embodiment

/emˈbɑːdimənt//ɪmˈbɒdɪmənt/

معنی: تجسم، تضمین، درج، در برداری
معانی دیگر: مظهر، تن بخشی، تنایش، تناوری، نمایانش، تجسد

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of embodying, or the state of being embodied.

(2) تعریف: a person or thing that embodies some principle, spirit, or the like; incarnation.
مشابه: image, personification

- He thought she was the embodiment of perfection.
[ترجمه شان] او فکر میکرد آن زن مظهر کمال است.
|
[ترجمه گوگل] او فکر می کرد که او مظهر کمال است
[ترجمه ترگمان] فکر می کرد که او یک نمونه کامل از کمال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an organized expression, as of principles or ideas.

جمله های نمونه

1. she is the embodiment of virtue
او مظهر پاکدامنی است.

2. Employment is the direct embodiment of the citizens' right to work.
[ترجمه گوگل]اشتغال تجسم مستقیم حق کار شهروندان است
[ترجمه ترگمان]اشتغال تجسم مستقیم شهروندانی است که حق دارند کار کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. A former company executive describes him as the embodiment of Nike's image.
[ترجمه گوگل]یکی از مدیران سابق شرکت او را تجسم تصویر نایک توصیف می کند
[ترجمه ترگمان]مدیر اجرایی سابق شرکت او را تجسم تصویر Nike توصیف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He is the embodiment of evil.
[ترجمه گوگل]او مظهر شر است
[ترجمه ترگمان]او تجسمی از شیطان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The new highway is the embodiment of the very latest designing ideas.
[ترجمه گوگل]بزرگراه جدید تجسم جدیدترین ایده های طراحی است
[ترجمه ترگمان]این بزرگراه جدید، تجسم آخرین ایده های طراحی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. A baby is the embodiment of vulnerability.
[ترجمه گوگل]نوزاد مظهر آسیب پذیری است
[ترجمه ترگمان]کودک مظهر آسیب پذیری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The new factory is the embodiment of the very latest ideas.
[ترجمه گوگل]کارخانه جدید تجسم آخرین ایده ها است
[ترجمه ترگمان]این کارخانه جدید تجسم آخرین ایده ها است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He is the embodiment of the young successful businessman.
[ترجمه گوگل]او مظهر تاجر جوان موفق است
[ترجمه ترگمان]او تجسم یک تاجر موفق جوان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She was portrayed in the papers as the embodiment of evil.
[ترجمه گوگل]او در روزنامه ها به عنوان تجسم شر به تصویر کشیده شد
[ترجمه ترگمان]او در روزنامه ها به عنوان تجسم شرارت تصویر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She was the very embodiment of his desire for the unknown, the unknowable, the other.
[ترجمه گوگل]او تجسم میل او به ناشناخته، ناشناخته، دیگری بود
[ترجمه ترگمان]او تجسم تمایل او به مجهول، ناشناخته، و دیگری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It was the living embodiment of his most passionate convictions.
[ترجمه گوگل]این تجسم زنده ترین اعتقادات او بود
[ترجمه ترگمان]این تجسم زنده ترین عقاید او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Women often become the embodiment of both the interesting and the insoluble questions in these areas.
[ترجمه گوگل]زنان اغلب مظهر سؤالات جالب و غیر قابل حل در این زمینه ها می شوند
[ترجمه ترگمان]زنان اغلب به تجسم این مسائل جالب و غیرقابل حل در این مناطق تبدیل می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. In later poetry she is the embodiment of wisdom, reason, purity.
[ترجمه گوگل]در شعرهای بعدی او مظهر خرد، عقل، پاکی است
[ترجمه ترگمان]در شعر بعدی، او تجسم عقل، عقل و پاکی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The experiment was regarded as the embodiment of that method.
[ترجمه گوگل]آزمایش به عنوان تجسم آن روش در نظر گرفته شد
[ترجمه ترگمان]این آزمایش به عنوان تجسم این روش در نظر گرفته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تجسم (اسم)
apparition, substantiation, visualization, embodiment, incarnation, portrayal, projection, shape, hallucination, prosopopoeia

تضمین (اسم)
seal, assurance, security, embodiment, warranty, guaranty, collateral

درج (اسم)
interpolation, embodiment, intromission

در برداری (اسم)
inclusion, embodiment

انگلیسی به انگلیسی

• concrete manifestation, personification in concrete form; incorporation, act of uniting into one body
if you describe someone or something as the embodiment of a quality or idea, you mean that it is their most noticeable characteristic or the basis of all they do; a formal word.

پیشنهاد کاربران

✍ توضیح: A tangible or visible representation of an idea or quality 🧍✨
🔍 مترادف: Personification
✅ مثال: She is the embodiment of kindness and generosity.
نمونه عینی
جسمیت بخشی
مثلا در اتاق درمان وقتی مراجع یک هیجانی رو تجربه میکنه میتونیم این هیجان رو جسمیت ببخشیم و به مراجع بگیم این هیجان رو الان کجای بدنت داری تجربه میکنی؟؟
به اینصورت میتونیم به فرایندی مثل هیجان جسمیت بدیم که از واژه ی ایمبادیمنت استفاده میشه
در موضوع ثبت اختراع - به معنی توصیف اختراع یا یک مثال عملی ترجمه می شود
تَندیسِش: تجسم
تَندیسیدن: مجسم کردن ، جسم دادن
جسم مندی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : embody
✅️ اسم ( noun ) : embodiment
✅️ صفت ( adjective ) : _
✅️ قید ( adverb ) : _
توصیف اختراع
On a patent application, an embodiment is a detailed description of how an invention can be made or used.
“Patent embodiment is the description of the production, use, practice, or expression of an invention in the patent application. ”
تنانگی، بدنمندی
بازنمایی_ بازنمون_ نماد_ تبلور_ تجسم_ نمود_ تن بخشی_ تنانگی
بدن خاستگاهی - بدن بنیانی
تجسمیت
جان بخشی
تجلّی
تجسّم، مظهریت، آیینه تمام نما بودن، توصیف بودن، نمونه بودن، تجسّد، تبلور، انگارگی
بدن مندی
embodiment hypothesis: نظریه ی بدن مندی
جسم آگینی، تن آگینی، بدن مندی
تجسم، نماد، سمبل
مظهر، تجسد، کالبد پذیری ( مثال: روح در هنگام ورود به جهان فیزیکی کالبدی پذیرد، از مرد یا زن و بیشتر مرد در تناسخ نخستین )
نمودبخشی ، نمودنمایی ، نمودارسازی

حالت جسمانی شیطان و جن
بروز، ظهور
برداشت
تمثّل، عینیت بخشی، عینیت یابی
تحقق
به کار گیری
صرف
پارامتر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس