فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: embarrasses, embarrassing, embarrassed
حالات: embarrasses, embarrassing, embarrassed
• (1) تعریف: to shame, disconcert, make ill at ease, or make painfully self-conscious.
• مترادف: abash, chagrin, discountenance, humiliate, make a monkey out of, mortify, shame
• مشابه: burn, confuse, discomfit, discomfort, discompose, disconcert, humble, upset
• مترادف: abash, chagrin, discountenance, humiliate, make a monkey out of, mortify, shame
• مشابه: burn, confuse, discomfit, discomfort, discompose, disconcert, humble, upset
- I embarrassed myself trying to do that dance in front of all those people.
[ترجمه امیر] از رقصیدن جلوی اون همه ادم خجالت زده شدم.|
[ترجمه گوگل] من از خودم خجالت کشیدم که سعی کردم آن رقص را جلوی همه آن مردم انجام دهم[ترجمه ترگمان] از خودم خجالت می کشیدم که بخوام جلوی همه اون آدما برقصم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her father's questioning of her boyfriend embarrassed her intensely.
[ترجمه گوگل] سوال پدرش از دوست پسرش او را به شدت شرمنده کرد
[ترجمه ترگمان] سوال پدرش در مورد دوست پسرش، او را خیلی ناراحت کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سوال پدرش در مورد دوست پسرش، او را خیلی ناراحت کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It embarrassed me to find I didn't have enough money to pay for the groceries.
[ترجمه گوگل] برای من خجالت کشید که متوجه شدم پول کافی برای پرداخت هزینه مواد غذایی ندارم
[ترجمه ترگمان] این باعث شرمندگی من شد که متوجه شدم پول کافی برای پرداخت the ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این باعث شرمندگی من شد که متوجه شدم پول کافی برای پرداخت the ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It embarrassed us that our team lost every game in the tournament.
[ترجمه گوگل] باعث شرمساری ما شد که تیم ما در هر بازی در مسابقات شکست خورد
[ترجمه ترگمان] ما رو ناراحت کرد که تیم ما هر بازی رو توی مسآبقه از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما رو ناراحت کرد که تیم ما هر بازی رو توی مسآبقه از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It always embarrasses her when her parents make a big fuss in public.
[ترجمه گوگل] وقتی پدر و مادرش در انظار عمومی سروصدا می کنند همیشه باعث شرمساری او می شود
[ترجمه ترگمان] همیشه او را دست پاچه می کند که پدر و مادرش در ملا عام سر و صدا می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همیشه او را دست پاچه می کند که پدر و مادرش در ملا عام سر و صدا می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to beset with obstacles; impede.
• مترادف: encumber, hinder, impede, obstruct
• متضاد: disembarrass
• مشابه: beleaguer, beset, burden, frustrate, handicap, thwart
• مترادف: encumber, hinder, impede, obstruct
• متضاد: disembarrass
• مشابه: beleaguer, beset, burden, frustrate, handicap, thwart
• (3) تعریف: to burden with financial problems.
• مترادف: straiten
• مشابه: strain, stretch
• مترادف: straiten
• مشابه: strain, stretch
• (4) تعریف: to complicate (a problem).
• مترادف: complicate, entangle, involve, snarl
• مشابه: confuse, muddle
• مترادف: complicate, entangle, involve, snarl
• مشابه: confuse, muddle
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: embarrassedly (adv.), embarrassingly (adv.)
مشتقات: embarrassedly (adv.), embarrassingly (adv.)
• : تعریف: to become unpleasantly self-conscious or disconcerted.
- He embarrasses at any hint of praise.
[ترجمه گوگل] او با هر نشانه ای از ستایش خجالت می کشد
[ترجمه ترگمان] هیچ نشانه ای از تحسین و ستایش از خود بروز نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هیچ نشانه ای از تحسین و ستایش از خود بروز نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید