exacting


معنی: سخت، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرم
معانی دیگر: مته به خشخاش گذار، موشکاف، مو از ماست کش، دقیق، تحمیلی، سنگین

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: exactingly (adv.), exactingness (n.)
(1) تعریف: severe or strict in making demands.
متضاد: easygoing, lenient, unexacting
مشابه: fastidious, precise, rigorous, rugged, strict, stringent, tall

- an exacting boss
[ترجمه گوگل] یک رئیس سختگیر
[ترجمه ترگمان] یک سرکارگر سختگیر،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: requiring or insisting on great attention to detail.
متضاد: lax, unexacting
مشابه: fastidious

- an exacting job
[ترجمه گوگل] یک کار سخت
[ترجمه ترگمان] کار سختی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She is so exacting in her record keeping.
[ترجمه گوگل] او در ثبت سوابق خود بسیار دقیق است
[ترجمه ترگمان] او در این مورد خیلی سختگیر و سختگیر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an exacting job
کار طاقت فرسا

2. an exacting teacher
معلم سختگیر

3. surgery is very exacting
جراحی مستلزم دقت زیاد است.

4. the soldiers' open revolt against the exacting commander
شورش علنی سربازان بر علیه فرمانده سختگیر

5. She was an exacting woman to work for.
[ترجمه گوگل]او یک زن سختگیر برای کار بود
[ترجمه ترگمان]زن سرسختی بود که برای کار کردن کار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It was exacting work and required all his patience.
[ترجمه گوگل]کار سختی بود و به تمام صبر او نیاز داشت
[ترجمه ترگمان]کار سختی بود و تمام شکیبایی او را لازم داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He was an exacting man to work for.
[ترجمه گوگل]او مردی سختگیر برای کار بود
[ترجمه ترگمان]او مردی سختگیر و سختگیر بود که برای کار کردن کار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His work was so exacting that by the end of the day he was worn out.
[ترجمه گوگل]کار او آنقدر سخت بود که در پایان روز فرسوده شد
[ترجمه ترگمان]کارش آن قدر سختگیر بود که در پایان روز خسته و کوفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He could never live up to his father's exacting standards.
[ترجمه گوگل]او هرگز نتوانست استانداردهای دقیق پدرش را برآورده کند
[ترجمه ترگمان]او هرگز نمی توانست با معیارهای خاص پدرش زندگی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Scott threw himself with enthusiasm into this exacting assignment.
[ترجمه گوگل]اسکات خود را با اشتیاق وارد این کار سخت کرد
[ترجمه ترگمان]اسکان خود را با شور و شوق به این ماموریت سختگیر انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. For the more exacting uses, such as machinery, we generally tend to choose ductile metals.
[ترجمه گوگل]برای مصارف دقیق تر، مانند ماشین آلات، ما معمولاً تمایل به انتخاب فلزات انعطاف پذیر داریم
[ترجمه ترگمان]برای کاربردهای سختگیرانه ای نظیر ماشین آلات، ما عموما تمایل داریم تا فلزات داکتیل را انتخاب کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Those classifications would be free from exacting judicial scrutiny.
[ترجمه گوگل]این طبقه بندی ها عاری از بررسی دقیق قضایی خواهند بود
[ترجمه ترگمان]این طبقه بندی ها از موشکافی دقیق قضایی معاف خواهند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His, however, is a love which makes exacting demands.
[ترجمه گوگل]با این حال، او عشقی است که خواسته های سخت گیرانه ای دارد
[ترجمه ترگمان]با این حال، او عشقی است که نیازمند آن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Yet each was built by hand to exacting standards.
[ترجمه گوگل]با این حال هر کدام با دست و مطابق با استانداردهای دقیق ساخته شدند
[ترجمه ترگمان]با این وصف، هر یک از آن ها با دست به معیارهای سخت ساخته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. But this case appears to be exacting a greater toll.
[ترجمه گوگل]اما به نظر می رسد که این مورد تلفات بیشتری دارد
[ترجمه ترگمان]اما به نظر می رسد که این پرونده تلفات بیشتری داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سخت (صفت)
firm, hard, rigid, serious, solid, difficult, stringent, laborious, dogged, adamantine, tough, strict, strong, sticky, troublesome, exquisite, chronic, heavy, formidable, grim, demanding, arduous, ironclad, indomitable, austere, exacting, severe, stout, rugged, grave, intense, violent, callous, inexorable, trenchant, tense, crusty, difficile, trying, dour, intolerable, flinty, stony, petrous, hard-shell, irresistible, insupportable, inflexible, insufferable, labored, steely, rigorous, rocky, unsparing

خواستار (صفت)
willing, demandant, wishing, demanding, asking, requesting, soliciting, exacting, wishful, would-be

سخت گیر (صفت)
hard, difficult, astringent, strict, stern, demanding, intransigent, exacting, squeamish, severe, fastidious, hard and fast, hard-bitten, hard-handed, unrelenting, priggish

مصر (صفت)
persistent, exigent, demanding, recalcitrant, exacting, clamorous, insistent, unrepentant, urging, pressing, importunate

مبرم (صفت)
sore, exigent, emergent, demanding, imperious, exacting, crying, pressing, urgent, importunate

انگلیسی به انگلیسی

• trying, severe, demanding; needing careful attention
an exacting person or task requires you to work very hard or take a great deal of care.

پیشنهاد کاربران

دشوار
( فعل ) مطالبه کردن، خواستار شدن، سخت گیری کردن
بسیار دقیق

بپرس