effeminate

/iˈfemənət//ɪˈfemɪnət/

معنی: بی رنگ، سست، نرم، زن صفت، مخنی
معانی دیگر: (دارای صفات زنانه - معمولا با تداعی منفی) زن صفت، زن خوی، زنسان، زن گونه، نامرد، منحط، پست، کم توان، کم زور، ضعیف، نازک نارنجی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: effeminately (adv.), effeminateness (n.)
• : تعریف: of a man or boy, having qualities of appearance, manner, or behavior conventionally associated with feminine rather than masculine gender; unmanly.
مترادف: unmanly, unmasculine, womanish
متضاد: butch, manly, masculine, virile
مشابه: female, feminine

- Though women found the actor's slightly effeminate looks highly attractive, many men thought the actor did not look tough enough for the part.
[ترجمه حسین] در حالی که زنان ظاهر زنانۀ هنرپیشه را جذاب می دانستند، مردان بسیاری فکر می کردند او به اندازۀ کافی برای نقش محکم و خشن نیست
|
[ترجمه گوگل] اگرچه زنان ظاهر اندکی زنانه این بازیگر را بسیار جذاب می‌دانستند، بسیاری از مردان فکر می‌کردند که این بازیگر به اندازه کافی سختگیر به نظر نمی‌رسد
[ترجمه ترگمان] با وجود اینکه زنان متوجه شدند که این هنرپیشه که اندکی دخترانه به نظر می رسد، بسیار جذاب به نظر می رسد، بسیاری از مردان تصور می کردند که این بازیگر به اندازه کافی سخت به نظر نمی رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. effeminate art
هنر پست

2. a male homosexual with effeminate mannerisms
مرد همجنس باز با اطوار زنانه

3. It will not effeminate the boy's mind.
[ترجمه گوگل]ذهن پسر را تسخیر نمی کند
[ترجمه ترگمان]ذهن او زنانه نخواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He's got a very effeminate manner/voice.
[ترجمه گوگل]او حالت/صدای بسیار زنانه ای دارد
[ترجمه ترگمان]صدای زنانه و زنانه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. His hair, in long, effeminate ringlets, was barley-fair, like Oliver's.
[ترجمه گوگل]موهای او، با حلقه‌های بلند و زنانه، مانند موهای الیور، مثل موهایش سفید بود
[ترجمه ترگمان]موهای او، موهای بلند و زنانه، جو نسبتا زیبا بود، درست مثل الیور
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The face was round and smooth, almost effeminate.
[ترجمه گوگل]صورت گرد و صاف و تقریباً زنانه بود
[ترجمه ترگمان]صورتش گرد و نرم و تقریبا زنانه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The way he walks is a bit effeminate, and he sounds effeminate too.
[ترجمه گوگل]نحوه راه رفتن او کمی زنانه است و او نیز زنانه به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان]طرز راه رفتن او کمی زنانه است و خودش هم زنانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Salai, real name Gian Giacomo Caprotti, an effeminate young artist who worked with da Vinci for 25 years, is thought to have served as a model and muse for several of his paintings.
[ترجمه گوگل]سالای، با نام واقعی جیان جاکومو کاپروتی، یک هنرمند جوان زنانه که به مدت 25 سال با داوینچی کار کرده است، تصور می شود که به عنوان مدل و موزه چندین نقاشی او عمل کرده است
[ترجمه ترگمان]Salai، نام واقعی Gian Giacomo، یک هنرمند جوان effeminate که به مدت ۲۵ سال با داوینچی کار می کرد، تصور می شود که به عنوان مدل و الهام برای چندین نقاشی خود عمل کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. See the handsome but effeminate young man; he has no virile character.
[ترجمه گوگل]مرد جوان خوش تیپ اما زنانه را ببینید او هیچ شخصیت بدجنسی ندارد
[ترجمه ترگمان]جوان خوش تیپی اما زنانه را می بینی هیچ شخصیت نیرومندی ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Wang is a thin and slightly effeminate young man in his mid-twenties, who is devoted to the finer things in life.
[ترجمه گوگل]وانگ یک مرد جوان لاغر و کمی زنانه در اواسط بیست سالگی است که به چیزهای ظریف زندگی اختصاص دارد
[ترجمه ترگمان]وانگ جوان لاغر و کمی effeminate است که در بیست و چند سالگی خود را به چیزهای بهتری در زندگی اختصاص داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. His voice was curiously high-pitched, reedy, almost effeminate.
[ترجمه گوگل]صدای او به طرز عجیبی بلند، نی و تقریباً زنانه بود
[ترجمه ترگمان]صدایش به نحو عجیبی بلند شده بود و زیر و رو به رو شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Will he look much or a bit effeminate?
[ترجمه گوگل]آیا او بسیار زنانه به نظر می رسد یا کمی زنانه؟
[ترجمه ترگمان]آیا به نظر می آید کمی زنانه باشد یا نه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Used as a disparaging term for an effeminate man, especially a gay or homosexual man.
[ترجمه گوگل]به عنوان یک اصطلاح تحقیرآمیز برای یک مرد زن، به ویژه یک مرد همجنسگرا یا همجنسگرا استفاده می شود
[ترجمه ترگمان]که برای یک مرد زنانه، به خصوص یک مرد گی یا همجنسگرا استفاده می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Contrary to his effeminate appearance, he said without reserve during interview.
[ترجمه گوگل]برخلاف ظاهر زنانه‌اش، در طول مصاحبه بدون ذره گفت
[ترجمه ترگمان]بر خلاف ظاهر زنانه خود، بدون این که در طول مصاحبه خویشتن داری کند، گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی رنگ (صفت)
neutral, achromatic, colorless, effeminate, gray, achromic, blate, tintless

سست (صفت)
doddered, effeminate, flaggy, weak, feeble, torpid, asthenic, loose, frail, flimsy, slack, atonic, slow, insecure, sleazy, floppy, lax, idle, lazy, indolent, slothful, groggy, remiss, washy, wishy-washy, inactive, slumberous, slumbery, feckless, flabby, flaccid, languid, slumbrous, lethargic, shaky, rickety, rattletrap, wonky, supine, tottery

نرم (صفت)
slick, fine, effeminate, supple, suave, sleek, mellow, soft, tractable, downy, limp, floppy, smooth, limber, spongy, pliant, flexible, lubricious, flexuous, cottony, fluffy, tractile, treatable, plastic, glace, flabby, plumy, lissom, lissome, lithesome, lithe, flexural, sequacious, levigated, silky, irrefrangible, lambent, sericeous, silken

زن صفت (صفت)
effeminate, ladylike, woman, womanish, womanlike

مخنی (صفت)
effeminate

انگلیسی به انگلیسی

• lacking manly qualities, overly feminine (especially about a man)
when people describe a man as effeminate, they mean that he behaves, looks, or sounds like a woman; used showing disapproval.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : effeminacy
✅️ صفت ( adjective ) : effeminate
✅️ قید ( adverb ) : effeminately
زن منش

بپرس