espied

/ˈespi//ɪˈspaɪ/

جاسوسی کردن، دیدهبانی کردن، جاسوس بودن، بازرسی کردن، تشخیص دادن

جمله های نمونه

1. then she espied a white horse coming toward her through the mist
سپس متوجه شد که اسب سپیدی از میان مه به سوی او می آید.

انگلیسی به انگلیسی

• observed from a distance

پیشنهاد کاربران

بپرس