eliminate

/əˈlɪməˌnet//ɪˈlɪmɪneɪt/

معنی: خرد کردن، برطرف کردن، محو کردن، رفع کردن، زدودن، بیرون کردن، حذف کردن، منتفی کردن
معانی دیگر: از قلم انداختن، به حساب نیاوردن، (از متن و غیره) زدن، از بین بردن، معدوم کردن، نابودکردن، نیست کردن، (مسابقات قهرمانی و غیره) از دور خارج شدن، از مسابقه خارج شدن، (جبر و ریاضی) حذف کردن، (تنکرد شناسی - زیست شناسی - مواد زاید و فضولات و سموم و غیره را از بدن دفع کردن) برون ریختن، برون راندن، ردکردن، از معادله بیرون کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: eliminates, eliminating, eliminated
(1) تعریف: to dispose of, remove, or destroy.
مترادف: do away with, remove
مشابه: abolish, annihilate, blot out, cancel, delete, destroy, discard, dispel, dispose of, edit, efface, eradicate, erase, excise, expunge, exterminate, extinguish, extirpate, kill, liquidate, obliterate, purge

- Many cleaning products claim to eliminate germs.
[ترجمه گوگل] بسیاری از محصولات پاک کننده ادعا می کنند که میکروب ها را از بین می برند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از محصولات تمیز کننده ادعا می کنند که میکروب ها را از بین می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The corrupt and ruthless leader found ways to eliminate his enemies.
[ترجمه گوگل] رهبر فاسد و بی رحم راه هایی برای از بین بردن دشمنان خود پیدا کرد
[ترجمه ترگمان] رهبر فاسد و بی رحم راه هایی برای حذف دشمنانش پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to remove from consideration.
مترادف: remove
مشابه: banish, delete, except, exclude, obviate, omit, reject, rule out, weed out

- Making that error eliminated him from the spelling contest.
[ترجمه گوگل] انجام آن خطا او را از مسابقه املا حذف کرد
[ترجمه ترگمان] این خطا او را از مسابقه هجی کردن حذف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The police have eliminated the victim's wife as a suspect.
[ترجمه Nazi] پلیس همسر قربانی را به عنوان یک مظنون نادیده گرفته است.
|
[ترجمه گوگل] پلیس همسر مقتول را به عنوان مظنون حذف کرده است
[ترجمه ترگمان] پلیس زن قربانی را به عنوان یک مظنون از بین برده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: of an organism, to expel (waste matter).
مشابه: discharge, expel, void

- Waste that is eliminated by cattle and horses is used as fertilizer.
[ترجمه ترنم] فضولات که توسط گاو و اسب دفع می شوند، به عنوان کود مورد استفاده قرار می گیرد
|
[ترجمه گوگل] زباله هایی که توسط گاو و اسب دفع می شود به عنوان کود استفاده می شود
[ترجمه ترگمان] زباله که توسط گاو و اسب از بین برده می شود به عنوان کود مورد استفاده قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. eliminate all the superfluous words in this page
همه ی واژه ی های زائد این صفحه را حذف کنید.

2. to eliminate distracting noise
صدای مزاحم را از بین بردن

3. to eliminate indeterminacy
رفع ابهام کردن

4. the kidneys eliminate urea
کلیه ها اوره دفع می کند.

5. in order to eliminate the possibility of error
برای از میان بردن امکان لغزش

6. If we were to eliminate all reclining chairs, no one would fall asleep while watching television.
[ترجمه گوگل]اگر بخواهیم همه صندلی های تکیه گاه را حذف کنیم، هیچ کس هنگام تماشای تلویزیون به خواب نمی رود
[ترجمه ترگمان]اگر قرار بود همه صندلی های راحت را از بین ببریم، هیچ کس در حالی که تلویزیون تماشا می کرد خوابش نمی برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. America wants to eliminate tariffs on items such as electronics.
[ترجمه گوگل]آمریکا می خواهد تعرفه کالاهایی مانند لوازم الکترونیکی را حذف کند
[ترجمه ترگمان]آمریکا می خواهد تعرفه های اقلام نظیر الکترونیک را حذف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She went through the typescript carefully to eliminate all errors from it.
[ترجمه گوگل]او با دقت از طریق تایپ اسکریپت رفت تا تمام خطاها را از آن حذف کند
[ترجمه ترگمان]او با احتیاط از through عبور کرد تا همه خطاها را از آن حذف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Can we ever eliminate poverty from the world?
[ترجمه گوگل]آیا هرگز می توانیم فقر را از جهان حذف کنیم؟
[ترجمه ترگمان]آیا ما می توانیم فقر را از دنیا حذف کنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A move towards healthy eating could help eliminate heart disease.
[ترجمه گوگل]حرکت به سمت تغذیه سالم می تواند به از بین بردن بیماری قلبی کمک کند
[ترجمه ترگمان]حرکتی به سمت تغذیه سالم می تواند به حذف بیماری های قلبی کمک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This diet claims to eliminate toxins from the body.
[ترجمه گوگل]این رژیم مدعی دفع سموم از بدن است
[ترجمه ترگمان]این رژیم غذایی ادعا می کند که سموم را از بدن حذف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The organization has promised to eliminate cumbersome and unnecessary bureaucracy.
[ترجمه گوگل]این سازمان قول داده است که بوروکراسی دست و پا گیر و غیر ضروری را حذف کند
[ترجمه ترگمان]این سازمان قول داده است که بوروکراسی غیرضروری و غیرضروری را حذف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This mousse says it's designed to eliminate frizz and make hair glossy and easier to manage.
[ترجمه گوگل]این موس می گوید که برای از بین بردن موخوره و براق شدن موها و مدیریت آسان تر طراحی شده است
[ترجمه ترگمان]این mousse می گوید که برای حذف frizz طراحی شده است و موهای خود را براق و آسان تر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She hired an assassin to eliminate her rival.
[ترجمه گوگل]او یک قاتل را استخدام کرد تا رقیب خود را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان]اون یه آدمکش استخدام کرد تا رقیبش رو از بین ببره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. You can never entirely eliminate human error and oversight.
[ترجمه گوگل]شما هرگز نمی توانید به طور کامل خطای انسانی و نظارت را از بین ببرید
[ترجمه ترگمان]تو هرگز نمی تونی اشتباه انسانی و افراد پشت پرده رو از بین ببری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The teacher should try to eliminate the possibility that the child has a hearing defect.
[ترجمه Parya] معلم باید سعی کند امکان وجود نقص شنوایی در کودک را از بین ببرد
|
[ترجمه گوگل]معلم باید سعی کند احتمال نقص شنوایی کودک را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان]معلم باید سعی کند این احتمال را از بین ببرد که کودک یک نقص شنوایی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Lucia hired an assassin to eliminate her rival.
[ترجمه گوگل]لوسیا یک قاتل را برای از بین بردن رقیب خود استخدام کرد
[ترجمه ترگمان]لوسیا یه آدمکش استخدام کرد تا رقیبش رو از بین ببره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Try to eliminate fatty foods from your diet.
[ترجمه گوگل]سعی کنید غذاهای چرب را از برنامه غذایی خود حذف کنید
[ترجمه ترگمان]سعی کنید غذاهای چرب را از رژیم غذایی خود حذف کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خرد کردن (فعل)
abate, diminish, mitigate, grind, squelch, minify, smash, chop, reduce, decrease, lessen, exterminate, eliminate, narrow, hash, fragment, fritter, annihilate, extenuate, shatter, shiver, crash, de-escalate, break to pieces, disintegrate, mash, comminute, mince, mangle, cut down, fragmentize, demolish, hack, fractionalize, pestle, steamroller

برطرف کردن (فعل)
remove, rectify, acquit, dispel, eliminate, surmount, loose

محو کردن (فعل)
erase, eliminate, annihilate, expunge, obliterate, blur, wipe out, deface, blot out, disfeature, cause to disappear, raze, efface, rase

رفع کردن (فعل)
remove, assoil, eliminate, resolve, solve, detoxify, obviate

زدودن (فعل)
remove, wipe, clean, scrape, clear, purge, eliminate, obliterate, wipe out, scour, blot out, sweep, swab, scurf, deterge, efface, shuck

بیرون کردن (فعل)
dispossess, fire, eliminate, force, swap, drive out, evict, cashier

حذف کردن (فعل)
eliminate, pretermit, expurgate, dele, delete, omit, elide, retrench

منتفی کردن (فعل)
eliminate, liquidate

تخصصی

[صنعت] زدودن، رفع کردن، حذف کردن
[ریاضیات] حذف کردن، رفع نمودن
[] صعود ـ راه

انگلیسی به انگلیسی

• remove, get rid of
to eliminate something means to remove it completely.
when a person or team is eliminated from a competition, they are defeated and so take no further part in it.

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Destroy
🔘 Wipe out
🔘 Obliterate
🔘 Wipe off the face of the earth
🔘 Wipe off the map
🔘 Kill
🔘 Slaughter
🔘 Exterminate
🔘 Eliminate
...
[مشاهده متن کامل]

🔘 Liquidate
🔘 Eradicate
🔘 Extinguish
🔘 Finish off
🔘 Erase
🔘 Root out
🔘 Extirpate
🔘 Take out
🔘 Rub out
🔘 Snuff out
🔘 Zap
🔘 Waste
🔘 Annihilate
✅ Definition:
👉 To completely destroy or get rid of something or someone.

به تدریج چیزی حل بشه و خوب بشه
خنثی کردن
تحت الشعاش قرار دادن
1. حذف کردن. کنار گذاشتن. از دور خارج کردن 2. بر طرف کردن. رفع کردن 3. ریشه کن کردن. از بین بردن. 4. دفع کردن 5. سر به نیست کردن. کشتن
مثال:
We must make it easier for people to eliminate those pregnancies or to terminate them.
...
[مشاهده متن کامل]

ما باید برای مردم حذف کردن آن بارداری ها را آسانتر کنیم یا به آنها خاتمه بدهیم.

نفی
حذف کردن، برطرف کردن
مثال: The company aims to eliminate waste in its production process.
هدف این شرکت حذف ضایعات در فرآیند تولید است.
eliminate و remove تا حد زیادی هم معنین بجز اینکه eliminate به معنای حذف ابدی هست ولی remove میتونه برای مدت موقتی باشه یا برای همیشه.
•Delete
• remove
•kill
•Destroy
به طور کلی حذف کردن
رفع اتهام
eliminate the innocent: رفع اتهام از بی گناهان
جلوگیری کردن
eliminate ( v ) ( ɪˈlɪməˌneɪt ) =to remove or get rid of sth sb, e. g. Credit cards eliminate the need to carry a lot of cash. elimination ( n )
eliminate
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : eliminate
✅️ اسم ( noun ) : elimination / eliminationism / eliminationist
✅️ صفت ( adjective ) : _
✅️ قید ( adverb ) : _
لگن گذاشتن؛ مدفوع کردن؛ دستشویی رفتن
stamp something ↔ out= to eliminate something
ممنوع کردن
eliminate somebody/something ( as something ) Malaria was eliminated as a cause of death.
• He was later released after being eliminated from the enquiry.
• eliminate somebody/something from something The police have eliminated two suspects from their investigation
منافات داشتن، مغایرت داشتن
در شیمی
Elimination reactions=واکنش های حذفی
نابود کردن، حذف کردن، رفع کردن
Example:eliminate all enemies
حذف کردن یا نابود کردن همه دشمن ها
مرتفع کردن
[از شر چیزی ] خلاص شدن، رفع کردن، حذف کردن
از رده خارج کردن
صرف نظر کردن، حذف کردن، برداشتن
The welfare state never came close to eliminating poverty
Oxford Dictionary@
کنار گذاشتن
We eliminated the possibility that it could have been an accident.
The police eliminated him from their enquiries.
خلاص کردن، از گردن باز کردن، از بین بردن
The problem we confront today is there is no one thing that can eliminate our dependency on petroleum
...
[مشاهده متن کامل]

A move towards healthy eating could help eliminate heart disease.

بیرون بردن
Get rid of
حذف کردن، برداشتن
My mom told me to eliminate the sofa from your room
مامانم به من گفت:مبل رو از اتاقت حذف کن
خلع کردن
دفع کردن
از میان برداشتن
از بین بردن
حذف کردن
بر طرف کردن
تعدیل کردن یا کاستن
صرف نظر کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٦)

بپرس