکار، هویدا، قابل درک، معلوم، تشخیص پذیر، مبرهن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: clear; manifest; obvious.
مترادف: apparent, clear, manifest, obvious, plain, unmistakable
متضاد: unapparent
مشابه: clear-cut, conspicuous, distinct, noticeable, overt, palpable, patent, perceptible, tangible, visible

- The couple's happiness was evident to all.
[ترجمه گوگل] خوشحالی این زوج برای همه آشکار بود
[ترجمه ترگمان] خوشبختی و سعادت این دو نفر کام لا مشخص بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It is evident to me that you do not wish to answer the question.
[ترجمه گوگل] برای من واضح است که شما نمی خواهید به این سوال پاسخ دهید
[ترجمه ترگمان] واضح است که تو نمی خواهی به این سوال پاسخ بدهی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an evident erasure in the manuscript
پاک شدگی آشکار در دست نوشته

2. it is evident that you don't agree with me
معلوم است که با من موافق نیستید.

3. his anger was evident
خشم او آشکار بود.

4. his leadership qualities soon became evident
استعداد رهبری او به زودی مبرهن شد.

5. her words and smiles told her evident delight in ballet
سخنان و لبخندهایش،شیفتگی بارز او را نسبت به رقص باله آشکار می کرد.

6. his distaste for classical music was evident
بیزاری او از موسیقی کلاسیک آشکار بود.

7. the purity of his motive was evident
خلوص نیت او آشکار بود.

8. soon, the falsity of his allies became evident
بزودی بدعهدی متحدان او آشکار شد.

9. from the manner of carrying themselves it was evident that they were rich
از حرکات و رفتار آنها معلوم بود که پولدارند.

10. soon the absurdity of the accusations advanced by him became evident
پوچی اتهاماتی که او مطرح کرده بود بزودی آشکار شد.

11. the error of those who pontificated about the outcome of the elections became evident
اشتباه آنان که درباره ی نتیجه ی انتخابات اظهار اطلاع می کردند عیان شد.

12. It's evident that someone has been here.
[ترجمه گوگل]معلومه که یه نفر اینجا بوده
[ترجمه ترگمان]آشکار است که کسی اینجا بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It must be evident to all of you that he has made a mistake.
[ترجمه گوگل]باید برای همه شما مشخص باشد که او اشتباه کرده است
[ترجمه ترگمان]از همه شما معلوم است که اشتباه کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The strain of her work schedule became painfully evident as she jetted from New York to London and on to Milan.
[ترجمه گوگل]وقتی از نیویورک به لندن و به میلان پرواز می کرد، تنش برنامه کاری او به طرز دردناکی آشکار شد
[ترجمه ترگمان]هنگامی که از نیویورک به لندن و میلان نقل مکان کرد، تغییر برنامه کاری او به طرز دردناکی روشن شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Bob began eating his lunch with evident enjoyment.
[ترجمه گوگل]باب با لذت آشکار شروع به خوردن ناهار کرد
[ترجمه ترگمان]باب شروع به خوردن ناهار خود با لذت آشکاری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He looked at his children with evident pride.
[ترجمه گوگل]او با غرور آشکار به فرزندانش نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]با غرور آشکاری به بچه هاش نگاه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Mr Wills unfolds his story with evident enjoyment.
[ترجمه گوگل]آقای ویلز داستان خود را با لذت آشکار باز می کند
[ترجمه ترگمان]آقای Wills داستان خود را با لذت آشکاری تعریف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The colour is evident even under low magnification.
[ترجمه گوگل]رنگ حتی با بزرگنمایی کم نیز مشخص است
[ترجمه ترگمان]این رنگ حتی در بزرگنمایی پایین نیز مشهود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ظاهر (صفت)
outside, clear, apparent, external, outward, exterior, manifest, obvious, evident, patent, confessed, conspicuous, discernible, evidential, flat-out, noticeable, observable, ostensive

اشکار (صفت)
out, clear, explicit, plain, apparent, open, bare, signal, open-and-shut, manifest, obvious, flagrant, evident, patent, crying, public, conspicuous, overt, palpable, self-explaining, self-explanatory, semblable, transpicuous

پیدا (صفت)
clear, apparent, phenomenal, visible, evident, transparent

بدیهی (صفت)
obvious, evident, natural, axiomatic, trivial, inevitable, immediate, matter-of-course, self-evident, self-explaining, self-explanatory, truistic

مشهود (صفت)
obvious, evident, beheld, witnessed

سلیس (صفت)
eloquent, clear, evident, smooth, glib, fluent, pellucid, voluble

ساطع (صفت)
clear, manifest, evident, radiant, splendent

مفهوم (صفت)
obvious, evident, intelligible

تخصصی

[ریاضیات] آشکار، واضح، صریح

انگلیسی به انگلیسی

• clear, obvious, apparent
if it is evident that something exists or is true, people can easily see that it exists or is true.

پیشنهاد کاربران

Adj
It's evident that young people have become more aware.
قابل استناد
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : evidence
✅️ اسم ( noun ) : evidence
✅️ صفت ( adjective ) : evident / evidential / evidentiary
✅️ قید ( adverb ) : evidently / evidentially
مُسَلَم ( مشخص )
From the smell it was evident that the drains had been blocked for several days.
از بو، مسلم بود که لوله برای سالها مسدود بوده است.
اشکار
متجلی
واضح
معتبر
مشهود
@شیما
Evident به معنی شواهد نیست و معنی آن میشه آشکار و صفت هستش.
evidence میشه شواهد.
شواهد
بدیهی ، آشکار ، علنی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس