effort

/ˈefərt//ˈefət/

معنی: تقلا، کوشش، تلاش، سعی
معانی دیگر: چالش، جد و جهد، (نتیجه ی کوشش) کار، دستیابی، (با: with) با سختی، به اشکال، با تقلا

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the exertion of physical or mental energy.
مترادف: exertion, labor, work
مشابه: application, elbow grease, endeavor, force, pain, strain, struggle, toil, trouble

- Can you imagine the tremendous effort it took to build the pyramids?
[ترجمه ب گنج جو] اهرام مصر به راحتی ساخته نشدن ، میتونی اون سعی و تلاش شگفت انگیز رو که برا ساختشون انجام گرفته ، تصور کنی؟
|
[ترجمه گوگل] آیا می توانید تصور کنید که چه تلاش عظیمی برای ساخت اهرام انجام شده است؟
[ترجمه ترگمان] میتونی تصور کنی که چه تلاش عظیمی برای ساختن اهرام انجام گرفت؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You won't succeed in this if you don't put any effort into it.
[ترجمه هستي] تو موفق نخواهی شد در این موضوع اگر هیچ تلاشی برایش انجام ندهی
|
[ترجمه مهستی] اگر زحمت نکشی، در این کار موفق نخواهی شد.
|
[ترجمه گوگل] اگر تلاش نکنید در این کار موفق نخواهید شد
[ترجمه ترگمان] اگر تلاشی در این کار نکنی موفق نخواهی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: exertion that requires substantial power or will.
مترادف: struggle, travail
متضاد: ease
مشابه: application, endeavor, exertion, strain, toil

- Finishing the project was an effort, but it was worth it in the end.
[ترجمه ...] تمام کردن پروژه نیاز به تلاش داشت، اما درپایان ارزشش را داشت
|
[ترجمه گوگل] به پایان رساندن پروژه یک تلاش بود، اما در نهایت ارزشش را داشت
[ترجمه ترگمان] پایان دادن به این پروژه تلاشی بود، اما در پایان ارزش آن را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After the accident, she could only walk with intense effort.
[ترجمه گوگل] پس از تصادف، او تنها با تلاش شدید توانست راه برود
[ترجمه ترگمان] بعد از تصادف، فقط می توانست با تلاش شدیدی قدم بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an attempt.
مترادف: attempt, try
مشابه: endeavor, essay, go, push, trial

- Unfortunately, our first effort to raise the money was a failure.
[ترجمه گوگل] متأسفانه اولین تلاش ما برای جمع آوری پول شکست خورد
[ترجمه ترگمان] متاسفانه اولین تلاش ما برای افزایش پول یک شکست بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: something done as the result of exertion; achievement.
مترادف: deed, work
مشابه: achievement, act, exertion, exploit, feat, pain, struggle, toil, trouble

- We appreciate his efforts on our behalf.
[ترجمه گوگل] ما از زحمات او از طرف خود قدردانی می کنیم
[ترجمه ترگمان] ما از تلاش های او برای حمایت از ما قدردانی می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. effort is the parent of success
کوشش منشا موفقیت است.

2. dogged effort
کوشش مصرانه

3. heroic effort
کوشش قهرمانانه

4. his effort accounted for the success of the team
کوشش او موجب موفقیت تیم بود.

5. mutual effort
کوشش دوجانبه

6. persistent effort
کوشش سرسختانه

7. team effort
کوشش دسته جمعی

8. the effort to contain population growth
کوشش برای جلوگیری از رشد جمعیت

9. virgin effort
کوشش نخستین

10. an effort of will
قدرت اراده،کوشایی اراده

11. a collective effort
کوشش جمعی

12. a futile effort
کوشش بیهوده

13. a headstrong effort
کوشش لجوجانه

14. a studious effort
کوشش با تمام وجود،سعی بلیغ

15. an all-out effort
سعی بلیغ،کوشش همه جانبه

16. an honest effort
کوشش راستین

17. in this effort he was seconded by the other members of the family
سایر اعضای خانواده او را در این تلاش یاری کردند.

18. the concerted effort of all citizens
کوشش هماهنگ همه ی شهروندان

19. the doctors' effort to save the patient
تلاش پزشکان برای نجات بیمار

20. (be) an effort
مشکل بودن،مستلزم کوشش بودن

21. the war effort
چالش (برای بردن) جنگ

22. he bent every effort to accomplish the task
او هر گونه کوششی را برای انجام کار به عمل آورد.

