entertain

/ˌentərˈteɪn//ˌentəˈteɪn/

معنی: قبول کردن، سرگرم کردن، مشغول کردن، تفریح دادن، گرامی داشتن، پذیرایی کردن، مهمانیکردن از
معانی دیگر: موجب تفریح و تفرج شدن، خرم دل کردن، خرسند کردن، پذیرایی کردن (از)، میزبانی کردن، مهمان داری کردن، مهمانی کردن، (انگلیس - با: to) دعوت کردن، در سرداشتن (فکر و تصمیم و غیره)، در سر پروراندن، خیال داشتن، (قدیمی) ادامه دادن، حفظ کردن، داشتن (مکاتبه و غیره)، عزیزداشتن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: entertains, entertaining, entertained
(1) تعریف: to occupy pleasantly; amuse.
مترادف: amuse, divert
متضاد: bore
مشابه: beguile, delight, disport, please, regale, tickle

- They hired a clown to entertain the children at the party.
[ترجمه گوگل] آنها یک دلقک استخدام کردند تا بچه ها را در مهمانی سرگرم کند
[ترجمه ترگمان] اونا یه دلقک رو استخدام کردن که بچه ها رو توی مهمونی سرگرم کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The show is not very intellectually challenging, but it entertains people.
[ترجمه گوگل] انها یک دلقک را برای سرگرم کردن بچه ها در مهمانی استخدام کردند.
|
[ترجمه گوگل] این نمایش از نظر فکری چندان چالش برانگیز نیست، اما مردم را سرگرم می کند
[ترجمه ترگمان] این نمایش به لحاظ فکری چالش برانگیز نیست، اما مردم را سرگرم می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to give hospitality to.
مشابه: banquet, fete, host, treat, wine and dine

- We entertained guests last night, and I made my chicken curry.
[ترجمه Dorsa] ما دیشب مهمان ها را سرگرم کردیم و من خوراک مرغم را درست کردم.
|
[ترجمه گوگل] دیشب از مهمان پذیرایی کردیم و من کاری مرغم را درست کردم
[ترجمه ترگمان] دیشب مهمون داشتیم و من یه کاری کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to have in mind; consider.
مترادف: harbor, hold
متضاد: dismiss, reject
مشابه: cogitate, consider, contemplate, imagine, ponder, weigh

- Recently, I've entertained thoughts of selling the business.
[ترجمه گوگل] اخیراً به فکر فروش کسب و کارم افتاده است
[ترجمه ترگمان] اخیرا، من افکار مربوط به فروش این کسب وکار را سرگرم کرده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to give hospitality to guests.
مشابه: banquet, receive, treat

- He loves to entertain, especially by throwing lavish dinner parties.
[ترجمه گوگل] او عاشق سرگرمی است، به خصوص با برگزاری مهمانی های مجلل شام
[ترجمه ترگمان] او عاشق این سرگرمی است، به خصوص با انداختن مهمانی های شام پر زرق و برق
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to provide entertainment or amusement.
مشابه: delight, perform, please

- Who is entertaining at the comedy club tonight?
[ترجمه گوگل] چه کسی امشب در کلوپ کمدی سرگرم است؟
[ترجمه ترگمان] چه کسی امشب در باشگاه کمدی سرگرم کننده است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. do not ever entertain such a thought!
هرگز چنین فکری را در سر نپروران !

2. an artist should not only entertain but also elevate his audience
هنرمند باید تماشاگران را نه تنها سرگرم کند بلکه (افکار آنان را نیز) تهذیب کند.

3. radio should enlighten the listener as well as entertain him
رادیو باید علاوه بر سرگرم کردن شنونده وی را ارشاد هم بکند.

4. the press has three duties: to inform, to influence, and to entertain
رسانه ها سه وظیفه دارند: مطلع کردن،تحت تاثیر قرار دادن و سرگرم کردن

