فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: establishes, establishing, established
حالات: establishes, establishing, established
• (1) تعریف: to found or bring into being on a firm or stable basis.
• مترادف: begin, create, form, found, initiate, institute, organize, originate, start
• متضاد: abolish, abrogate, dissolve, do away with, lift, retract, revoke, sever, tear down
• مشابه: constitute, construct, design, develop, ground, impose, inaugurate, install, open, pitch, plan, root, secure, set, settle
• مترادف: begin, create, form, found, initiate, institute, organize, originate, start
• متضاد: abolish, abrogate, dissolve, do away with, lift, retract, revoke, sever, tear down
• مشابه: constitute, construct, design, develop, ground, impose, inaugurate, install, open, pitch, plan, root, secure, set, settle
- They established the business in 1918, and it's still running successfully.
[ترجمه شان] آنان این کسب و کار را در سال 1918 بنا نهادند ( بر پا کردند ) ، که همچنان با موفقیت به کار ادامه می دهد.|
[ترجمه گوگل] آنها این کسب و کار را در سال 1918 تاسیس کردند و هنوز هم با موفقیت ادامه دارد[ترجمه ترگمان] آن ها این کار را در سال ۱۹۱۸ ایجاد کردند و هنوز هم با موفقیت ادامه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The diplomats worked to establish stronger ties between the two nations.
[ترجمه گوگل] دیپلمات ها برای ایجاد روابط قوی تر بین دو کشور تلاش کردند
[ترجمه ترگمان] دیپلمات ها برای ایجاد روابط قوی تر میان دو کشور تلاش کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دیپلمات ها برای ایجاد روابط قوی تر میان دو کشور تلاش کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to determine or prove to the satisfaction of others; show to be true or valid.
• مترادف: authenticate, confirm, corroborate, demonstrate, prove, substantiate, validate, verify
• متضاد: disprove
• مشابه: affirm, aver, base, certify, justify, show, support, sustain, uphold, warrant
• مترادف: authenticate, confirm, corroborate, demonstrate, prove, substantiate, validate, verify
• متضاد: disprove
• مشابه: affirm, aver, base, certify, justify, show, support, sustain, uphold, warrant
- His attorney helped to establish his innocence.
[ترجمه گوگل] وکیل او به اثبات بی گناهی او کمک کرد
[ترجمه ترگمان] وکیلش کمک کرد تا بیگناهی اونو ثابت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وکیلش کمک کرد تا بیگناهی اونو ثابت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The medical examiner established that the cause of the victim's death was drowning.
[ترجمه مهتاب ذ] بازرس پزشکی ثابت کرد که علت مرگ قربانی غرق شدن بود .|
[ترجمه ونوس] پزشکی قانونی علت مرگ مقتول را غرق شدن اعلام کرد|
[ترجمه گوگل] پزشکی قانونی علت مرگ مقتول را غرق شدن اعلام کرد[ترجمه ترگمان] محقق پزشکی ثابت کرد که علت مرگ قربانی در حال غرق شدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to put firmly into a situation or position, as into a job.
• مترادف: install, position, situate
• مشابه: locate, place, settle, start
• مترادف: install, position, situate
• مشابه: locate, place, settle, start
- It was her popular second album that truly established her as a major pop star.
[ترجمه ros] این دومین آلبوم محبوب او بود که او را به عنوان یک ستاره بزرگ موسیقی پاپ شناخته کرد ( معرفی کرد )|
[ترجمه گوگل] این دومین آلبوم محبوب او بود که واقعاً او را به عنوان یک ستاره بزرگ پاپ معرفی کرد[ترجمه ترگمان] این دومین آلبوم محبوب او بود که او را به عنوان یک ستاره پاپ بزرگ تاسیس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The Queen established Sir Walter Raleigh as Captain of the Guard.
[ترجمه مینا] ملکه آقای والتر را به عنوان کاپیتان گارد منصوب کرد|
[ترجمه گوگل] ملکه سر والتر رالی را به عنوان کاپیتان گارد تعیین کرد[ترجمه ترگمان] ملکه Raleigh را به عنوان کاپیتان گارد جانشین خود قرار داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید