effeminacy

/ɪˈfemɪnəsi//ɪˈfemɪnəsi/

معنی: زن صفتی
معانی دیگر: زن گونگی، رفتار زنانه، زنسانی، زن خویی

جمله های نمونه

1. I'd like to show the face of my effeminacy in order that he could know parent's worry and he didn't say anything.
[ترجمه گوگل]می خواهم چهره زنانگی ام را نشان دهم تا نگرانی پدر و مادر را بداند و او چیزی نگفت
[ترجمه ترگمان]دوست دارم چهره effeminacy را به این ترتیب نشان دهم که او می تواند نگران پدر و مادر باشد و چیزی نگفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He does not have the courage to protect his strong but effeminacy wife.
[ترجمه گوگل]او شجاعت محافظت از همسر قوی اما زنانه خود را ندارد
[ترجمه ترگمان]او شهامت این را ندارد که از زن strong و effeminacy محافظت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. "There's nobody in the County sits a horse better than Ashley," said Scarlett, furious at the slur of effeminacy flung on Ashley, "nobody except maybe his father.
[ترجمه گوگل]اسکارلت که از توهین زنانگی که به اشلی پرتاب شده بود عصبانی بود، گفت: «هیچ کس در کانتی بهتر از اشلی اسبی نمی‌نشیند، هیچ کس جز پدرش
[ترجمه ترگمان]اسکارلت از the که به اشلی اهانت کرده بود خشمگین شد و گفت: هیچ کس بهتر از اشلی اسب نمی sits، هیچ کس به جز پدرش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The students associated science with masculinity and arts with effeminacy.
[ترجمه گوگل]دانش آموزان علم را با مردانگی و هنر را با زنانگی مرتبط کردند
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان با زنان و هنرهای مرتبط با effeminacy ارتباط داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He is utterly free from the least suspicion of effeminacy.
[ترجمه گوگل]او کاملاً از کمترین سوء ظن به زنانگی مبرا است
[ترجمه ترگمان]از این effeminacy کام لا آزاد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They shared the character of fairness, industry, goodness, adamancy and without any effeminacy .
[ترجمه گوگل]آنها در خصلت انصاف، صنعت، نیکی، سرسختی و بدون هیچ گونه ظاهری شریک بودند
[ترجمه ترگمان]آن ها در شخصیت عدالت، صنعت، نیکی، adamancy و بدون هیچ گونه effeminacy سهیم بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The current state : the fight it that begins to best effeminacy that hangs one's head when impossible for me . . .
[ترجمه گوگل]وضعیت فعلی: مبارزه با آن است که شروع به بهترین زنانگی که سر آویزان در زمانی که برای من غیر ممکن است
[ترجمه ترگمان]وضعیت کنونی: مبارزه با آن شروع به بهترین effeminacy می کند که سر یک سر را برای من غیر ممکن می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

زن صفتی (اسم)
effeminacy

انگلیسی به انگلیسی

• lack of manly qualities, femininity (especially about a man)
if you refer to a man's or a boy's effeminacy, you mean that he behaves, looks, or sounds like a woman or girl; used showing disapproval.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : effeminacy
✅️ صفت ( adjective ) : effeminate
✅️ قید ( adverb ) : effeminately

بپرس