embittered

/emˈbɪtər//ɪmˈbɪtə/

(verb transitive) تلخ کردن، ناگوار کردن، بدتر کردن

جمله های نمونه

1. his remarks embittered his enemies
اظهارات او دشمنانش را آتشی کرد.

2. repeated failure in examinations had embittered him
شکست های مکرر در امتحانات کام او را تلخ کرده بود.

انگلیسی به انگلیسی

• bitter, resentful; soured; aggravated

پیشنهاد کاربران

بد عُنُق
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : embitter
✅️ اسم ( noun ) : bitterness / bitter / bitters / embitterment
✅️ صفت ( adjective ) : bitter / embittered
✅️ قید ( adverb ) : bitterly
اگر به صورت صفت یا Adj باشد یعنی عصبانی یا رنجیده از اینکه با شما ناعادلانه رفتار شده است. ( رنجیده خاطر )

بپرس