اسم ( noun )
• (1) تعریف: a particular quality or trait that distinguishes a person or thing from others.
• مترادف: characteristic, feature, peculiarity, property, quality, trait
• مشابه: attribute, mark, personality, sign, stamp, symptom, temperament, token, trademark
• مترادف: characteristic, feature, peculiarity, property, quality, trait
• مشابه: attribute, mark, personality, sign, stamp, symptom, temperament, token, trademark
- The film had all the earmarks of a blockbuster.
[ترجمه گوگل] این فیلم تمام ویژگی های یک فیلم پرفروش را داشت
[ترجمه ترگمان] این فیلم همه مجذوب یک فیلم پرفروش شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این فیلم همه مجذوب یک فیلم پرفروش شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The man's death had the earmarks of a suicide.
[ترجمه گوگل] مرگ این مرد نشانه خودکشی بود
[ترجمه ترگمان] مرگ آن مرد همه مشخصات یک خودکشی را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مرگ آن مرد همه مشخصات یک خودکشی را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Although he could be charming, he had the earmarks of a violent man.
[ترجمه گوگل] اگرچه او می توانست جذاب باشد، اما نشانه های یک مرد خشن را داشت
[ترجمه ترگمان] اگر چه او می توانست جذاب باشد، شخصیت یک مرد خشن را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر چه او می توانست جذاب باشد، شخصیت یک مرد خشن را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: an identifying mark made on the ear of an animal such as a cow.
• مشابه: brand, mark
• مشابه: brand, mark
- Judging by the earmark, he thought the cow belonged to the neighboring herd.
[ترجمه گوگل] با قضاوت بر اساس علامت، او فکر کرد که گاو متعلق به گله همسایه است
[ترجمه ترگمان] با توجه به نشان، اون فکر می کرد که گاو به گله همسایه تعلق داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با توجه به نشان، اون فکر می کرد که گاو به گله همسایه تعلق داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: earmarks, earmarking, earmarked
حالات: earmarks, earmarking, earmarked
• (1) تعریف: to designate or set aside for a special purpose.
• مترادف: designate, reserve
• مشابه: allocate, appropriate, assign, design
• مترادف: designate, reserve
• مشابه: allocate, appropriate, assign, design
- These funds have been earmarked for research.
[ترجمه گوگل] این بودجه برای تحقیقات در نظر گرفته شده است
[ترجمه ترگمان] این وجوه برای تحقیق اختصاص داده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این وجوه برای تحقیق اختصاص داده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make an identifying mark on the ear of (an animal).
• مشابه: brand, mark
• مشابه: brand, mark