eventful


معنی: پرحادثه، کذایی
معانی دیگر: پر رویداد، پرماجرا، پر رخداد، مهم، مهند

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: eventfully (adv.), eventfulness (n.)
(1) تعریف: full of noteworthy incidents.
متضاد: uneventful

- an eventful month
[ترجمه گوگل] یک ماه پر حادثه
[ترجمه ترگمان] یک ماه پر حادثه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: having important consequences.
مشابه: momentous

- an eventful discussion
[ترجمه گوگل] یک بحث پر حادثه
[ترجمه ترگمان] یک بحث پر حادثه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an eventful journey
سفر پر حادثه

2. an eventful year
سال پر رویداد

3. their eventful experiences as an independent nation
سرگذشت پرماجرای آنان به عنوان یک ملت مستقل

4. a very eventful conversation
مکالمه ای بسیار پراهمیت

5. our passage to india was eventful
سفر دریایی ما به هندوستان پرماجرا بود.

6. Her time at university was the most eventful period of her life.
[ترجمه گوگل]دوران تحصیل در دانشگاه پر حادثه ترین دوره زندگی او بود
[ترجمه ترگمان]زمان او در دانشگاه the دوره زندگی او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Her eventful life included holding senior positions in the Colonial Service.
[ترجمه گوگل]زندگی پر حادثه او شامل تصدی پست های ارشد در سرویس استعماری بود
[ترجمه ترگمان]زندگی پر حادثه او شامل برگزاری پست های ارشد در اداره مستعمرات بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The coming autumn should be eventful.
[ترجمه گوگل]پاییز پیش رو باید پر حادثه باشد
[ترجمه ترگمان]پاییز فرا رسیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She's led quite an eventful life.
[ترجمه گوگل]او زندگی کاملاً پر حادثه ای داشته است
[ترجمه ترگمان]زندگی پر eventful را رهبری کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It had been the most eventful ten months of my twenty-three years.
[ترجمه گوگل]این ده ماه پر حادثه ترین ماه بیست و سه سال من بود
[ترجمه ترگمان]این حادثه ده ماه از بیست و سه سال من بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This was to be an eventful day for the travellers.
[ترجمه گوگل]این روز قرار بود روز پر حادثه ای برای مسافران باشد
[ترجمه ترگمان]این قرار بود روز پر حادثه ای برای مسافران باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It has been an eventful day in politics -- two ministers have resigned and the Prime Minister has called an election.
[ترجمه گوگل]روز پر حادثه ای در سیاست بوده است -- دو وزیر استعفا داده اند و نخست وزیر انتخابات را فراخوانده است
[ترجمه ترگمان]روز پر حادثه در سیاست بوده است - - دو وزیر استعفا داده اند و نخست وزیر یک انتخابات را اعلام کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She's led a very eventful life.
[ترجمه گوگل]او زندگی بسیار پر حادثه ای داشته است
[ترجمه ترگمان]او زندگی بسیار eventful را رهبری کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The year 1963 was eventful in other ways, and the Great Train Robbery filled the newspapers and the media in August.
[ترجمه گوگل]سال 1963 از جنبه های دیگر پر حادثه بود و سرقت بزرگ قطار روزنامه ها و رسانه ها را در ماه اوت پر کرد
[ترجمه ترگمان]سال ۱۹۶۳ به شیوه های دیگر پر حادثه شد و سرقت بزرگ قطار، روزنامه ها و رسانه ها را در ماه اوت پر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پرحادثه (صفت)
adventurous, eventful

کذایی (صفت)
eventful, so-called

انگلیسی به انگلیسی

• busy, full of events; momentous
an eventful period of time is full of exciting or important events.

پیشنهاد کاربران

پرجنب و جوش هم معنی میدهد
شهرهای پرجنب و جوش / eventful cities
full of interesting or important events
پر از اتفاقات جالب یا مهم
having important issues or results; momentous
داشتن مسائل یا نتایج مهم؛ با اهمیت
کذایی
بی وقفه
پرماجرا

بپرس