equate

/ɪˈkweɪt//ɪˈkweɪt/

معنی: برابر کردن، یکسان فرض کردن، برابر گرفتن، مساوی پنداشتن، معادله ساختن
معانی دیگر: برابر شمردن، همانند دانستن، (بر حسب چیزی) سنجیدن، معادل شمردن، رجوع شود به: equalize، (ریاضی) به صورت معادله در آوردن، یکسان فر­ کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: equates, equating, equated
مشتقات: equatable (adj.), equatability (n.)
• : تعریف: to make or consider to be equal or equivalent.
مشابه: identify, level

- Classroom learning is essential, but it cannot be equated with experience on the job.
[ترجمه گوگل] یادگیری در کلاس ضروری است، اما نمی توان آن را با تجربه در کار یکی دانست
[ترجمه ترگمان] یادگیری کلاس درس ضروری است، اما نمی توان آن را با تجربه در مورد شغل برابر دانست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her parents equate money with success.
[ترجمه گوگل] والدین او پول را با موفقیت یکی می دانند
[ترجمه ترگمان] والدین او پول را با موفقیت برابر می دانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to equate wealth with happiness
ثروت را با خوشبختی برابر دانستن

2. you cannot equate human life with money
شما نمی توانید جان انسان را با پول بسنجید.

3. You can't equate the education system of Britain to that of Germany.
[ترجمه گوگل]شما نمی توانید سیستم آموزشی بریتانیا را با آلمان یکی بدانید
[ترجمه ترگمان]شما نمی توانید سیستم آموزشی بریتانیا را با آلمان برابر کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. They seem to equate intelligent belief with credulity.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد آنها باور هوشمندانه را با زودباوری یکی می دانند
[ترجمه ترگمان]آن ها به نظر می رسد که این باور هوشمندانه را با زودباوری می دانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Do my qualifications equate to any in your country?
[ترجمه گوگل]آیا مدارک من در کشور شما برابر است؟
[ترجمه ترگمان]آیا شرایط من برابر با هر کس دیگری در کشور است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He complained that there was a tendency to equate right-wing politics with self-interest.
[ترجمه گوگل]او شکایت داشت که تمایلی به یکسان دانستن سیاست جناح راست با منافع شخصی وجود دارد
[ترجمه ترگمان]او شکایت داشت که گرایش به برابری سیاسی جناح راست با منافع شخصی وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. You can't equate passing examination and being intelligent.
[ترجمه گوگل]نمی توان قبولی در امتحان و باهوش بودن را برابر دانست
[ترجمه ترگمان]تو نمی تونی این ازمایشات رو با این مقایسه کنی و باهوش باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Most people equate wealth with success.
[ترجمه گوگل]اکثر مردم ثروت را مساوی با موفقیت می دانند
[ترجمه ترگمان]بیشتر مردم ثروت را با موفقیت برابر می دانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I don't see how you can equate the two things.
[ترجمه گوگل]من نمی دانم چگونه می توانید این دو مورد را معادل سازی کنید
[ترجمه ترگمان]من نمی فهمم تو چطور می تونی این دوتا چیز رو با هم مقایسه کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Some parents equate education with exam success.
[ترجمه گوگل]برخی از والدین آموزش را با موفقیت در امتحان یکی می دانند
[ترجمه ترگمان]برخی والدین تحصیل را با موفقیت امتحان مساوی می دانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We are taught to equate beauty with success.
[ترجمه گوگل]به ما آموخته اند که زیبایی را با موفقیت یکی بدانیم
[ترجمه ترگمان]ما به ما یاد می دهیم که زیبایی را با موفقیت مساوی پندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The author doesn't equate liberalism and conservatism.
[ترجمه گوگل]نویسنده لیبرالیسم و ​​محافظه کاری را یکسان نمی داند
[ترجمه ترگمان]مولف، لیبرالیسم و محافظه کاری را برابری نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It's hard to equate this gentle woman with the monster portrayed in the newspapers.
[ترجمه گوگل]دشوار است که این زن مهربان را با هیولایی که در روزنامه ها به تصویر کشیده شده است، یکی دانست
[ترجمه ترگمان]برابری این زن مهربان با هیولایی که در روزنامه ها به تصویر کشیده می شود دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. One should not equate wealth with happiness.
[ترجمه گوگل]نباید ثروت را با خوشبختی یکی دانست
[ترجمه ترگمان]فرد نباید ثروت را با شادی برابر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. You can't equate his poems with his plays.
[ترجمه گوگل]نمی توان شعرهای او را با نمایشنامه هایش یکی دانست
[ترجمه ترگمان]تو نمی توانی اشعارش را با نمایش هاش مقایسه کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

برابر کردن (فعل)
contrast, balance, compare, equate, level out, parallel, peer

یکسان فرض کردن (فعل)
equate

برابر گرفتن (فعل)
equate

مساوی پنداشتن (فعل)
equate

معادله ساختن (فعل)
equate

تخصصی

[ریاضیات] برابر قرار دادن، مساوی فرض کردن، مساوی کردن، معادل قرار دادن، معادل کردن، برابر کردن

انگلیسی به انگلیسی

• consider to be equal; make into an equation; reduce to an average
if you equate one thing with another, you say or believe that it is the same thing; a formal word.

پیشنهاد کاربران

معادل قرار دادن، برابر قرار دادن
مثال: She equated success with happiness.
او موفقیت را با خوشبختی برابر قرار داد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
متناسب
برابری کردن
مساوی دانستن
تشبیه کردن مثلا یکی از شرکت کنندگان گفتمان روسی کشورش را به یک فیل بزرگ - قوی و دوست داشتنی تشبیه می کرد.
متناظر کردن، متناظرسازی، برابرسازی، یکسان سازی، همانندپنداری، همسنگ بودن
برابر ، معادل
معادل دانستن

بپرس