اسم ( noun )
• (1) تعریف: a single political unit, with one supreme ruler, composed of an aggregate of nations or peoples.
- The tsar expanded the Russian empire to the east.
[ترجمه گوگل] تزار امپراتوری روسیه را به شرق گسترش داد
[ترجمه ترگمان] تزار امپراطوری روسیه را به شرق گسترش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تزار امپراطوری روسیه را به شرق گسترش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the government of such a unit, or the historical period in which it existed.
- These lands were under control of the Ottoman Empire.
[ترجمه بهزاد] این سرزمین تحت سلطه امپراتوری عثمانی بود|
[ترجمه گوگل] این سرزمین ها تحت کنترل امپراتوری عثمانی بود[ترجمه ترگمان] این سرزمین ها در دست امپراتوری عثمانی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Many were enslaved during the Roman Empire.
[ترجمه mohamadda333] تعداد زیادی در زمان امپراطوری رم به بردگی گرفته شدند|
[ترجمه گوگل] بسیاری از آنها در دوران امپراتوری روم به بردگی درآمدند[ترجمه ترگمان] بسیاری در طول امپراتوری روم اسیر شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: an extensive range of enterprises or activities under the authority of one person or a central organization.
- He founded a publishing empire and became extremely wealthy.
[ترجمه گوگل] او یک امپراتوری انتشاراتی را تأسیس کرد و بسیار ثروتمند شد
[ترجمه ترگمان] او یک امپراطوری انتشار را تاسیس کرد و بسیار ثروتمند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او یک امپراطوری انتشار را تاسیس کرد و بسیار ثروتمند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: (cap.) of or pertaining to styles in architecture, clothing, and home furnishings prevalent in France during the first empire under Napoleon I.
- I'm not fond of these dresses with a high Empire waistline.
[ترجمه گوگل] من عاشق این لباسهای با دور کمر امپراتوری بالا نیستم
[ترجمه ترگمان] من این لباس ها رو زیاد دوست ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من این لباس ها رو زیاد دوست ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید