اسم ( noun )
عبارات: in effect, take effect
عبارات: in effect, take effect
• (1) تعریف: something produced or brought on by something else.
• مترادف: consequence, result
• متضاد: cause
• مشابه: aftereffect, aftermath, backwash, by-product, conclusion, fallout, impact, issue, outcome, outgrowth, reaction, repercussion, upshot
• مترادف: consequence, result
• متضاد: cause
• مشابه: aftereffect, aftermath, backwash, by-product, conclusion, fallout, impact, issue, outcome, outgrowth, reaction, repercussion, upshot
- The effects of not sleeping are fatigue and inattention.
[ترجمه یه کسی] عوارض نخوابیدن خستگی و بی توجهی است|
[ترجمه گوریل انگوری] عوارض نخوابیدن خستگی و بی توجهی است.|
[ترجمه گوگل] عوارض نخوابیدن خستگی و بی توجهی است[ترجمه ترگمان] عوارض خوابیدن خستگی و بی توجهی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The wine was beginning to have an effect on her.
[ترجمه گوگل] شراب داشت روی او تأثیر می گذاشت
[ترجمه ترگمان] شراب شروع به تاثیر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شراب شروع به تاثیر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: ability to bring about a change or result.
• مترادف: impact, influence
• مشابه: action, efficacy, force, potency, power, strength, weight
• مترادف: impact, influence
• مشابه: action, efficacy, force, potency, power, strength, weight
- The aspirin had no effect.
[ترجمه گوگل] آسپرین هیچ تاثیری نداشت
[ترجمه ترگمان] آسپرین تاثیری نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آسپرین تاثیری نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the state of being operative.
• مترادف: operation
• مشابه: action, execution, force
• مترادف: operation
• مشابه: action, execution, force
- The new law goes into effect tomorrow.
[ترجمه گوگل] قانون جدید از فردا اجرایی می شود
[ترجمه ترگمان] قانون جدید فردا لازم الاجرا می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قانون جدید فردا لازم الاجرا می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: an impression or feeling.
• مترادف: impression
• مشابه: feeling, impact, sensation
• مترادف: impression
• مشابه: feeling, impact, sensation
- The effect created by the sunrise was one of tranquility.
[ترجمه گوگل] جلوه ای که طلوع خورشید ایجاد کرد، آرامش بود
[ترجمه ترگمان] تاثیر ایجاد شده از طلوع خورشید یکی از آرامش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تاثیر ایجاد شده از طلوع خورشید یکی از آرامش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The peach-colored walls gave the room a warm effect.
[ترجمه گوگل] دیوارهای هلویی رنگ جلوه ای گرم به اتاق می بخشید
[ترجمه ترگمان] دیوار رنگ هلو تاثیر گرمی به اتاق گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دیوار رنگ هلو تاثیر گرمی به اتاق گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: main meaning.
• مترادف: end, object, purpose
• مشابه: drift, gist, import, intent, intention, meaning, purport, significance, tenor
• مترادف: end, object, purpose
• مشابه: drift, gist, import, intent, intention, meaning, purport, significance, tenor
- He wrote an editorial to that effect.
[ترجمه Nika] او در اثر سرمقاله نوشت|
[ترجمه گوگل] او سرمقاله ای در این زمینه نوشت[ترجمه ترگمان] او یک سرمقاله به این مضمون نوشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: (plural) movable property, esp. that which is left behind by someone.
- The soldier's personal effects were sent back to his wife.
[ترجمه مهدی] دارایی های شخصی سرباز برای همسرش فرستاده شد|
[ترجمه موسوی] ماترک سرباز برای همسرش فرستاده شد.|
[ترجمه گوگل] وسایل شخصی این سرباز برای همسرش بازگردانده شد[ترجمه ترگمان] اثرات شخصی سرباز به همسرش بازگردانده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The police found the suspect's room to be nearly empty of any personal effects.
[ترجمه موسوی] پلیس اتاق مظنون را تقریبا خالی از هر گونه اموال شخصی یافت.|
[ترجمه گوگل] پلیس متوجه شد که اتاق مظنون تقریباً خالی از هرگونه وسایل شخصی است[ترجمه ترگمان] پلیس محل این مظنون را تقریبا خالی از هر گونه عوارض شخصی پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: (plural) sounds or visual images that are used to produce an effect on a listener or spectator, especially those used in film, television, sound recording, and the like to create visual or auditory illusions or elicit a heightened experience.
- The sound effects made that scene with the space ship really believable.
[ترجمه كريستين] جلوه های صوتی باعث شد آن صحنه سفینه فضایی بسیار واقعی به نظر برسد.|
[ترجمه گوگل] جلوه های صوتی آن صحنه با سفینه فضایی را واقعا باورپذیر کرده است[ترجمه ترگمان] اثرات صوتی آن صحنه را با کشتی فضایی واقعا قابل باور ساخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: effects, effecting, effected
حالات: effects, effecting, effected
• : تعریف: to bring into being or operation; cause to happen.
• مترادف: cause, effectuate, make, realize
• مشابه: accomplish, achieve, bring, create, do, execute, fulfill, give rise to, perform, procure, produce, work
• مترادف: cause, effectuate, make, realize
• مشابه: accomplish, achieve, bring, create, do, execute, fulfill, give rise to, perform, procure, produce, work
- As a politician, she worked to effect change.
[ترجمه موسوی] او در جایگاه یک سیاستمدار تلاش می کرد تا تغییر ایجاد کند.|
[ترجمه گوگل] به عنوان یک سیاستمدار، او برای ایجاد تغییر تلاش کرد[ترجمه ترگمان] او به عنوان یک سیاست مدار، تلاش می کرد تا تغییرات را اجرا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید