encumber

/enˈkəmbər//ɪnˈkʌmbə/

معنی: باز داشتن، اسباب زحمت شدن، دست و پای کسی را گرفتن
معانی دیگر: (با افزودن بار و غیره) کند کردن، مختل کردن، دست و بال (کسی را) بستن، بار بر دوش (کسی) گذاشتن، مزاحم شدن، (راه و لوله و غیره) بندآوردن، گرفتن، سدراه شدن، مانع شدن، (از خرت و پرت) پر کردن، (قرض و ادعا و غیره) گرفتار کردن، سنگین کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: encumbers, encumbering, encumbered
مشتقات: encumbered (adj.), encumberingly (adv.)
(1) تعریف: to burden, as a heavy load or an obligation.
مترادف: burden, oppress, saddle, tax, weight
متضاد: disencumber
مشابه: clog, overburden, overload, overtax, overwhelm, weigh down

- He dared not ask his sister for help as she was already encumbered with the care of their mother.
[ترجمه بهرنگ خسروی] او جرات نداشت از خواهرش کمک بخواهد چرا که او ( خواهرش ) درگیر مراقبت از مادرشان بود.
|
[ترجمه گوگل] او جرأت نمی کرد از خواهرش کمک بخواهد زیرا او قبلاً تحت مراقبت مادرشان بود
[ترجمه ترگمان] او جرات نداشت از خواهرش خواهش کند که به خاطر مراقبت از مادرشان به او کمک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to hinder the normal progress, performance, or use of.
مترادف: constrain, hamper, handicap, hinder, hobble, impede, restrain
متضاد: disencumber
مشابه: confine, embarrass, fetter, obstruct, retard, shackle, stunt, trammel

- The army's advance was encumbered by long supply lines.
[ترجمه گوگل] پیشروی ارتش با خطوط تدارکات طولانی تحت فشار قرار گرفت
[ترجمه ترگمان] پیشروی ارتش پر از خطوط طویل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The doorway was encumbered by heavy furniture.
[ترجمه گوگل] راهروی در با وسایل سنگین پوشیده شده بود
[ترجمه ترگمان] در آستانه در، مملو از اسباب و اثاث سنگین بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to encumber an estate with mortgages
ملکی را در گرو رهن گذاشتن

2. I don't want to encumber myself with unnecessary luggage.
[ترجمه محسن قنبری] نمیخواهم خودم را درگیر بار و بنه اضاف کنم
|
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم خودم را با چمدان های غیر ضروری درگیر کنم
[ترجمه ترگمان]نمی خواهم با وسایل غیر ضروری دست و پا بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Lead weights and air cylinders encumbered the divers as they walked to the shore.
[ترجمه بهرنگ خسروی] وزنه های سربی و کپسول های هوا، غواصان را در حالی که به سمت ساحل حرکت می کردند به زحمت انداخته بود.
|
[ترجمه گوگل]وزنه های سربی و سیلندرهای هوا غواصان را در حالی که به سمت ساحل می رفتند، تحت فشار قرار دادند
[ترجمه ترگمان]هنگامی که به سوی ساحل می رفتند، وزنه های سربی و سیلندرهای هوا پر از غواصان بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Today, thankfully, women tennis players are not encumbered with/by long, heavy skirts and high-necked blouses.
[ترجمه گوگل]امروز خوشبختانه زنان تنیس باز با دامن های بلند و سنگین و بلوزهای یقه بلند درگیر نیستند
[ترجمه ترگمان]امروز، خوشبختانه، زنان تنیس زنان با دامن های بلند، دامن های بلند و پیراهن های یقه بلند، پر نشده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Red tape encumbered all our attempts at action.
[ترجمه گوگل]تشریفات اداری تمام تلاش‌های ما را برای اقدام تحت فشار قرار داد
[ترجمه ترگمان]نوار قرمز تمام تلاش ما در عمل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He died in 187 heavily encumbered by debt.
[ترجمه گوگل]او در سال 187 به دلیل بدهی سنگین درگذشت
[ترجمه ترگمان]مرد در حالی که به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بود، مرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Travelling is difficult when you're encumbered with two small children and a heavy suitcase.
[ترجمه گوگل]وقتی با دو کودک کوچک و یک چمدان سنگین گرفتار هستید، سفر دشوار است
[ترجمه ترگمان]مسافرت با دو کودک کوچک و یک چمدان سنگین مشکل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The frogmen were encumbered by their diving equipment.
[ترجمه گوگل]قورباغه‌ها با تجهیزات غواصی خود درگیر شدند
[ترجمه ترگمان]The پر از تجهیزات غواصی خود بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The room was encumbered with heavy furniture.
[ترجمه گوگل]اتاق با وسایل سنگین پر شده بود
[ترجمه ترگمان]اتاق پر از اسباب و اثاث سنگین بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Her sentences are encumbered by modifying clauses.
[ترجمه گوگل]جملات او با بندهای اصلاحی پر شده است
[ترجمه ترگمان]جملات او برای اصلاح بند، انباشته شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The business is encumbered with debt.
[ترجمه گوگل]کسب و کار درگیر بدهی است
[ترجمه ترگمان]این کسب وکار پر از بدهی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The whole process was encumbered with bureaucracy.
[ترجمه گوگل]کل این فرآیند با بوروکراسی همراه بود
[ترجمه ترگمان]همه این روند مملو از تشریفات اداری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The company is encumbered with debts.
[ترجمه گوگل]شرکت دچار بدهی شده است
[ترجمه ترگمان]این شرکت انباشته از بدهکاری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The police operation was encumbered by crowds of reporters.
[ترجمه گوگل]عملیات پلیس توسط انبوه خبرنگاران تحت فشار قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]عملیات پلیس مملو از جمعیت خبرنگاران بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The girl was encumbered with a suitcase and several packages.
[ترجمه گوگل]دختر با یک چمدان و چند بسته محبوس شده بود
[ترجمه ترگمان]دختر پر از چمدان و چند بسته بسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

باز داشتن (فعل)
deter, stay, ban, forbid, interdict, bar, hold, arrest, detain, impeach, encumber, prevent, debar, dissuade, block, contain, impede, stow

اسباب زحمت شدن (فعل)
encumber

دست و پای کسی را گرفتن (فعل)
encumber

انگلیسی به انگلیسی

• burden, weigh down, hamper, hinder, impede (also incumber)
if you are encumbered with something, you find it difficult to move or to do something; a formal word.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: To burden or weigh down; to hinder or impede
🔍 مترادف: Burden
✅ مثال: The heavy equipment will encumber the team’s progress on the project.
encumber
در رهن قرار دادن سند
وثیقه گذاری. رهن گذاری
تحت فشار قرار دادن
با خود یا دیگری یا چیزی درگیر بودن
با خود دگیر بودن
1 - دست و بال کسی را بستن
2 - صعب العبور کردن
مختل شدن و دست و پا گیر بودن
تأمین اعتبار
مقید کردن

بپرس