فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: enchants, enchanting, enchanted
مشتقات: enchanted (adj.)
حالات: enchants, enchanting, enchanted
مشتقات: enchanted (adj.)
• (1) تعریف: to put under a magic spell, or as if under a magic spell; bewitch.
• مترادف: bewitch, charm, hex
• مشابه: beguile, hoodoo, jinx
• مترادف: bewitch, charm, hex
• مشابه: beguile, hoodoo, jinx
- The witch enchanted the castle so that all who entered it turned to stone.
[ترجمه گوگل] جادوگر قلعه را جادو کرد به طوری که همه کسانی که وارد آن می شدند به سنگ تبدیل شدند
[ترجمه ترگمان] ساحره جادو را طلسم کرد تا همه کسانی که وارد شدند به سنگ تبدیل شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ساحره جادو را طلسم کرد تا همه کسانی که وارد شدند به سنگ تبدیل شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her beautiful eyes enchanted him.
[ترجمه گوگل] چشمان زیبایش او را مسحور می کرد
[ترجمه ترگمان] چشمان زیبایش او را طلسم کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چشمان زیبایش او را طلسم کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to charm and delight.
• مترادف: charm, spellbind
• متضاد: bore, disenchant, irritate
• مشابه: allure, beguile, bewitch, captivate, delight, enrapture, enthrall, entrance, fascinate, mesmerize
• مترادف: charm, spellbind
• متضاد: bore, disenchant, irritate
• مشابه: allure, beguile, bewitch, captivate, delight, enrapture, enthrall, entrance, fascinate, mesmerize
- This music just enchants me.
[ترجمه گوگل] این موسیقی فقط مرا مسحور می کند
[ترجمه ترگمان] این موسیقی فقط به من علاقه مند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این موسیقی فقط به من علاقه مند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید