entrance

/ˈentrəns//ɪnˈtrɑːns/

معنی: مدخل، ورود، ورودیه، اجازه ورود، درون رفت، حق ورود، دروازهءدخول، درب مدخل، اغاز مدهوش کردن، از خود بیخود کردن، زیاد شیفته کردن، در بیهوشی یا غش انداختن
معانی دیگر: درآیش، درآیند، دخول، (وسیله ی دخول) در، دروازه، درون رو، دالان، هشتی، راه ورود، اقدام (به کاری کردن)، پرداختن به، وسیله ی دستیابی، ابتدا، آغاز، مجذوب کردن، مسحور کردن، دل فریفته کردن، به عالم خلسه فروبردن، به خواب واره فروبردن، مدهوش کردن، بار، مج ازخودبیخودکردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: an act or instance of entering.
مترادف: admittance, entr�e, entry, ingress
متضاد: departure, egress, exit
مشابه: admission, appearance, approach

- The entrance of the prima ballerina brought thunderous applause from the audience.
[ترجمه احسان] ورود پریما تشویق رعدآسای حضار را به همراه داشت
|
[ترجمه گوگل] ورود پریما بالرین تشویق شدید تماشاگران را به همراه داشت
[ترجمه ترگمان] ورود of ballerina تماشاگران را به شدت تشویق کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a point, area, or passage for entering, such as a doorway.
مترادف: door, doorway, entranceway, entry, entryway, gate, hall, ingress, portal
متضاد: egress, exit
مشابه: access, adit, approach, driveway, foyer, hallway, hatch, inlet, opening, postern

- The entrance to the castle was heavily guarded.
[ترجمه گوگل] ورودی قلعه به شدت محافظت می شد
[ترجمه ترگمان] ورودی قلعه به شدت محافظت می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You can't use the side entrance of the school; use must use the main entrance.
[ترجمه به تو چه] از هر جا خواستید برید یه کسی هم ربطی ندارد . گورت در دست ایرانیان
|
[ترجمه گوگل] شما نمی توانید از ورودی جانبی مدرسه استفاده کنید استفاده باید از ورودی اصلی استفاده کند
[ترجمه ترگمان] از ورودی اصلی مدرسه نمی توانید از ورودی اصلی استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: ability or permission to enter; admission.
مترادف: access, admission, admittance, entr�e, entry, ingress
متضاد: egress

- They were among the few who were given entrance to the star's dressing room.
[ترجمه گوگل] آنها از معدود کسانی بودند که به رختکن ستاره راه پیدا کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها در میان معدود کسانی بودند که به اتاق رخت کن رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- How did they gain entrance to the school building at night?
[ترجمه سارا] آن ها چگونه در شب وارد ساختمان مدرسه شدند?
|
[ترجمه گوگل] چگونه در شب وارد ساختمان مدرسه شدند؟
[ترجمه ترگمان] چه جوری وارد ساختمان مدرسه شدند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: entrances, entrancing, entranced
مشتقات: entrancingly (adv.), entrancement (n.)
• : تعریف: to inspire a state of delight, trance, or enchantment in; charm; enrapture.
مترادف: allure, bewitch, captivate, enchant, enrapture, fascinate, hypnotize, mesmerize, spellbind
مشابه: beguile, charm, dazzle, delight, enthrall, intrigue, magnetize, please, ravish, rivet, transport

- His performance entranced the audience.
[ترجمه گوگل] اجرای او تماشاگران را مجذوب خود کرد
[ترجمه ترگمان] عملکرد او حضار را مجذوب خود کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was entranced by his charms.
[ترجمه گوگل] او مجذوب جذابیت های او شده بود
[ترجمه ترگمان] شیفته زیبایی او شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. entrance fee
ورودیه

2. entrance ticket
بلیط ورودی

3. the entrance and issue of customers
ورود و خروج مشتریان

4. the entrance of the army into the city
ورود قشون به شهر

5. university entrance examination
آزمون ورودی دانشگاه

6. at the entrance of the holiday season
ابتدای فصل تعطیلات

7. at the entrance of the night silence fell on the village
در آغاز شب سکوت بر دهکده حکمفرما شد.

8. the country's entrance into war
ورود کشور به جنگ

9. the south entrance
مدخل جنوبی (واقع در جنوب)

10. he made an entrance through the window
او از پنجره داخل شد.

11. he was refused entrance
به او اجازه ی ورود ندادند.

12. tanks stopped the entrance to the palace
تانک ها راه ورود به کاخ را گرفتند.

13. the restaurant's service entrance
مدخل ویژه ی کارکنان رستوران

14. to make an entrance
وارد شدن (به طور رسمی)

15. we were denied entrance to the hall
ما را به تالار راه ندادند.

16. she smiled upon her entrance into the room
هنگام ورود به اتاق لبخند زد.

17. the requirements for college entrance
شرایط (پیش نیازهای) ورود به دانشگاه

18. they walled up the entrance to the cave
آنها مدخل غار را تیغه کشیدند.

19. ali's failure at the college entrance examination disappointed him very much
شکست علی در آزمون ورودی دانشگاه او را بسیار سر خورده کرد.

20. she got accepted in the entrance exam by deceit
در کنکور با حقه بازی قبول شد.

21. they wanted to mine the entrance to the persian gulf
آنها در نظر داشتند که مدخل خلیج فارس را مین گذاری کنند.

22. we passed through a narrow entrance
از مدخل باریکی رد شدیم.

23. a barbed wire fence hedged the entrance
نرده ای از سیم خاردار راه ورود را بسته بود.

24. for the child, books were the entrance to a new world
برای آن کودک کتاب دری بود به یک دنیای جدید.

25. the fiftieth person in the medical school entrance examination
نفر پنجاهم در کنکور طب

26. a gnarled old oak tree stood at the entrance
یک درخت بلوط کهن و پر پیچ و گره در جلو مدخل قرار داشت.

27. The car waited at the front entrance.
[ترجمه گوگل]ماشین جلوی ورودی منتظر بود
[ترجمه ترگمان]اتومبیل جلوی در ورودی منتظر ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The stiff entrance examination removes 60 per cent of prospective students.
[ترجمه گوگل]امتحان ورودی سخت 60 درصد از دانشجویان آینده را حذف می کند
[ترجمه ترگمان]بررسی ورودی سفت ۶۰ درصد از دانشجویان آینده را از بین می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. The college entrance examination is a real challenge.
[ترجمه گوگل]امتحان ورودی کالج یک چالش واقعی است
[ترجمه ترگمان]امتحان ورودی کالج یک چالش واقعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Entrance into college was a great event in my life.
[ترجمه گوگل]ورود به دانشگاه یک اتفاق بزرگ در زندگی من بود
[ترجمه ترگمان]ورود به دانشکده حادثه بزرگی در زندگی من بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مدخل (اسم)
access, entry, portal, entrance, gateway, gate, entree, mouth, firth, estuary, foreword, ostium

ورود (اسم)
entry, entrance, accession, arrival, importation, influx, ingress, entree, admittance, infare, ingression, inning, introgression, introit

ورودیه (اسم)
admission, entrance, gate, income

اجازه ورود (اسم)
entrance, ingress, token

درون رفت (اسم)
entrance

حق ورود (اسم)
entrance

دروازهءدخول (اسم)
entrance

درب مدخل (اسم)
entrance

اغاز مدهوش کردن (فعل)
entrance

از خود بیخود کردن (فعل)
entrance, rapture, infatuate

زیاد شیفته کردن (فعل)
entrance

در بیهوشی یا غش انداختن (فعل)
entrance

تخصصی

[عمران و معماری] مدخل - ورود - ورودی - محل ورود
[زمین شناسی] ورودی

انگلیسی به انگلیسی

• point of entry, way into a building or other structure, gate, doorway
hypnotize, place in a trance, enthrall
an entrance is a way into a place, for example a door or gate.
someone's entrance is their arrival in a room.
if you gain entrance to a place, profession or institution, you are able to go into it or are accepted as a member of it.
if something entrances you, it makes you feel delight and wonder.

پیشنهاد کاربران

ورودی
Entrance fee: هزینه ی ورودی. . . .
✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: To put someone under a spell; to carry away with emotion 🥰
🔍 مترادف: Enchant
✅ مثال: The beauty of the sunset entranced everyone on the beach
ورود، دروازه ورود
مثال: They walked through the entrance of the museum.
آن ها از دروازه ورودی موزه عبور کردند.
مدخل، ورود، ورودیه، اجازه ورود، درون رفت، حق ورود، دروازهءدخول، درب مدخل، اغاز مدهوش کردن، از خود بیخود کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : enter
✅️ اسم ( noun ) : entrance / entrant / entry
✅️ صفت ( adjective ) : _
✅️ قید ( adverb ) : _
Stop them near the intrance of the park
اونا رو نزدیک ورودی پارک متوقف کنید
ورودی اصلی
ورودی ؛ مترادف way in هم هست.
دَرایِشگاه
رَوندگاه
روانه گاه
دروازه
دهانه
دَرونرو ← ( رُ )
تورو ← تو/درون ( داخل )
At the entrance to the city, a newly formed area of ​​houses full of vacant lots is right behind you.
Nooshin has no money to buy a plot of land for a bankrupt boy and his bride
And shops do not sell in the wrong place
...
[مشاهده متن کامل]

در ورودی شهر، یک منطقه تازه تشکیل شده از خانه های پر از زمین های خالی درست پشت سر شما قرار دارد.
نوشین پولی برای خرید یک قطعه زمین برای پسر ورشکسته و عروسش ندارد
و مغازه ها در مکان نامناسبی به فروش نمیروند

At the entrance to the city, a newly formed area of ​​houses full of vacant lots is right behind you.
Nooshin has no money to buy a plot of land for a bankrupt boy and his bride
در ورودی شهر ، منطقه تازه تشکیل شده از خانه ها که پر از زمین های خالی در سمت راست پشت شما قرار دارد
...
[مشاهده متن کامل]

نوشین پولی ندارد برای پسر ورشکسته و عروسش یک زمین بخرد
و مغازه ها در جایگاه نا مناسب به فروش نمیروند

طلسم کردن/شدن
به علاوه
"مجذوب شخصی یا چیزی شدن" هم معنی میده
درب ورودی🚪
a door , gate or opening where you go into a place . چیز هایی مقل در یا هر چیز دیگر که انسان بتواند به درون آن برود و به مکانی برسد مثل خانه که وقتی در آن را باز می کنیم و داخل آن می رویم به درون خانه راه پیدا می کنیم . 😄
درب ورودی
A door, gate or opening where you go into a place
درب ورودی

اجازه ورود، داخل شدن، حق ورود

حق ورود

A door, gate or opening where you go into a place
ورودی
نفوذ
بیرون رفتن یا در و گیت و هر چیزی که باز شود و از آن عبور کرد
درب ورودی
اجازه ورود
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس