entry

/ˈentri//ˈentri/

معنی: راه، مدخل، ورود، دخول، ثبت، ادخال، راهرودر، ثبت در دفتر، چیز ثبت شده یا وارد شده
معانی دیگر: وارد شدن، درون روی (رجوع شود به: entrance)، حق ورود، اجازه ی ورود، اذن دخول، (به عضویت) وارد شدن، راهرو، هشتی، درآیه، درون راه، دهلیز، دروازه، (در دفتر و غیره) وارد کردن، درنگاشت، یادداشت، فقره، قلم، مقوله، درگذاشت (هر چیز وارد شده در کتاب و دفتر و غیره)، (دایره المعارف و غیره) ماده، مقاله، دهانه ی رودخانه، مصب، رجوع شود به: headword، (شخص یا چیز) شرکت کننده در مسابقه (یا امتحان)، (حقوق) تصرف ملک (از طریق وارد شدن به آن)، اشغال

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: entries
(1) تعریف: an act or instance of entering; entrance.
متضاد: departure, egress, exit
مشابه: admission, entrance

- People without tickets are not permitted entry to the auditorium.
[ترجمه vOS13M1i] e
|
[ترجمه گوگل] ورود افراد بدون بلیط به سالن ممنوع است
[ترجمه ترگمان] افراد بدون بلیط ورود به تالار را مجاز نمی دانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her conversation with her friend was interrupted by the entry of her husband.
[ترجمه نسترن] گفتگوی او با دوستش با ورود همسرش قطع شد
|
[ترجمه گوگل] گفتگوی او با دوستش با ورود شوهرش قطع شد
[ترجمه ترگمان] گفتگوی او با دوستش در اثر ورود شوهرش قطع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His entry into politics was a surprise even to his family.
[ترجمه گوگل] ورود او به سیاست حتی برای خانواده‌اش نیز غافلگیرکننده بود
[ترجمه ترگمان] ورود او به سیاست حتی برای خانواده اش مایه شگفتی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an area for entering.
متضاد: egress, exit
مشابه: access, door, entrance, portal

- The entry of the building was blocked by police.
[ترجمه گوگل] ورودی ساختمان توسط پلیس مسدود شد
[ترجمه ترگمان] ورود این ساختمان توسط پلیس مسدود شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a passageway between an outside door and a room; hallway.
مشابه: access, hall

- They left their umbrellas in the entry.
[ترجمه گوگل] آنها چترهای خود را در ورودی رها کردند
[ترجمه ترگمان] چترهای خود را در ورودی جا گذاشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the act of adding an item or passage to a written record, or such an item or passage itself.
متضاد: deletion, omission
مشابه: tally

- He made entries in his journal on each day of the journey.
[ترجمه گوگل] او در هر روز سفر مطالبی را در دفتر خود ثبت می کرد
[ترجمه ترگمان] او در هر روز از سفر ورودی های روزانه اش را یادداشت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the right to enter.
متضاد: egress
مشابه: access, door, entrance

- The fee for entry is ten dollars.
[ترجمه گوگل] هزینه ورودی ده دلار است
[ترجمه ترگمان] هزینه ورود ده دلار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a debit or credit listed in a financial account.

(7) تعریف: a word or phrase listed, and usu. defined, in a dictionary.

جمله های نمونه

1. forcible entry and detainer
تصرف عدوانی

2. forcible entry into a house
وارد شدن به زور به منزل

3. the entry of the soldiers into the city
وارد شدن سربازان به شهر

4. unlawful entry is forbidden under penalty of imprisonment
ورود غیر قانونی مشمول مجازات زندان است.

5. at the entry to the bridge stand two tall columns
در مدخل پل دو ستون بلند قرار دارد.

6. bill of entry
اظهارنامه ی گمرکی

7. break and entry
(حقوق) شکستن (مدخل) و داخل شدن

8. he gained entry through the window
از پنجره وارد شد.

9. place of entry
محل ورود

10. he managed to gain entry into the club
او موفق شد که به باشگاه وارد شود.

11. to fulfill the requirements of entry to the university
شرایط ورود به دانشگاه را حایز بودن

12. they entered the church by the south entry
آنان از در جنوبی وارد کلیسا شدند.

13. The new ramp will facilitate the entry of wheelchairs.
[ترجمه گوگل]رمپ جدید ورود ویلچرها را تسهیل می کند
[ترجمه ترگمان]این مسیر جدید ورود ویلچر را تسهیل خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The children were surprised by the sudden entry of their teacher.
[ترجمه گوگل]بچه ها از ورود ناگهانی معلمشان تعجب کردند
[ترجمه ترگمان]بچه ها از ورود ناگهانی معلم خود شگفت زده شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. A flock of sheep blocked our entry to the village.
[ترجمه گوگل]یک گله گوسفند مانع ورود ما به روستا شد
[ترجمه ترگمان]گله ای گوسفند ورود ما به روستا را مسدود کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The authorities deported her for illegal entry.
[ترجمه گوگل]مقامات او را به دلیل ورود غیرقانونی اخراج کردند
[ترجمه ترگمان]مقامات او را به جرم ورود غیرقانونی اخراج کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The club offers free entry to women on Thursdays.
[ترجمه گوگل]این باشگاه در روزهای پنجشنبه ورود رایگان به بانوان را ارائه می دهد
[ترجمه ترگمان]این باشگاه روزه ای پنجشنبه اجازه ورود رایگان به زنان را می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The winning entry will be selected at random by computer.
[ترجمه گوگل]اثر برنده به صورت تصادفی توسط رایانه انتخاب می شود
[ترجمه ترگمان]ورودی برنده به صورت تصادفی توسط کامپیوتر انتخاب خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The police had to make a forcible entry into the house where the thief was hiding.
[ترجمه گوگل]پلیس مجبور شد به زور وارد خانه ای شود که دزد در آن مخفی شده بود
[ترجمه ترگمان]پلیس مجبور بود به زور وارد خانه شود که دزد قایم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. How did the thieves gain entry into the building?
[ترجمه گوگل]دزدان چگونه وارد ساختمان شدند؟
[ترجمه ترگمان]دزدها چطور وارد ساختمون شدن؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. The main entry also cross-refers you to the appendix on page 25
[ترجمه گوگل]مدخل اصلی همچنین شما را به پیوست صفحه 25 ارجاع می دهد
[ترجمه ترگمان]ورودی اصلی نیز به ضمیمه شماره ۲۵ اشاره دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The army made a triumphant entry into the enemy's capital.
[ترجمه گوگل]ارتش پیروزمندانه وارد پایتخت دشمن شد
[ترجمه ترگمان]ارتش ورود پیروزمندانه به پایتخت دشمن را آغاز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

راه (اسم)
pass, access, way, road, path, route, avenue, entry, manner, method, how, autobahn, highway, track

مدخل (اسم)
access, entry, portal, entrance, gateway, gate, entree, mouth, firth, estuary, foreword, ostium

ورود (اسم)
entry, entrance, accession, arrival, importation, influx, ingress, entree, admittance, infare, ingression, inning, introgression, introit

دخول (اسم)
admission, entry, accession, arrival, inclusion, ingress, entree, admittance, infare, incoming

ثبت (اسم)
entry, record, notation, roll, recording, inscription, registration, write-in

ادخال (اسم)
entry, incorporation

راهرو در (اسم)
entry

ثبت در دفتر (اسم)
entry

چیز ثبت شده یا وارد شده (اسم)
entry

تخصصی

[کامپیوتر] مقدار اطلاعات درون یک سلول مشخص .
[حقوق] ثبت، طرح، ورود، دخول، فقره، قلم
[ریاضیات] فقره
[معدن] تونل زغالی (معادن زیرزمینی)

انگلیسی به انگلیسی

• opening through which one enters, entrance; act of entering; record, information entered (in a book, list, etc.)
an entry is something that you produce in order to take part in a competition, for example a piece of work or the answers to a set of questions.
something written under a particular heading in a diary, account book, dictionary, or encyclopedia is also called an entry.
an entry is also a way into a place, for example a door or gate.
a person's entry is their arrival in a room.
if you are allowed entry into a country or place, you are allowed to go in it.
someone's entry into a society, group, or activity is the act of joining it.
the words no entry are used on signs to indicate that you are not allowed to go into a particular area or through a particular door or gate.
entry in a competition is the act of taking part in it.

پیشنهاد کاربران

نوشته
مثال:
Entry to the museum is free.
ورود به موزه رایگان است.
بخش، فصل
( مقاله، نقاشی، کاردستی، . . . . ) شرکت داده شده در مسابقه
وارد شده در مسابقه
راه یافته به مسابقات
مورد
نمونه
طرح
My entry was ranked third in the flower show
شرکت داده شده ی من در رتبه سوم قرار گرفت در مسابقات گل ( نمایشگاه گل )
حضور داشتن - شرکت کردن
Thea Proctor was just sixteen when her entry at the Bowral Art Competition caught the eye of the judge, Arthur Streeton
Thea Proctor فقط شانزده سال داشت که شرکت او در مسابقه هنری Bowral توجه داور، آرتور استریتون را به خود جلب کرد
۱. ورود، دخول، اجازهٔ ورود، حق ورود ۳. در، ورودی، راهِ ورود، مدخل ۴. راهرو ۵. [فرهنگ، دایرةالمعارف و مانند آن] مدخل، ماده ۶. قلم، فقره ۷. [مسابقه] شرکت ۸. شرکت کننده، داوطلب، رقیب ۹. تعدادِ شرکت کنندگان ۱۰. ثبت، یادداشت
زیر مدخل ( دوستان معنی headword میشه مدخل اما entry شامل مدخل. تلفظ کلمه. اطلاعات گرامری و بعضا مثال برای کلمه هست ) حتما مواقع مواجهه دقت بفرمایید.
مقدار
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : enter
✅️ اسم ( noun ) : entrance / entrant / entry
✅️ صفت ( adjective ) : _
✅️ قید ( adverb ) : _
برای یادسپاری آسان تر می توان از شیوه های مختلفی استفاده کرد مثلاً entry که به معنای ورود است از دو قسمت تشکیل شده است یکی:en و دیگری try
En مخفف انگلیش به معنای انگلیسی و
Try به معنای سعی و کوشش کردن است.
...
[مشاهده متن کامل]

حالا باید برای این سه معنی، ارتباط برقرار کنیم مثلاً برای ورود به دنیای انگلیسی سعی و تلاش لازم است.

کلیدواژه
● ورود، ورددی
● واژه نامه
entry ( ریاضی )
واژه مصوب: درایه
تعریف: هریک از اجزای سازندۀ یک ماتریس
چیز نوشته شده
ورودی، سرواژه
ممبر. عضو اپلیکیشن
مطلب
entries= مطالب
مطالب ارائه شده = entries provided
سرواژه در دیگشنری
مدخل واژه
مثال: i circled the dictionary entry for the word purpose
آثار ارائه شده به جشنواره یا مسابقه
اولین واژه هر صفحه یا همان سرواژه
the act of entering . Mer
an act of going into or getting into a place. Ox
ورودی
مدخل
سرواژه
مدخل فرهنگ لغت
ورودی یا معانی

چیز ثبت شده
درایه ( ماتریس )
مورد
[واژه نامه و دیکشنری]
سَرواژه
اطلاعات
اقلام ثبت شده یا وارد شده، ثبت، ثبت در دفتر روزنامه
( حسابداری )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس