اسم ( noun )
• (1) تعریف: the exertion of physical or mental energy.
• مترادف: exertion, labor, work
• مشابه: application, elbow grease, endeavor, force, pain, strain, struggle, toil, trouble
• مترادف: exertion, labor, work
• مشابه: application, elbow grease, endeavor, force, pain, strain, struggle, toil, trouble
- Can you imagine the tremendous effort it took to build the pyramids?
[ترجمه ب گنج جو] اهرام مصر به راحتی ساخته نشدن ، میتونی اون سعی و تلاش شگفت انگیز رو که برا ساختشون انجام گرفته ، تصور کنی؟|
[ترجمه گوگل] آیا می توانید تصور کنید که چه تلاش عظیمی برای ساخت اهرام انجام شده است؟[ترجمه ترگمان] میتونی تصور کنی که چه تلاش عظیمی برای ساختن اهرام انجام گرفت؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You won't succeed in this if you don't put any effort into it.
[ترجمه هستي] تو موفق نخواهی شد در این موضوع اگر هیچ تلاشی برایش انجام ندهی|
[ترجمه مهستی] اگر زحمت نکشی، در این کار موفق نخواهی شد.|
[ترجمه گوگل] اگر تلاش نکنید در این کار موفق نخواهید شد[ترجمه ترگمان] اگر تلاشی در این کار نکنی موفق نخواهی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: exertion that requires substantial power or will.
• مترادف: struggle, travail
• متضاد: ease
• مشابه: application, endeavor, exertion, strain, toil
• مترادف: struggle, travail
• متضاد: ease
• مشابه: application, endeavor, exertion, strain, toil
- Finishing the project was an effort, but it was worth it in the end.
[ترجمه ...] تمام کردن پروژه نیاز به تلاش داشت، اما درپایان ارزشش را داشت|
[ترجمه گوگل] به پایان رساندن پروژه یک تلاش بود، اما در نهایت ارزشش را داشت[ترجمه ترگمان] پایان دادن به این پروژه تلاشی بود، اما در پایان ارزش آن را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After the accident, she could only walk with intense effort.
[ترجمه گوگل] پس از تصادف، او تنها با تلاش شدید توانست راه برود
[ترجمه ترگمان] بعد از تصادف، فقط می توانست با تلاش شدیدی قدم بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از تصادف، فقط می توانست با تلاش شدیدی قدم بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: an attempt.
• مترادف: attempt, try
• مشابه: endeavor, essay, go, push, trial
• مترادف: attempt, try
• مشابه: endeavor, essay, go, push, trial
- Unfortunately, our first effort to raise the money was a failure.
[ترجمه گوگل] متأسفانه اولین تلاش ما برای جمع آوری پول شکست خورد
[ترجمه ترگمان] متاسفانه اولین تلاش ما برای افزایش پول یک شکست بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] متاسفانه اولین تلاش ما برای افزایش پول یک شکست بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: something done as the result of exertion; achievement.
• مترادف: deed, work
• مشابه: achievement, act, exertion, exploit, feat, pain, struggle, toil, trouble
• مترادف: deed, work
• مشابه: achievement, act, exertion, exploit, feat, pain, struggle, toil, trouble
- We appreciate his efforts on our behalf.
[ترجمه گوگل] ما از زحمات او از طرف خود قدردانی می کنیم
[ترجمه ترگمان] ما از تلاش های او برای حمایت از ما قدردانی می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما از تلاش های او برای حمایت از ما قدردانی می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید