اسم ( noun )
حالات: envies
حالات: envies
• (1) تعریف: the desire for someone else's possessions, advantages, or qualities, or the feeling of resentment or unhappiness that accompanies this feeling.
• مترادف: covetousness, enviousness, jealousy
• مشابه: avarice, cupidity, discontent, greed, malcontentedness, resentment
• مترادف: covetousness, enviousness, jealousy
• مشابه: avarice, cupidity, discontent, greed, malcontentedness, resentment
- He looked at his neighbor's new swimming pool with envy.
[ترجمه مصیب] او با حسادت به استخر جدید همسایه اش نگاه کرد.|
[ترجمه گوگل] با حسادت به استخر جدید همسایه اش نگاه کرد[ترجمه ترگمان] او با حسادت به استخر جدید خود نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her envy of her sister threatened to destroy their relationship.
[ترجمه شهرام] حسادت او به خواهرش تهدیدی برای ازبین بردن رابطه بین آنها بود.|
[ترجمه گوگل] حسادت او نسبت به خواهرش تهدید به نابودی رابطه آنها شد[ترجمه ترگمان] حسادتش به خواهرش تهدید کرد که رابطه شان را از بین ببرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: that which is envied.
- Her new office was the envy of her co-workers.
[ترجمه شهرام] دفتر جدید او مایه حسادت همکارانش بود.|
[ترجمه گوگل] دفتر جدید او مورد حسادت همکارانش بود[ترجمه ترگمان] دفتر جدید او رشک همکاران او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Having a motorcycle at age sixteen made him the envy of all his friends.
[ترجمه گوگل] داشتن موتور سیکلت در شانزده سالگی باعث حسادت همه دوستانش شد
[ترجمه ترگمان] داشتن یک موتور سیکلت در سن شانزدهسالگی به او حسادت تمام دوستان خود را جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] داشتن یک موتور سیکلت در سن شانزدهسالگی به او حسادت تمام دوستان خود را جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: envies, envying, envied
مشتقات: envyingly (adv.), envier (n.)
حالات: envies, envying, envied
مشتقات: envyingly (adv.), envier (n.)
• (1) تعریف: to wish to possess (something that belongs to another).
• مترادف: covet
• مشابه: begrudge, desire, resent
• مترادف: covet
• مشابه: begrudge, desire, resent
- She'd always wished to make it as an actress, and she envied her friend's success.
[ترجمه گوگل] او همیشه آرزو داشت که به عنوان یک بازیگر موفق شود و به موفقیت دوستش حسادت می کرد
[ترجمه ترگمان] همیشه دوست داشت آن را به عنوان یک هنرپیشه جلوه دهد، و به موفقیت دوستش حسادت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همیشه دوست داشت آن را به عنوان یک هنرپیشه جلوه دهد، و به موفقیت دوستش حسادت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I envy his money, but I don't envy his fame.
[ترجمه گوگل] من به پول او حسادت می کنم، اما به شهرت او حسادت نمی کنم
[ترجمه ترگمان] من به پولش غبطه می خورم، اما به شهرت او غبطه نمی خورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من به پولش غبطه می خورم، اما به شهرت او غبطه نمی خورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He envied his sister her talent and her ambition.
[ترجمه شهرام] او به استعداد و جاه طلبی خواهرش حسادت می کرد.|
[ترجمه گوگل] او به استعداد و جاه طلبی خواهرش حسادت می کرد[ترجمه ترگمان] به خواهرش و her رشک می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't envy you the task of cleaning out your mother's house.
[ترجمه گوگل] من به شما حسادت نمی کنم که خانه مادرتان را تمیز کنید
[ترجمه ترگمان] من به تو حسودی نمی کنم که خونه مادرت رو تمیز کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من به تو حسودی نمی کنم که خونه مادرت رو تمیز کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to regard (a person or thing) with envy.
- He had always envied his brother for his ability to make people laugh.
[ترجمه پیسکا] او همیشه به برادرش به خاطر توانایی او برای خنداندن مردم غبطه می خورد.|
[ترجمه گوگل] او همیشه به برادرش به خاطر توانایی اش در خنداندن مردم حسادت می کرد[ترجمه ترگمان] او همیشه به برادرش رشک می برد که مردم را به خنده بیندازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید