enchantment

/enˈt͡ʃæntmənt//ɪnˈt͡ʃɑːntmənt/

معنی: سحر، افسون، جادو
معانی دیگر: دلربایی، زیبایی، فریبندگی، افسونگری، سحرکردن، طلسم سازی، پریسایی، ورد، بلاگردان، مهره ی چشم بد (و غیره)، شور و شعف، فریفتگی، شیدایی، تمتع، حظ

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a magic incantation, charm, or spell, or an instance of casting such.
مشابه: magic, possession, spell

(2) تعریف: something that charms or bewitches.
مشابه: magic

(3) تعریف: a condition of rapture or intense fascination.
مشابه: allure, possession

جمله های نمونه

1. the enchantment of the scenery is still upon me
اثر سحرآمیز آن منظره هنوز در من وجود دارد.

2. music has lost all its enchantment for her
موسیقی در نظر او همه ی فریبایی خود را از دست داده است.

3. Distance lends enchantment to the view.
[ترجمه گوگل]فاصله به منظره مسحور می بخشد
[ترجمه ترگمان]فاصله به این نما تبدیل می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He couldn't get rid of the enchantment of Lucy.
[ترجمه گوگل]او نتوانست از شر افسون لوسی خلاص شود
[ترجمه ترگمان]نمی توانست از شر لوسی خلاص شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The wilderness campsite had its own peculiar enchantment.
[ترجمه گوگل]اردوگاه بیابان افسون خاص خود را داشت
[ترجمه ترگمان]این اردوگاه بکر سحر و جادو خاصی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The beauty of the scene filled us with enchantment.
[ترجمه گوگل]زیبایی صحنه ما را مملو از افسون کرد
[ترجمه ترگمان]زیبایی صحنه ما را با سحر و جادو پر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Dancing has lost all its enchantment for her.
[ترجمه گوگل]رقص تمام افسون خود را برای او از دست داده است
[ترجمه ترگمان]رقص همه سحر و جادو را برای او از دست داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Cleveland's production of the "Nutcracker" is full of enchantment.
[ترجمه گوگل]تولید «فندق شکن» توسط کلیولند پر از افسون است
[ترجمه ترگمان]تولید \"Nutcracker\" \" در کلیولند پر از سحر و جادو است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. None of them knew the downright pleasure of enchantment, of not suspecting but knowing the things behind things.
[ترجمه گوگل]هیچ‌کدام از آنها لذت واقعی افسون کردن را نمی‌دانستند، از شک نداشتن اما دانستن چیزهای پشت چیزها
[ترجمه ترگمان]هیچ یک از آن ها لذت بردن از سحر و جادو را نمی شناخت، اما از چیزهایی که پشت سر گذاشته بود خبر نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I was in a state of complete enchantment.
[ترجمه گوگل]من در حالت افسون کامل بودم
[ترجمه ترگمان]خیلی سحر و جادو شده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Yet enchantment it was, he knew, by the cold light of dawn.
[ترجمه گوگل]با این حال، او می دانست که در نور سرد سپیده دم، طلسم بود
[ترجمه ترگمان]با این حال، در نور سرد سپیده دم، با این همه سحر و جادو بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The Robe of Human Hands . . . the enchantment that would release the prisoners . . . Yes.
[ترجمه گوگل]ردای دست انسان افسونی که زندانیان را آزاد می کرد آره
[ترجمه ترگمان]جادوی بازوان انسان جادویی است که زندانیان را آزاد می کنند … بله
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. But there was no enchantment of music or painting, or simple gaiety or just plain nonsense.
[ترجمه گوگل]اما هیچ جادویی از موسیقی یا نقاشی، یا شادی ساده یا فقط مزخرفات ساده وجود نداشت
[ترجمه ترگمان]اما هیچ اثری از موسیقی و یا نقاشی یا شوخی ساده نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Though what enchantment there was to be found in that love, she failed to see.
[ترجمه گوگل]اگرچه چه افسونی در آن عشق وجود داشت، اما او نتوانست آن را ببیند
[ترجمه ترگمان]با وجود این که در آن عشق چه جادویی وجود داشت، از دیدن آن عاجز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Even there the gleam Of earlier memory like enchantment lay.
[ترجمه گوگل]حتی در آنجا درخشش خاطرات قبلی مانند افسون نهفته بود
[ترجمه ترگمان]حتی در آنجا بارقه ای از خاطرات قبل از سحر و جادو وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سحر (اسم)
bewitchment, conjuration, dawn, charm, aurora, daydawn, dayspring, magic, witchcraft, enchantment, sorcery, black art, witchery, black magic, incantation, brightening, thaumaturgy, theurgy, wizardry

افسون (اسم)
bewitchment, fascination, conjuration, spell, charm, enchantment, glamor, incantation, juju

جادو (اسم)
conjuration, weird, talisman, spell, magic, enchantment, glamor, witchery, black magic, incantation, wizard, thaumaturgy, theurgy

انگلیسی به انگلیسی

• fascination, charm; spell, sorcery
enchantment is the feeling of great delight that something very beautiful or mysterious gives you.
an enchantment is a magic spell, for example in fairy stories.

پیشنهاد کاربران

1. افسون ، جادو، سحر2. زیبایی. فریبندگی. دلربایی 3. جذبه. کشش 4. خوشی. سرخوشی. سرور. شعف. شور و حال
مثال:
a race of giants skilled in enchantment
یک مسابقه از غولهای متخصص در ( امر ) سحر و جادو.
...
[مشاهده متن کامل]

the enchantment of the garden by moonlight
زیبایی و فریبندگی و دلربایی باغ بواسطه ی نور مهتاب.
being with him was sheer enchantment
بودن با او شور و حال و سرخوشی محض بود.

* افسون به حالتی اشاره دارد که تحت تأثیر یک طلسم یا جادوی جادویی قرار می گیرد و اغلب با حس شگفتی و جذابیت همراه است.
** مجذوب یا مسحور شدن توسط چیزی یا کسی که احساس خوشحالی و شگفتی را برانگیزد.
*** افسون اغلب با عناصر جادویی و فانتزی در ادبیات، فولکلور و اساطیر مرتبط است. این حالت نمایانگر ایده ای است که تحت تأثیر طلسم قرار گرفتن یا مسحور شدن، که اغلب به یک تجربه تحولی منجر می شود. در زبان روزمره، این واژه می تواند چیزی یا کسی را توصیف کند که به طور خارق العاده جذاب یا دلربا است.
...
[مشاهده متن کامل]

مترادف: Spell, charm, allure.
مثال؛
The beautiful garden filled with colorful flowers created a sense of enchantment.
She felt an enchantment in his voice that made her listen intently.
The fairy tale spoke of an enchantment that turned the prince into a frog.

شور و شعف و امید
مسحورشدگی
افسون زدگی

بپرس