23. it was an effort to get up early
زود بیدار شدن مشکل بود.

24. to foil somebody's effort
کوشش کسی را بی اثر کردن

25. to make an effort
کوشیدن،سعی کردن

26. to spare no effort
از هیچ کوششی مضایقه نکردن

27. with a little effort
با کمی کوشش

28. (be) worth an effort
ارزش جد و جهد را داشتن،به کوشش ارزیدن

29. frontiersmen enthroned work and effort and worshipped them
مرزنشینان از کار و کوشش تجلیل می کردند و آن را می ستودند.

30. success will come through effort
موفقیت در اثر کار و کوشش به دست می آید.

31. the patient spoke with effort
بیمار با سختی حرف می زد.

32. to make a conscious effort
با آگاهی تمام کوشیدن

33. to make a determined effort
کوشش مصممانه کردن

34. to make a half-hearted effort
با تردید کوشش کردن

35. to make a valiant effort
تلاش پیگیر کردن

36. obstacles stirred him to greater effort
موانع او را به کوشش بیشتر وامی داشت.

37. the craftsman worked with patient effort
صنعتگر با کوشش و پشتکار کار می کرد.

38. the culmination of years of effort
سرانجام سال ها کوشش

39. i have invested a lot of time and effort in this dictionary
من کوشش و وقت زیادی را صرف نگارش این فرهنگ کرده ام.

40. the picture he painted was a rather amateurish effort
تصویری که او کشید کار ناشیانه ای بود.

41. reporters mobbed him and he reached his car with effort
خبرنگاران دورش ازدحام کردند و او به زحمت خودش را به اتومبیل رساند.

مترادف ها

تقلا (اسم)
stress, agony, strife, slog, tussle, scramble, bout, tug, effort, exertion, nisus, wrestle, strain, bustle, muss, scrabble

کوشش (اسم)
labor, scramble, tug, effort, assay, stretch, attempt, trial, try, endeavor, strain, bustle, fist, muss

تلاش (اسم)
scramble, effort, fuss, endeavor, bustle, muss, scrabble

سعی (اسم)
work, labor, purpose, effort, eagerness, endeavor, conation

تخصصی

[مهندسی گاز] تلاش، کوشش

انگلیسی به انگلیسی

• physical or mental exertion, labor; attempt; something accomplished through hard work; organized operation
if you make an effort to do something, you try hard to do it.
if you do something with effort, it is difficult for you to do.
if you say that an action is an effort, you mean that an unusual amount of physical or mental energy is needed to do it.
if you describe an object or an action as a poor or feeble effort, you mean it has not been well made or well done.

پیشنهاد کاربران

تلاش
کوشش
زحمت
فعالیت
کوشش ارادی
عزم
کوشش مستمر
❗️دوستان دقت کنین که Effort اسم هست و نه فعل.
برای تبدیل اون به فعل از make an effort استفاده میشه که این فعل مترادف try هست.
تلاش، کوشش
مثال: With enough effort, you can achieve anything you set your mind to.
با کافی بودن تلاش، می توانید هر چیزی که به آن فکر می کنید را دست یابی کنید.
✅afford
یعنی از پس کاری برامدن ، از عهده ی مخارج برآمدن. مثال:
Many smaller companies simply can not afford to buy health insurance for employees and remain in business.
✅effort
یعنی تلاش و کوشش. این واژه اسم است. برای ساختن فعل از make استفاده می کنیم. مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

She made an effort to change the subject of the conversation.

I always put a lot of effort into my job
effort: تلاش
عملکرد ( ضعیف )
Do you want to have a look at his exam paper? It's a fairly poor effort
انصافا عملکرد ضعیفی بود.
His effort in the test was unsuccessful
عملکردش در این امتحان موفقیت آمیز نبود
Effort. . . . . ( / - ) performanceبار منفی
کوشش
هزینه منابع و زمان ( علوم کامپیوتر )
کار پرزحمت
توانایی مالی
trial
Attempt
Energy - انرژی
You are wasting time and effort
دارین وقت و انرژی تون هدر میدین!
Star Trek TOS
اقدامات

اثر بخشی
Project effort estimation
براورد اثر بخشی پروژه
تلاش، کوشش
تلاش، کوشش، سعی
تکاپو
اقدام ( حقوق )
زحمات
تلاش و کوشش
تلاش
نیرو
دستیابی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس