electromagnetic

/ɪˌlektroʊmægˈnetɪk//ɪˌlektrəʊmæɡˈnetɪk/

معنی: وابسته به نیروی مغناطیسی برق
معانی دیگر: برقاطیسی، وابسته به آهنربای برقی، الکترومغناطیسی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: of or pertaining to an electromagnet or electromagnetism.

جمله های نمونه

1. electromagnetic inertia
اینرسی الکترومغناطیسی

2. the radiation of electromagnetic rays
بارش اشعه ی الکتروماگنتیک

3. The electromagnetic field strength becomes weaker as you move further away from high voltage cables.
[ترجمه گوگل]با دور شدن از کابل های فشار قوی، قدرت میدان الکترومغناطیسی ضعیف تر می شود
[ترجمه ترگمان]هنگامی که شما دورتر از کابل های فشارقوی حرکت می کنید، نیروی میدان مغناطیسی ضعیف تر می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The machine works according to the principle of electromagnetic conduction.
[ترجمه گوگل]ماشین بر اساس اصل هدایت الکترومغناطیسی کار می کند
[ترجمه ترگمان]ماشین بر طبق اصول رسانش الکترومغناطیسی کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Some people are worried that electromagnetic fields from electric power lines could increase the risk of cancer.
[ترجمه گوگل]برخی از مردم نگران هستند که میدان های الکترومغناطیسی از خطوط برق می تواند خطر ابتلا به سرطان را افزایش دهد
[ترجمه ترگمان]برخی از مردم نگران این هستند که میدان های الکترومغناطیسی از خطوط انتقال برق می تواند خطر سرطان را افزایش دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Her hypothesis concerns the role of electromagnetic radiation.
[ترجمه گوگل]فرضیه او به نقش تابش الکترومغناطیسی مربوط می شود
[ترجمه ترگمان]فرضیه او مربوط به نقش تابش الکترومغناطیسی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Electromagnetic energy can be thought of as moving in a wave-like pattern at the speed of light.
[ترجمه گوگل]انرژی الکترومغناطیسی را می توان به عنوان حرکت در یک الگوی موج مانند با سرعت نور در نظر گرفت
[ترجمه ترگمان]انرژی الکترومغناطیسی را می توان به عنوان حرکت در الگوی موج مانند در سرعت نور تصور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Other forms of electromagnetic radiation include radio, microwaves and X-rays.
[ترجمه گوگل]اشکال دیگر تابش الکترومغناطیسی شامل رادیو، امواج مایکروویو و اشعه ایکس است
[ترجمه ترگمان]شکل های دیگر تابش الکترومغناطیسی شامل رادیو، microwaves و اشعه ایکس هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. In the collision of plane electromagnetic waves with non-aligned polarization, it must therefore be concluded that the dynamics remains unaltered.
[ترجمه گوگل]در برخورد امواج الکترومغناطیسی صفحه با قطبش غیر هم تراز، باید نتیجه گرفت که دینامیک بدون تغییر باقی می ماند
[ترجمه ترگمان]بنابراین در برخورد امواج الکترومغناطیسی با پلاریزاسیون بدون محور، باید نتیجه گیری شود که پویایی بدون تغییر باقی می ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Light is the form of electromagnetic radiation which our eyes are able to see.
[ترجمه گوگل]نور شکل تابش الکترومغناطیسی است که چشم ما قادر به دیدن آن است
[ترجمه ترگمان]نور شکلی از تابش الکترومغناطیسی است که چشم های ما قادر به دیدن آن هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. For emissions testing, most standards split the electromagnetic spectrum into two parts.
[ترجمه گوگل]برای آزمایش انتشار، اکثر استانداردها طیف الکترومغناطیسی را به دو قسمت تقسیم می کنند
[ترجمه ترگمان]برای آزمایش انتشار گازهای گلخانه ای، بسیاری از استانداردها، طیف الکترومغناطیسی را به دو قسمت تقسیم می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Butaccording to the classical electromagnetic theory presupposed by Bohr's theory, orbiting electrons should radiate.
[ترجمه گوگل]اما بر اساس نظریه کلاسیک الکترومغناطیسی که توسط نظریه بور پیش‌فرض شده است، الکترون‌های در حال گردش باید تابش کنند
[ترجمه ترگمان]با توجه به نظریه الکترومغناطیس کلاسیک، که در نظریه بوهر از پیش فرض گرفته شد، الکترون های مداری باید تابش کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. In effect, they convert the energy of the electromagnetic radiation into chemical energy.
[ترجمه گوگل]در واقع آنها انرژی تابش الکترومغناطیسی را به انرژی شیمیایی تبدیل می کنند
[ترجمه ترگمان]در واقع، آن ها انرژی تابش الکترومغناطیسی را به انرژی شیمیایی تبدیل می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Electrons, being charged particles, interact readily with electromagnetic radiation.
[ترجمه گوگل]الکترون ها که ذرات باردار هستند، به آسانی با تابش الکترومغناطیسی تعامل دارند
[ترجمه ترگمان]الکترون ها، ذرات باردار شده، به آسانی با تابش الکترومغناطیسی تعامل دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

وابسته به نیروی مغناطیسی برق (صفت)
electromagnetic

تخصصی

[برق و الکترونیک] الکترومغناطیس - الکترومغناطیسی اشاره به ترکیب میدانهای الکتریکی مغناطیسی مرتبط با تابش یا تحریک الکترونها یا سایر درات باردار در فضا یا در درون رساناها.
[ریاضیات] الکترومغناطیسی

انگلیسی به انگلیسی

• pertaining to electromagnetism, pertaining to magnetism produced by electrical currents
electromagnetic is used to describe magnetic forces and effects produced by an electric current.

پیشنهاد کاربران

electromagnetic ( شیمی )
واژه مصوب: الکترومغناطیسی
تعریف: مربوط به پدیده‏هایی که در آنها الکتریسیته و مغناطیس به هم وابسته‏اند
الکترومغناطیسی

بپرس