5. A teacher should entertain as well as teach.
[ترجمه m] یک معلم باید همانگونه که تدریس می کند سرگرم هم کند
|
[ترجمه گوگل]یک معلم باید سرگرمی و همچنین تدریس
[ترجمه ترگمان]یک معلم باید همان طور که تدریس می کند، سرگرم کننده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Should the function of children's television be to entertain or to enlighten?
[ترجمه گوگل]آیا کارکرد تلویزیون کودک باید سرگرمی باشد یا روشنگری؟
[ترجمه ترگمان]آیا باید وظیفه تلویزیون کودکان را سرگرم کرده یا آن را روشن کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They entertain on a large scale .
[ترجمه گوگل]آنها در مقیاس وسیع سرگرم می شوند
[ترجمه ترگمان]آن ها در مقیاسی بزرگ سرگرم می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Entertain wild hope, but is not an existence of fantasy.
[ترجمه گوگل]امید وحشی را سرگرم کنید، اما وجود خیالی نیست
[ترجمه ترگمان]امید واهی است، اما وجود تخیل نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We hired a magician to entertain the children.
[ترجمه گوگل]یک شعبده باز استخدام کردیم تا بچه ها را سرگرم کند
[ترجمه ترگمان]ما یه شعبده باز رو استخدام کردیم تا بچه ها رو سرگرم کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He used to entertain people with his feats of strength.
[ترجمه گوگل]او با شاهکارهای قدرت خود مردم را سرگرم می کرد
[ترجمه ترگمان]عادت داشت کسانی را سرگرم کند که قدرت خود را از دست داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Most children's television programmes aim to educate and entertain at the same time.
[ترجمه گوگل]هدف اکثر برنامه های تلویزیونی کودکان آموزش و سرگرمی همزمان است
[ترجمه ترگمان]هدف اکثر برنامه های تلویزیونی کودکان آموزش و پذیرایی همزمان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I feel how foolish I am to entertain doubts.
[ترجمه گوگل]احساس می‌کنم چقدر احمق هستم که به شک و تردید دامن بزنم
[ترجمه ترگمان]احساس می کنم چقدر احمقم که شک دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He can entertain audiences without resorting to smut.
[ترجمه گوگل]او می تواند مخاطبان را بدون توسل به لکنت سرگرم کند
[ترجمه ترگمان]می تواند بدون توسل به سکس، شنوندگان را سرگرم کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She had to entertain some boring local bigwigs.
[ترجمه گوگل]او مجبور بود از برخی بزرگان محلی خسته کننده پذیرایی کند
[ترجمه ترگمان]اون مجبور شد یه سری از bigwigs های محلی رو سرگرم کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The General refused to entertain the possibility of defeat.
[ترجمه گوگل]ژنرال از پذیرفتن احتمال شکست خودداری کرد
[ترجمه ترگمان]ژنرال از پذیرفتن احتمال شکست امتناع ورزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I don't entertain very often.
[ترجمه گوگل]من اغلب اوقات سرگرمی نمی کنم
[ترجمه ترگمان]من زیاد سرگرم نمی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قبول کردن (فعل)
pass, adopt, accept, matriculate, accord, entertain

سرگرم کردن (فعل)
amuse, entertain, inveigle, occupy, make tipsy, please

مشغول کردن (فعل)
amuse, entertain, occupy, engage, busy, employ

تفریح دادن (فعل)
amuse, entertain, recreate

گرامی داشتن (فعل)
entertain, value, cherish, treasure

پذیرایی کردن (فعل)
entertain, lodge, welcome

مهمانی کردن از (فعل)
entertain

انگلیسی به انگلیسی

• interest, amuse; host; hold or maintain in the mind (i.e. a feeling)
if you entertain people, you do something that amuses or interests them.
to entertain people also means to give them food and hospitality, for example at your house.
if you entertain an idea or suggestion, you consider it; a formal use.
see also entertaining.

پیشنهاد کاربران

Entertain: سرگرم کردن به هر شکل و به طور عمومی تر. ( مثلاً فیلم ها، کنسرت ها )
Amuse: سرگرم کردن به طوری که باعث خنده یا لذت میشه. ( مثلاً کمدین ها )
دل مشغول کردن، موجبات دل مشغولی/تفنن/سرگرمی را فراهم کردن
موافقت کردن ( حقوق )
مسئله ای که ارزش این را داردکه وقت و انرژی خود را بگذارید در باره ان فکر کنید و امکان اینکه به وقوع بپیوند وجود دارد. ( ارزش فکر کردن داره )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : entertain
✅️ اسم ( noun ) : entertainment / entertainer
✅️ صفت ( adjective ) : entertaining
✅️ قید ( adverb ) : entertainingly
قبول داشتن
دوستی
سرگَرمیدن = سرگرم شدن.
سرگرماندن کسی.
خرسند کردن

از کسی پذیرایی کردن.
amuse
ترتیب اثر دادن، مثلا شکایت
سرگرم کردن
amuse people
Interest and amused somebody
نمایش
در برگرفتن، شامل بودن
Make somebody happy or have fun
سرگرم کردن
تامل کردن در باره ی
سبک و سنگین کردن
پروراندن
پر و بال دادن به
ترتیب اثر دادن به ( پیشنهاد )
مطرح شدن
خنداننده
مدنظر قرار دادن
سرگرمی : )
راضی کردن
دل مشغولی ایجاد کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس