emergent

/ˌɪˈmɜːrdʒənt//ɪˈmɜːdʒənt/

معنی: ناشی، مبرم، بیرون اینده، براینده، اثرات ناشیه
معانی دیگر: پدیدار، (در حال) نمایان شدن، ظاهر شونده، در حال به وجود آمدن، در شرف تکوین، برآینده، فرآمده، (به طور) ناگه آیند، ناگهانه، ناگه آمد، اورژانس، ناگهانی، فوری و فوتی، نوپا، تازه تاسیس، نوبنیاد، تازه مستقل، نوخاسته، طالع، مضر، معلول

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: rising up from or coming out of a surrounding environment or substance; emerging.

(2) تعریف: coming into notice.

(3) تعریف: developing as a logical result.

(4) تعریف: requiring prompt action; urgent.

جمله های نمونه

1. emergent danger
خطر ناگهانی

2. emergent evolution
فرگشت ناگهانه،تکامل فوری

3. an emergent country
کشور نوخاسته

4. an emergent state in a hemophiliac
تغییر ناگهانی در حال بیمار هموفیلی

5. the emergent vegetation along the coast
گیاهان در حال رستن در امتداد کرانه

6. like a lovely goddess emergent from the sea
همانند الهه ی زیبایی که از دریا پدیدار می شود

7. Emergent democracies created markets that were ripe for exploitation.
[ترجمه مرضیه] دموکراسی های نوظهور بازارهایی را ایجاد کردند که برای بهره برداری مناسبند
|
[ترجمه گوگل]دموکراسی های نوظهور بازارهایی را ایجاد کردند که برای استثمار آماده بودند
[ترجمه ترگمان]دموکراسی های Emergent بازارهایی را ایجاد کردند که برای بهره برداری مناسب بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. At the centre of this emergent mode of rationality was the negotiation of long-term employment tenure in the immediate post-war years.
[ترجمه گوگل]در مرکز این حالت نوظهور عقلانیت، مذاکره برای تصدی شغل طولانی مدت در سالهای بلافاصله پس از جنگ بود
[ترجمه ترگمان]در مرکز این حالت نوظهور عقلانیت، مذاکره دوره تصدی بلند مدت در سال های بعد از جنگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. But others are totally unexpected-another example of emergent properties.
[ترجمه گوگل]اما برخی دیگر کاملاً غیرمنتظره هستند - نمونه دیگری از خواص نوظهور
[ترجمه ترگمان]اما برخی دیگر کاملا غیرمنتظره هستند - یک مثال دیگر از ویژگی های نوظهور
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Also, like most emergent properties, wear is communication.
[ترجمه گوگل]همچنین، مانند بسیاری از خواص اضطراری، سایش ارتباط است
[ترجمه ترگمان]هم چنین، مانند اغلب ویژگی های نوظهور، فرسودگی ارتباطی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The plant, growing erect, will eventually develop emergent leaves.
[ترجمه گوگل]گیاهی که در حالت ایستاده رشد می کند، در نهایت برگ های تازه ایجاد می کند
[ترجمه ترگمان]گیاه رشد می کند و در نهایت برگ های اصلی را توسعه می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Like most emergent phenomena, wear is liable to self - reinforce.
[ترجمه گوگل]مانند بسیاری از پدیده های نوظهور، سایش در معرض تقویت خود است
[ترجمه ترگمان]مانند بسیاری از پدیده های نوظهور، سایش به خودی خود تقویت می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A colony of ants on the move from one nest site to another exhibits the Kafkaesque underside of emergent control.
[ترجمه گوگل]یک کلنی مورچه در حال حرکت از یک مکان لانه به مکان دیگر، کنترل اضطراری را به نمایش می گذارد
[ترجمه ترگمان]کلنی مورچه های روی حرکت از یک لانه به مکان دیگری، قسمت زیرین control را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Even the computer biomorphs, with their nine genes, had emergent properties.
[ترجمه گوگل]حتی بیومورف‌های رایانه‌ای با 9 ژن خود، ویژگی‌های ظهوری داشتند
[ترجمه ترگمان]حتی the کامپیوتر، با نه ژن آن ها، خاصیت emergent داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The golden weddings and stories of handbell ringers and emergent skiffle groups were getting a bit tame, by comparison.
[ترجمه گوگل]در مقایسه، عروسی‌های طلایی و داستان‌های زنگ‌های دستی و گروه‌های اسکیفل نوظهور کمی رام می‌شدند
[ترجمه ترگمان]مراسم عروسی طلایی و داستان های مربوط به زنگ تلفن همراه و گروه emergent emergent، با مقایسه، کمی اهلی شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ناشی (صفت)
ill, amateurish, emergent, awkward, dilettante, gauche, rube, maladroit, jackleg, laity, sequent, left-handed

مبرم (صفت)
sore, exigent, emergent, demanding, imperious, exacting, crying, pressing, urgent, importunate

بیرون اینده (صفت)
emergent

براینده (صفت)
emergent

اثرات ناشیه (صفت)
emergent

انگلیسی به انگلیسی

• rising out of, emerging from
an emergent country, political group, or way of life is becoming powerful or is coming into existence; a formal word.

پیشنهاد کاربران

گاهی بهتره ترجمه بشه: مظهر
مثال:
runaway of the emergent
مظهر لگام گسیختگی
emergent ( adjective )
نوظهور، نو تاسیس
در مورد درختان، درختی که از درختان اطراف بلند تر باشد.
در مورد گیاهان، گیاهی که برگ و گل ها روی سطح آب ظاهر می شوند.
emergent ( adj ) ( ɪˈmərdʒənt ) =new and still developing, e. g. emergent nations.
emergent
نوپدیدی، ظهور یافتگی، برآیش یا برآمدگی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : emerge
✅️ اسم ( noun ) : emergence
✅️ صفت ( adjective ) : emergent / emerging
✅️ قید ( adverb ) : _
رویِش
بلند و برافراشته
تکوینی
in the process of coming into being or becoming prominent.
"blockchains are still an emergent technology"
developing
arising
ظهور
پدیدار شدن
emergent ( مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل )
واژه مصوب: درخت سرافراز
تعریف: درختی که تاج آن کاملاً بالاتر از تاج پوشش اصلی است و کاملاً در معرض نور قرار دارد
نو ظهور
emergent norm theory نظریه ی هنجارهای نوظهور
قریب الوقوع
ضرورت
طالع بد
ill starred
فوریتی
سر برآورنده
تازه پیدا ، نو پیدا ، نو پدید ، نو پدیدار
نوظهور
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس