اسم ( noun )
عبارات: make both ends meet, make ends meet
عبارات: make both ends meet, make ends meet
• (1) تعریف: either extreme point of anything that has length.
• مترادف: extremity, terminus
• مشابه: apogee, point, terminal, tip, ultima Thule
• مترادف: extremity, terminus
• مشابه: apogee, point, terminal, tip, ultima Thule
- the end of the string
- the end of the road
[ترجمه ترجمه ابی] انتهای جاده|
[ترجمه آرزو صادق زیراسفی] پایان راه|
[ترجمه گوگل] پایان جاده[ترجمه ترگمان] انتهای جاده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a point or area at or adjacent to an extremity, often serving as a boundary or limit.
• مترادف: limit, terminus
• مشابه: border, edge, extremity, margin, side
• مترادف: limit, terminus
• مشابه: border, edge, extremity, margin, side
- the west end of town
• (3) تعریف: a point in time at which a process, activity, or designated period ceases or reaches completion; termination; conclusion.
• مترادف: close, completion, consummation, finish, stop, termination
• متضاد: beginning, birth, dawn, inception, onset, start
• مشابه: conclusion, evening, finis, ultimate, windup
• مترادف: close, completion, consummation, finish, stop, termination
• متضاد: beginning, birth, dawn, inception, onset, start
• مشابه: conclusion, evening, finis, ultimate, windup
- the end of the day
• (4) تعریف: extreme limit; ultimate extent.
• مشابه: extent, extremity, fate, last, limit, measure
• مشابه: extent, extremity, fate, last, limit, measure
- the end of my patience
• (5) تعریف: the concluding part.
• مترادف: closure, conclusion, ending
• متضاد: beginning, start
• مشابه: coda, denouement, epilogue, finale, resolution, ultimate, wane
• مترادف: closure, conclusion, ending
• متضاد: beginning, start
• مشابه: coda, denouement, epilogue, finale, resolution, ultimate, wane
- the end of the movie
- the end of the book
• (6) تعریف: goal, purpose, or aim.
• مترادف: aim, goal, purpose, terminus
• مشابه: effect, intention, motive, object
• مترادف: aim, goal, purpose, terminus
• مشابه: effect, intention, motive, object
- We're all working toward the same end.
[ترجمه گوگل] همه ما برای یک هدف کار می کنیم
[ترجمه ترگمان] ما همه با هم داریم کار می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما همه با هم داریم کار می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: result; outcome.
• مترادف: outcome, result, upshot
• مشابه: aftermath, conclusion, consequence, effect, fate, fruit, issue
• مترادف: outcome, result, upshot
• مشابه: aftermath, conclusion, consequence, effect, fate, fruit, issue
- What was the end of the argument?
• (8) تعریف: death; destruction; ruin.
• مترادف: annihilation, death, demise, destruction, extinction, fate, ruin
• مشابه: abolition, destiny, doom, passing
• مترادف: annihilation, death, demise, destruction, extinction, fate, ruin
• مشابه: abolition, destiny, doom, passing
- He met his end during the war.
[ترجمه گوگل] او در طول جنگ به پایان خود رسید
[ترجمه ترگمان] او در زمان جنگ به پایان رسیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در زمان جنگ به پایان رسیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: share or area of responsibility.
• مترادف: quota, share
• مشابه: part, portion
• مترادف: quota, share
• مشابه: part, portion
- I did my end of the work. Did you?
[ترجمه گوگل] پایان کارم را انجام دادم آیا تو؟
[ترجمه ترگمان] من کارم رو انجام دادم واقعا؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من کارم رو انجام دادم واقعا؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (10) تعریف: point of view.
• مترادف: point of view, standpoint
• مشابه: perspective
• مترادف: point of view, standpoint
• مشابه: perspective
- It looks fine from my end.
[ترجمه گوگل] از انتهای من خوب به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان] از پایان کارم اشکالی نداره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از پایان کارم اشکالی نداره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (11) تعریف: in football, a player who lines up at one end of the line of scrimmage.
• (12) تعریف: (informal, old-fashioned) the very best or worst (prec. by "the").
- These milkshakes are just the end!
[ترجمه گوگل] این میلک شیک ها فقط پایان کار هستند!
[ترجمه ترگمان] این میلک شیک are
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این میلک شیک are
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: ends, ending, ended
حالات: ends, ending, ended
• (1) تعریف: to cause to stop; finish; conclude.
• مترادف: complete, conclude, finish
• متضاد: begin, continue, start
• مشابه: abolish, cap, cease, discontinue, dissolve, halt, kill, lift, stop, terminate, wind up
• مترادف: complete, conclude, finish
• متضاد: begin, continue, start
• مشابه: abolish, cap, cease, discontinue, dissolve, halt, kill, lift, stop, terminate, wind up
- The thunderstorm ended the picnic.
[ترجمه کیمیا] طوفان از گردش برگشت.|
[ترجمه گوگل] رعد و برق به پیک نیک پایان داد[ترجمه ترگمان] طوفان به گردش رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A back injury ended her career as a dancer.
[ترجمه گوگل] آسیب دیدگی کمر به کار او به عنوان یک رقصنده پایان داد
[ترجمه ترگمان] مصدومیت پشت سر او به عنوان یک رقاص به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مصدومیت پشت سر او به عنوان یک رقاص به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to form the conclusion of; be the last part of.
• مترادف: close, terminate, wind up, wrap up
• مشابه: climax, complete, conclude, consummate, culminate
• مترادف: close, terminate, wind up, wrap up
• مشابه: climax, complete, conclude, consummate, culminate
- The love scene ended the film.
[ترجمه گوگل] صحنه عشق فیلم را به پایان رساند
[ترجمه ترگمان] صحنه عشق به فیلم ختم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صحنه عشق به فیلم ختم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to cause the death or ruin of; destroy; kill.
• مترادف: annihilate, destroy, eradicate, exterminate, extinguish, finish, kill, obliterate
• متضاد: begin
• مشابه: abolish, demolish, liquidate, ruin
• مترادف: annihilate, destroy, eradicate, exterminate, extinguish, finish, kill, obliterate
• متضاد: begin
• مشابه: abolish, demolish, liquidate, ruin
- They said my grandfather died of a stroke, but I think it was really heartbreak that ended him.
[ترجمه گوگل] آنها گفتند پدربزرگم بر اثر سکته درگذشت، اما فکر میکنم این واقعاً دلشکستگی بود که او را به پایان رساند
[ترجمه ترگمان] اونا گفتن که پدربزرگم مرد سکته کرد، اما من فکر می کنم اون واقعا شکست عشقی بود که اون رو به پایان رسوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اونا گفتن که پدربزرگم مرد سکته کرد، اما من فکر می کنم اون واقعا شکست عشقی بود که اون رو به پایان رسوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The scandal ended him as a politician.
[ترجمه گوگل] این رسوایی به او به عنوان یک سیاستمدار پایان داد
[ترجمه ترگمان] این رسوایی به عنوان یک سیاست مدار به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این رسوایی به عنوان یک سیاست مدار به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to reach a finish or conclusion; cease; stop.
• مترادف: cease, climax, conclude, culminate, finish, stop
• متضاد: abide, begin, continue, start
• مشابه: close, discontinue, expire, halt, pass, round, terminate, top
• مترادف: cease, climax, conclude, culminate, finish, stop
• متضاد: abide, begin, continue, start
• مشابه: close, discontinue, expire, halt, pass, round, terminate, top
- The school semester ends in May.
[ترجمه گوگل] ترم مدرسه در ماه مه به پایان می رسد
[ترجمه ترگمان] ترم تحصیلی در ماه می به پایان می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ترم تحصیلی در ماه می به پایان می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Their marriage ended in divorce.
[ترجمه گوگل] ازدواج آنها به طلاق ختم شد
[ترجمه ترگمان] ازدواجشان به طلاق ختم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ازدواجشان به طلاق ختم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The movie ended with a surprise twist.
[ترجمه گوگل] این فیلم با یک اتفاق غافلگیرکننده به پایان رسید
[ترجمه ترگمان] فیلم با یه چرخش ناگهانی تموم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فیلم با یه چرخش ناگهانی تموم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to result (usu. fol. by "in").
• مترادف: result, terminate
• مترادف: result, terminate
- Her hard work ended in fame and fortune.
[ترجمه گوگل] کار سخت او به شهرت و ثروت ختم شد
[ترجمه ترگمان] کار سخت او با شهرت و ثروت پایان یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کار سخت او با شهرت و ثروت پایان یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to arrive at or attain a final condition or goal (usu. fol. by "up").
• مترادف: wind up
• مترادف: wind up
- He had thought about going to the party, but he ended up staying at home instead.
[ترجمه گوگل] او به رفتن به مهمانی فکر کرده بود، اما در نهایت در خانه ماند
[ترجمه ترگمان] به این فکر افتاده بود که به مهمانی برود، اما در عوض در خانه ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به این فکر افتاده بود که به مهمانی برود، اما در عوض در خانه ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I took the wrong bus and ended up somewhere in Brooklyn.
[ترجمه گوگل] اتوبوس اشتباهی سوار شدم و به جایی در بروکلین رسیدم
[ترجمه ترگمان] اتوبوس رو اشتباهی گرفتم و یه جایی توی بروکلین پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اتوبوس رو اشتباهی گرفتم و یه جایی توی بروکلین پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We hope to end as champions this year.
[ترجمه گوگل] امیدواریم امسال قهرمان شویم
[ترجمه ترگمان] ما امیدواریم که امسال به عنوان قهرمانی پایان بدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما امیدواریم که امسال به عنوان قهرمانی پایان بدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید