انگلیسی به انگلیسی
پیشنهاد کاربران
🔸 معادل فارسی:
پیچیدن دور چیزی / دربر گرفتن / احاطه کردن / در هم تنیدن
در زبان محاوره ای:
دورش پیچیدن، تو خودش گرفت، مثل پیچک دورش پیچید
🔸 تعریف ها:
1. ( ادبی – تصویری ) :
پیچیدن یا دربر گرفتن چیزی به صورت فیزیکی یا استعاری
... [مشاهده متن کامل]
مثال: The ivy enwinds the old tower.
پیچک ها دور برج قدیمی پیچیده اند
2. ( نمادین – احساسی ) :
بیان احاطه شدن با احساسات، خاطرات یا افکار
مثال: Her thoughts enwound her like a mist.
افکارش مثل مه دورش پیچیده بودند
3. ( طبیعت – توصیفی ) :
توصیف حرکت مارپیچ یا درهم تنیده ی عناصر طبیعی
مثال: The wind enwinds the branches gently.
باد به آرامی شاخه ها را در هم می پیچد
🔸 مترادف ها:
entwine – wrap – encircle – coil – twist around – envelop
پیچیدن دور چیزی / دربر گرفتن / احاطه کردن / در هم تنیدن
در زبان محاوره ای:
دورش پیچیدن، تو خودش گرفت، مثل پیچک دورش پیچید
🔸 تعریف ها:
1. ( ادبی – تصویری ) :
پیچیدن یا دربر گرفتن چیزی به صورت فیزیکی یا استعاری
... [مشاهده متن کامل]
مثال: The ivy enwinds the old tower.
پیچک ها دور برج قدیمی پیچیده اند
2. ( نمادین – احساسی ) :
بیان احاطه شدن با احساسات، خاطرات یا افکار
مثال: Her thoughts enwound her like a mist.
افکارش مثل مه دورش پیچیده بودند
3. ( طبیعت – توصیفی ) :
توصیف حرکت مارپیچ یا درهم تنیده ی عناصر طبیعی
مثال: The wind enwinds the branches gently.
باد به آرامی شاخه ها را در هم می پیچد
🔸 مترادف ها: