اسم ( noun )
• (1) تعریف: an act or instance of entering.
• مترادف: admittance, entr�e, entry, ingress
• متضاد: departure, egress, exit
• مشابه: admission, appearance, approach
• مترادف: admittance, entr�e, entry, ingress
• متضاد: departure, egress, exit
• مشابه: admission, appearance, approach
- The entrance of the prima ballerina brought thunderous applause from the audience.
[ترجمه احسان] ورود پریما تشویق رعدآسای حضار را به همراه داشت|
[ترجمه گوگل] ورود پریما بالرین تشویق شدید تماشاگران را به همراه داشت[ترجمه ترگمان] ورود of ballerina تماشاگران را به شدت تشویق کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a point, area, or passage for entering, such as a doorway.
• مترادف: door, doorway, entranceway, entry, entryway, gate, hall, ingress, portal
• متضاد: egress, exit
• مشابه: access, adit, approach, driveway, foyer, hallway, hatch, inlet, opening, postern
• مترادف: door, doorway, entranceway, entry, entryway, gate, hall, ingress, portal
• متضاد: egress, exit
• مشابه: access, adit, approach, driveway, foyer, hallway, hatch, inlet, opening, postern
- The entrance to the castle was heavily guarded.
[ترجمه گوگل] ورودی قلعه به شدت محافظت می شد
[ترجمه ترگمان] ورودی قلعه به شدت محافظت می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ورودی قلعه به شدت محافظت می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You can't use the side entrance of the school; use must use the main entrance.
[ترجمه به تو چه] از هر جا خواستید برید یه کسی هم ربطی ندارد . گورت در دست ایرانیان|
[ترجمه گوگل] شما نمی توانید از ورودی جانبی مدرسه استفاده کنید استفاده باید از ورودی اصلی استفاده کند[ترجمه ترگمان] از ورودی اصلی مدرسه نمی توانید از ورودی اصلی استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: ability or permission to enter; admission.
• مترادف: access, admission, admittance, entr�e, entry, ingress
• متضاد: egress
• مترادف: access, admission, admittance, entr�e, entry, ingress
• متضاد: egress
- They were among the few who were given entrance to the star's dressing room.
[ترجمه گوگل] آنها از معدود کسانی بودند که به رختکن ستاره راه پیدا کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها در میان معدود کسانی بودند که به اتاق رخت کن رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها در میان معدود کسانی بودند که به اتاق رخت کن رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- How did they gain entrance to the school building at night?
[ترجمه سارا] آن ها چگونه در شب وارد ساختمان مدرسه شدند?|
[ترجمه گوگل] چگونه در شب وارد ساختمان مدرسه شدند؟[ترجمه ترگمان] چه جوری وارد ساختمان مدرسه شدند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: entrances, entrancing, entranced
مشتقات: entrancingly (adv.), entrancement (n.)
حالات: entrances, entrancing, entranced
مشتقات: entrancingly (adv.), entrancement (n.)
• : تعریف: to inspire a state of delight, trance, or enchantment in; charm; enrapture.
• مترادف: allure, bewitch, captivate, enchant, enrapture, fascinate, hypnotize, mesmerize, spellbind
• مشابه: beguile, charm, dazzle, delight, enthrall, intrigue, magnetize, please, ravish, rivet, transport
• مترادف: allure, bewitch, captivate, enchant, enrapture, fascinate, hypnotize, mesmerize, spellbind
• مشابه: beguile, charm, dazzle, delight, enthrall, intrigue, magnetize, please, ravish, rivet, transport
- His performance entranced the audience.
[ترجمه گوگل] اجرای او تماشاگران را مجذوب خود کرد
[ترجمه ترگمان] عملکرد او حضار را مجذوب خود کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عملکرد او حضار را مجذوب خود کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was entranced by his charms.
[ترجمه گوگل] او مجذوب جذابیت های او شده بود
[ترجمه ترگمان] شیفته زیبایی او شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شیفته زیبایی او شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید