صفت ( adjective )
حالات: easier, easiest
حالات: easier, easiest
• (1) تعریف: not hard or difficult.
• مترادف: effortless, facile, gut, simple, snap, soft
• متضاد: ambitious, arduous, awkward, challenging, demanding, difficult, frustrating, hard, herculean, knotty, laborious, onerous, severe, stiff, strenuous, tall, taxing, tough, tricky, troublesome, uphill
• مشابه: cheap, clean, comprehensible, intelligible, light, painless, understandable
• مترادف: effortless, facile, gut, simple, snap, soft
• متضاد: ambitious, arduous, awkward, challenging, demanding, difficult, frustrating, hard, herculean, knotty, laborious, onerous, severe, stiff, strenuous, tall, taxing, tough, tricky, troublesome, uphill
• مشابه: cheap, clean, comprehensible, intelligible, light, painless, understandable
- It's an easy job that anybody can do.
[ترجمه گوگل] این یک کار آسان است که هر کسی می تواند انجام دهد
[ترجمه ترگمان] کار آسانی است که هر کسی می تواند انجام دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کار آسانی است که هر کسی می تواند انجام دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Math is an easy subject for her.
[ترجمه گوگل] ریاضی برای او درس آسانی است
[ترجمه ترگمان] ریاضی یک موضوع ساده برای او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ریاضی یک موضوع ساده برای او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His writing is easy to understand.
[ترجمه گوگل] نوشته او به راحتی قابل درک است
[ترجمه ترگمان] درک کردنش آسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] درک کردنش آسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: conducive to comfort and relaxation.
• مترادف: carefree, comfortable, homey, quiet, relaxed, restful
• متضاد: difficult, hard, sticky, stressful, trying, uncomfortable
• مشابه: calm, casual, cozy, peaceful, relaxed, secure, simple, tranquil, untroubled
• مترادف: carefree, comfortable, homey, quiet, relaxed, restful
• متضاد: difficult, hard, sticky, stressful, trying, uncomfortable
• مشابه: calm, casual, cozy, peaceful, relaxed, secure, simple, tranquil, untroubled
- They had saved their money and were able to lead an easy life in their retirement.
[ترجمه گوگل] آنها پول خود را پس انداز کرده بودند و توانستند در دوران بازنشستگی زندگی آسانی داشته باشند
[ترجمه ترگمان] آن ها پول خود را پس انداز کرده بودند و می توانستند در دوران بازنشستگی خود زندگی ساده ای داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها پول خود را پس انداز کرده بودند و می توانستند در دوران بازنشستگی خود زندگی ساده ای داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: not harsh or severe; lenient.
• مترادف: clement, easygoing, gentle, lenient, permissive, relaxed, soft
• متضاد: demanding, difficult, hard, rugged, severe, tough
• مشابه: indulgent, merciful, tolerant, undemanding, unexacting
• مترادف: clement, easygoing, gentle, lenient, permissive, relaxed, soft
• متضاد: demanding, difficult, hard, rugged, severe, tough
• مشابه: indulgent, merciful, tolerant, undemanding, unexacting
- My mom was pretty strict with punishments, but my dad was somewhat easy.
[ترجمه گوگل] مادرم در مورد تنبیه ها بسیار سختگیر بود، اما پدرم تا حدودی راحت بود
[ترجمه ترگمان] مادرم تنبیه سختی بود، اما پدرم تا حدی راحت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مادرم تنبیه سختی بود، اما پدرم تا حدی راحت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The judge is fairly easy on first-time offenders.
[ترجمه گوگل] قاضی در مورد مجرمان بار اول نسبتاً آسان است
[ترجمه ترگمان] قاضی در مورد متخلفان بار اول نسبتا راحت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قاضی در مورد متخلفان بار اول نسبتا راحت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: free from formal constraints; unaffected.
• مترادف: graceful, smooth, unaffected
• متضاد: constrained, formal, ill at ease
• مشابه: careless, clement, forbearing, free, informal, loose, natural, open, unceremonious, unconstrained, unforced, unreserved
• مترادف: graceful, smooth, unaffected
• متضاد: constrained, formal, ill at ease
• مشابه: careless, clement, forbearing, free, informal, loose, natural, open, unceremonious, unconstrained, unforced, unreserved
- She has an easy way with children.
[ترجمه گوگل] او راه آسانی با بچه ها دارد
[ترجمه ترگمان] او با بچه ها راه ساده ای دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او با بچه ها راه ساده ای دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: unhurried or relaxed.
• مترادف: easygoing, laid-back, leisurely, unhurried
• متضاد: frantic, frenetic
• مشابه: casual, deliberate, slow
• مترادف: easygoing, laid-back, leisurely, unhurried
• متضاد: frantic, frenetic
• مشابه: casual, deliberate, slow
- The horse trotted at an easy pace.
[ترجمه گوگل] اسب با سرعت آسانی یورتمه می کرد
[ترجمه ترگمان] اسب به سرعت یورتمه می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اسب به سرعت یورتمه می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: influenced or dominated without difficulty.
• مترادف: manageable, susceptible
• متضاد: difficult, hard
• مشابه: accommodating, amenable, compliant, docile, soft, tractable, vulnerable
• مترادف: manageable, susceptible
• متضاد: difficult, hard
• مشابه: accommodating, amenable, compliant, docile, soft, tractable, vulnerable
- The mouse is easy prey for the cat.
[ترجمه گوگل] موش طعمه آسانی برای گربه است
[ترجمه ترگمان] موش طعمه های آسانی برای گربه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] موش طعمه های آسانی برای گربه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
حالات: easier, easiest
حالات: easier, easiest
• : تعریف: in an unhurried or relaxed manner.
• مترادف: comfortably, easily, leisurely
• متضاد: hard, hurriedly
• مشابه: casually, relaxedly, slow, slowly
• مترادف: comfortably, easily, leisurely
• متضاد: hard, hurriedly
• مشابه: casually, relaxedly, slow, slowly
- I am taking life easy from now on.
[ترجمه گوگل] از این به بعد زندگی را آسان می کنم
[ترجمه ترگمان] از این به بعد زندگی را آسان می گیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از این به بعد زندگی را آسان می گیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید