اسم ( noun )
• (1) تعریف: a part of any whole.
• مترادف: component, constituent, ingredient
• متضاد: composite, compound
• مشابه: aspect, extract, feature, member, part, particular, piece, portion, section
• مترادف: component, constituent, ingredient
• متضاد: composite, compound
• مشابه: aspect, extract, feature, member, part, particular, piece, portion, section
- Fresh garlic is a key element of this dish.
[ترجمه ب گنج جو] این ظرف غذا، ماده ی اصلیش سیر تازه است.|
[ترجمه گوگل] سیر تازه عنصر اصلی این غذا است[ترجمه ترگمان] سیر تازه یکی از عناصر کلیدی این غذا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The first element of her speech concerned the need for reforms.
[ترجمه محمد] اولین مولفه سخنرانی اون، نیاز به اصلاحات بود|
[ترجمه گوگل] اولین عنصر سخنرانی او به نیاز به اصلاحات مربوط می شد[ترجمه ترگمان] اولین عنصر سخنرانی او به نیاز به اصلاحات بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Selfishness is an element of human nature.
[ترجمه گوگل] خودخواهی عنصری از طبیعت انسان است
[ترجمه ترگمان] خود پسندی یک عنصر طبیعت انسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خود پسندی یک عنصر طبیعت انسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a fundamental principle of something.
• مترادف: basic, fundamental, principle
• مشابه: ABC's, alphabet, basis, essence, foundation, rudiment
• مترادف: basic, fundamental, principle
• مشابه: ABC's, alphabet, basis, essence, foundation, rudiment
- The textbook gives an introduction to the elements of calculus.
[ترجمه ai] این کتاب مقدمه ای بر اصول حساب دیفرانسیل و انتگرال است.|
[ترجمه گوگل] کتاب درسی مقدمه ای بر عناصر حساب دیفرانسیل و انتگرال می دهد[ترجمه ترگمان] این کتاب درسی، مقدمه ای بر عناصر حساب دیفرانسیل و انتگرال می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a compatible environment.
• مترادف: domain, medium
• مشابه: environment, habitat, milieu, realm, sphere
• مترادف: domain, medium
• مشابه: environment, habitat, milieu, realm, sphere
- When he paints, he is in his element.
[ترجمه ai] وقتی او نقاشی میکند، او درون آن محیط است|
[ترجمه رضا] وقتی نقاشی میکشد، کیف میکند.|
[ترجمه گوگل] وقتی نقاشی می کند در عنصر خود است[ترجمه ترگمان] وقتی نقاشی می کند، در element است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a natural environment.
• مترادف: habitat, medium
• مشابه: domain, environment
• مترادف: habitat, medium
• مشابه: domain, environment
- Water is the element of fish.
[ترجمه ai] آب، محل زندگی ماهی است|
[ترجمه گوگل] آب عنصر ماهی است[ترجمه ترگمان] آب عنصر ماهی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: any of the substances, now numbering 107, that, being made up of only one type of atom, cannot be chemically separated into simpler substances.
- Some of the more well-known elements are lead, zinc, hydrogen, and gold.
[ترجمه گوگل] برخی از عناصر شناخته شدهتر سرب، روی، هیدروژن و طلا هستند
[ترجمه ترگمان] برخی از عناصر مشهور بیشتر سرب، روی، هیدروژن و طلا هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برخی از عناصر مشهور بیشتر سرب، روی، هیدروژن و طلا هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: (pl.) the atmospheric conditions that constitute the weather.
• مشابه: climate, weather
• مشابه: climate, weather
- You'll have to brave the elements if you go out today.
[ترجمه ai] اگه امروز بیرون میری، باید اوضاع رو بسنجی ( وضعیت هوا رو )|
[ترجمه گوگل] اگر امروز بیرون می روید، باید در مقابل عناصر شجاع باشید[ترجمه ترگمان] اگه امروز بیرون بری باید عناصر رو شجاع کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Some of these Arctic explorers became victims of the elements.
[ترجمه گوگل] برخی از این کاشفان قطب شمال قربانی عناصر شدند
[ترجمه ترگمان] برخی از این کاشفان قطب شمال قربانی عناصر شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برخی از این کاشفان قطب شمال قربانی عناصر شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید