envenomed

/ɪnˈvenəm//ɪnˈvenəm/

(verb transitive) زهرالودکردن، رهراگین کردن (مج) مشوب کردن، الوده کردن

جمله های نمونه

1. border disputes envenomed the relations between the two countries
مناقشات مرزی روابط میان دو کشور را زهرآلود می کرد.

انگلیسی به انگلیسی

• made venomous; filled with hate; poisoned

پیشنهاد کاربران

بپرس