elucidate

/əˈluːsəˌdet//ɪˈluːsɪdeɪt/

معنی: روشن کردن، توضیح دادن
معانی دیگر: (به ویژه در مورد موضوع دشوار) روشن کردن، شفاف

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: elucidates, elucidating, elucidated
• : تعریف: to make clear; clarify or explain.
متضاد: confuse
مشابه: clarify, exhibit, explain, get across, illuminate, interpret

- Her feelings were so complex that she couldn't elucidate them to anyone else.
[ترجمه گوگل] احساسات او به قدری پیچیده بود که نمی توانست آنها را برای کسی دیگر توضیح دهد
[ترجمه ترگمان] احساساتش چنان پیچیده بود که نمی توانست آن ها را به کس دیگری توضیح دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The teacher elucidated the meaning and significance of the poem.
[ترجمه گوگل] معلم معنی و مفهوم شعر را توضیح داد
[ترجمه ترگمان] معلم معنی و اهمیت شعر را روشن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: elucidative (adj.), elucidation (n.), elucidator (n.)
• : تعریف: to make something clear; explain; clarify.
مشابه: amplify, explain, interpret

- He knew the simple answer to the question, but he could not elucidate further.
[ترجمه گوگل] او پاسخ ساده سوال را می دانست، اما نمی توانست بیشتر توضیح دهد
[ترجمه ترگمان] جواب ساده ای را که به این سوال بود می دانست، اما نمی توانست این مساله را روشن کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I still don't understand, so could you please elucidate?
[ترجمه گوگل] من هنوز متوجه نشدم، لطفاً توضیح دهید؟
[ترجمه ترگمان] من هنوز نمی فهمم، پس میشه این موضوع رو روشن کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to elucidate a difficult text
متن دشواری را توضیح دادن

2. Please elucidate the reasons for your decision.
[ترجمه گوگل]لطفا دلایل تصمیم خود را توضیح دهید
[ترجمه ترگمان]لطفا دلایل تصمیم خود را روشن کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. You have not understood; allow me to elucidate.
[ترجمه گوگل]تو نفهمیدی؛ اجازه بده توضیح بدم
[ترجمه ترگمان]تو متوجه نیستی، به من اجازه بده این موضوع را روشن کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Haig went on to elucidate his personal principle of war.
[ترجمه گوگل]هیگ در ادامه به توضیح اصل شخصی خود در مورد جنگ پرداخت
[ترجمه ترگمان]Haig رفت تا اصل و نسب شخصی خود را روشن کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I don't understand. You'll have to elucidate.
[ترجمه گوگل]من نمی فهمم باید توضیح بدی
[ترجمه ترگمان]من نمی فهمم باید توضیح بدی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I will try to elucidate what I think the problems are.
[ترجمه گوگل]من سعی خواهم کرد توضیح دهم که فکر می کنم مشکلات چیست
[ترجمه ترگمان]من سعی خواهم کرد آنچه را که فکر می کنم مشکلات هستند روشن کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The aim of the report is to elucidate the main points of the new regulations.
[ترجمه گوگل]هدف از این گزارش، تبیین نکات اصلی مقررات جدید است
[ترجمه ترگمان]هدف گزارش، روشن کردن نکات اصلی مقررات جدید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. There was no need for him to elucidate.
[ترجمه گوگل]نیازی به توضیح او نبود
[ترجمه ترگمان]احتیاجی نبود که او این موضوع را روشن کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The note help to elucidate the most difficult parts of the text.
[ترجمه گوگل]یادداشت کمک می کند تا سخت ترین بخش های متن را روشن کنید
[ترجمه ترگمان]یادداشت به روشن سازی دشوارترین بخش های متن کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Please elucidate the reasons for your action.
[ترجمه گوگل]لطفا دلایل اقدام خود را توضیح دهید
[ترجمه ترگمان]لطفا دلایل عملکرد خود را روشن کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The notes helped to elucidate the most difficult parts of the text.
[ترجمه گوگل]یادداشت ها به روشن شدن سخت ترین بخش های متن کمک کردند
[ترجمه ترگمان]این یادداشت ها به روشن ساختن دشوارترین بخش های متن کمک می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He formulated the notion to elucidate the particular problem of how scientific ideas become represented in popular consciousness.
[ترجمه گوگل]او این مفهوم را فرموله کرد تا مشکل خاص چگونگی بازنمایی ایده های علمی در آگاهی عمومی را روشن کند
[ترجمه ترگمان]او این مفهوم را برای روشن ساختن مساله خاص این که چگونه ایده های علمی در آگاهی عمومی ارایه می شوند، فرموله کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The studies elucidate the history of alcohol problems in men.
[ترجمه گوگل]مطالعات تاریخچه مشکلات الکل را در مردان روشن می کند
[ترجمه ترگمان]مطالعات درباره تاریخچه مشکلات الکل در مردان توضیح می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Could you please elucidate?
[ترجمه گوگل]میشه لطفا توضیح بدید
[ترجمه ترگمان]میشه این موضوع رو روشن کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Further studies are clearly needed to fully elucidate the effect of ethanol on the gastric parietal cell.
[ترجمه گوگل]مطالعات بیشتری برای روشن شدن کامل اثر اتانول بر روی سلول جداری معده به وضوح مورد نیاز است
[ترجمه ترگمان]مطالعات بیشتر به طور واضح برای روشن کردن کامل اثر اتانول بر روی سلول شکمی روده مورد نیاز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

روشن کردن (فعل)
light, clear, clarify, explain, lighten, ignite, brighten, turn on, illuminate, elucidate, refresh, enucleate, explicate, enlighten, illume, illumine, upstart, relume

توضیح دادن (فعل)
clear, illustrate, clarify, explain, state, elucidate, enucleate, explicate

تخصصی

[ریاضیات] توضیح دادن

انگلیسی به انگلیسی

• explain, clarify
if you elucidate something, you make it clear and understandable; a formal word.

پیشنهاد کاربران

به معنای روشن کردن و توضیح دادن و با لغت clarify هم معنی است.
** To make something clear or explain it in detail.
روشن کردن ( توضیح دادن )
چیزی را واضح کردن یا با جزئیات توضیح دادن.
**مثال:**
1. The professor asked the student to elucidate his point during the discussion.
...
[مشاهده متن کامل]

2. Can you elucidate the main idea of your argument?
3. The manual elucidates the steps required to assemble the furniture.

. e. g
. . .
We, humans, have a deeply curious nature. And when we’re curious about something, we have to ⭐elucidate⭐ the mystery ASAP
شکافتن امری ( مسأله ای و غیره ) ؛ روشن کردن آن. ( یادداشت مؤلف ) .
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : elucidate
✅️ اسم ( noun ) : elucidation
✅️ صفت ( adjective ) : elucidatory / elucidative
✅️ قید ( adverb ) : _
شفاف سازی کردن
تشریح کردن
توضیح دادن ، روشن کردن

بپرس