1. his reforms energized the companyاصلاحات او شرکت را توانمند کرد.2. food and rest energized the mountain climbersخوراک و استراحت به کوهنوردان نیرو داد.3. the motor is energized by three batteriesسه باطری به موتور نیرو می دهد.
نیرومند، نیرو دار، نیروگرفتهبرق دار، متصل به برقپر انرژی[مترادف]excited: برانگیختهstimulated: تحریک شدهexhilarated: هیجان زدهenergetic: پر انرژی+ عکس و لینک