اسم ( noun )
• (1) تعریف: a mistake in judgment or action.
• مترادف: mistake
• مشابه: boner, fault, howler, misapprehension, misconception, misstep, misunderstanding, slip, trip
• مترادف: mistake
• مشابه: boner, fault, howler, misapprehension, misconception, misstep, misunderstanding, slip, trip
- I made an error when I counted the cash, so I'll have to re-count it.
[ترجمه گوگل] من هنگام شمارش پول نقد اشتباه کردم، بنابراین باید دوباره آن را بشمارم
[ترجمه ترگمان] وقتی پول ها را شمردم، اشتباه کردم، پس باید آن را حساب کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی پول ها را شمردم، اشتباه کردم، پس باید آن را حساب کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I called her by a wrong name, but I didn't realize my error till later.
[ترجمه گوگل] من او را به نام اشتباه صدا کردم، اما تا آن موقع متوجه اشتباهم نشدم
[ترجمه ترگمان] با یک اسم اشتباه او را صدا زدم، اما تا بعد متوجه خطای خودم نشدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با یک اسم اشتباه او را صدا زدم، اما تا بعد متوجه خطای خودم نشدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a morally wrong act.
• مترادف: offense, transgression
• مشابه: impropriety, indiscretion, misdeed, sin, trespass
• مترادف: offense, transgression
• مشابه: impropriety, indiscretion, misdeed, sin, trespass
- He apologized for his error, but she was slow to forgive him.
[ترجمه گوگل] او به خاطر اشتباه خود عذرخواهی کرد، اما او در بخشش او دیر بود
[ترجمه ترگمان] او از خطای او عذر خواست، اما خیلی کند بود که او را ببخشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او از خطای او عذر خواست، اما خیلی کند بود که او را ببخشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the state of being incorrect, mistaken, or morally wrong (usu. prec. by in).
• مترادف: mistakenness
• مشابه: wrong
• مترادف: mistakenness
• مشابه: wrong
- He was in error when he told you that.
[ترجمه گوگل] او وقتی این را به شما گفت در اشتباه بود
[ترجمه ترگمان] وقتی اینو بهت گفت اشتباه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی اینو بهت گفت اشتباه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: belief in something that is false.
• مترادف: fallacy
• مشابه: delusion, mistake
• مترادف: fallacy
• مشابه: delusion, mistake
- He now sees his error in trusting that boy.
[ترجمه گوگل] او اکنون اشتباه خود را در اعتماد به آن پسر می بیند
[ترجمه ترگمان] اون الان خطای اون رو درک می کنه که به اون پسر اعتماد کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون الان خطای اون رو درک می کنه که به اون پسر اعتماد کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: the result of a mistaken act or judgment.
• مترادف: mistake, slip-up
• مشابه: blunder, defect, fault, flaw, foul-up, imperfection, inaccuracy, omission, oversight, screwup
• مترادف: mistake, slip-up
• مشابه: blunder, defect, fault, flaw, foul-up, imperfection, inaccuracy, omission, oversight, screwup
- Several errors were found in the manuscript.
[ترجمه گوگل] چندین اشتباه در دست نوشته یافت شد
[ترجمه ترگمان] چندین خطا در دست نوشته یافت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چندین خطا در دست نوشته یافت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید