enforced

پیشنهاد کاربران

1. تحمیلی 2. اجباری
مثال:
the enforced loneliness of a prison cell
تنهایی و انزوای اجباری و تحمیلی یک سلول زندان
مقررات اجباری
Enforced isolation
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : force / enforce
✅️ اسم ( noun ) : force / forcefulness / enforceability / enforcement / enforcer
✅️ صفت ( adjective ) : forceful / forced / forcible / enforced / enforceable
✅️ قید ( adverb ) : forcefully / forcibly
مقرارت
تحمیلی
تحمیلی
زوری
زورکی
اجباری
Forced
Compelled

• An enforced companionship
• Enforced restrictions
• She said with enforced calm
اجرا شده، اعمال
احایی شده، به مورد اجرا گذاشته شده ( در حقوق )
اعمال شده
عدم قابلیت اجرایی ( حقوق )
( قرارداد ) تنفیذ شده
اجبار
قانون
زورکی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس