everything

/ˈev.riːˌθɪŋ//ˈɛvrɪθɪŋ/

معنی: همه چیز
معانی دیگر: مهم، مهند، و سایر چیزها

بررسی کلمه

ضمیر ( pronoun )
(1) تعریف: every part; all.
متضاد: nothing
مشابه: all

- Everything was ruined.
[ترجمه Bah] همه چیز خراب شد
|
[ترجمه Mahsa] همه چیز
|
[ترجمه Mo] همه چیز عالیست
|
[ترجمه گوگل] همه چیز خراب شده بود
[ترجمه ترگمان] همه چیز خراب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: all that is important.

- Her work is everything to her.
[ترجمه عرشیا] کار آن ( زن ) برای خودش همه چیز هست
|
[ترجمه نیلوفر] کارش از همه چیز براش مهم تره.
|
[ترجمه گوگل] کار او برای او همه چیز است
[ترجمه ترگمان] کار او همه چیز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: that which is greatly important.

- She is my everything.
[ترجمه زینب] اون دختر همه چیز منه
|
[ترجمه عرشیا] آن ( زن ) همه چیز من هست /آن همه چیزم می باشد
|
[ترجمه گوگل] او همه چیز من است
[ترجمه ترگمان] اون همه چیزه منه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. everything about life is impermanent
همه چیز زندگی ناپایدار است.

2. everything has been prearranged
ترتیب همه چیز از پیش داده شده است.

3. everything is going to be honky-dory again
دوباره همه چیز روبه راه خواهد شد.

4. everything is in a mix
همه چیز آشفته است.

5. everything points to a bright future for the country
همه چیز آینده ی درخشانی را برای کشور مژده می دهد.

6. everything they say about shamsey is a lie because she is a thoroughly moral lady
هر چه درباره ی شمسی می گویند دروغ است چون او زن کاملا نجیبی است.

7. everything was coasting along smoothly until he started meddling
همه چیز خوب پیش می رفت تا اینکه او شروع کرد به دخالت.

8. everything was peaceful during his watch
در مدت نگهبانی او آرامش کامل برقرار بود.

9. everything is coming up roses
آینده درخشان است

10. have everything one's own way
کاملا به میل خود عمل کردن،صاحب اختیار بودن

11. abbas did everything at a rush
عباس همه ی کارها را با شتاب انجام می داد.

12. fear overrode everything
ترس همه چیز را تحت تاثیر قرار داد.

13. god knows everything
خدا همه چیز را می داند.

14. he contradicted everything i said
هرچه را که من گفتم تکذیب کرد.

15. he did everything for the students' moral uplift
در راه تعالی اخلاقی شاگردان از هیچ کاری فرو گذار نکرد.

16. he did everything with éclat
هر کاری که او می کرد درخشنده و چشمگیر بود.

17. he does everything in rotation
او همه ی کارها را به نوبت انجام می دهد.

18. he does everything quite cursorily
او همه ی کارها را با کمال شورتی گری انجام می دهد.

19. he gave everything he possessed to his son
همه ی مایملک خود را به پسرش داد.

20. he lost everything he owned
او تمام مایملک خود را از دست داد.

21. he lost everything in gambling
او در قمار همه چیز خود را باخت.

22. i disbelieve everything he said
هیچ کدام از حرف های او را باور نمی کنم.

23. i'll do everything in my power
هرکاری از دستم بربیاید خواهم کرد.

24. money is everything to him
پول برایش مهم است.

25. she sacrifices everything for fashion
او همه چیز را فدای مد می کند.

26. write down everything i say and don't omit even a word
هر چه می گویم بنویس و یک کلمه را هم نیانداز.

27. he grumbles about everything
او در مورد همه چیز غر می زند.

28. he thinks that everything revolves around money
او فکر می کند که همه چیز بر محور پول می چرخد.

29. her smile said everything
لبخند او از خیلی چیزها خبر می داد.

30. i marked down everything he said
همه ی حرف های او را یادداشت کردم.

31. i'll tell you everything and keep back nothing
همه چیز را به شما خواهم گفت و هیچ چیز را پنهان نخواهم کرد.

32. this child eats everything
این بچه همه چیز می خورد.

33. we will do everything for the cause of world peace
ما در راه پیشبرد آرمان صلح جهانی از هیچ کاری فرو گذار نخواهیم کرد.

34. you can eat everything except meat
شما می توانید همه چیز بخورید غیر از گوشت.

35. a place for everything and everything in its place
. . . که هر چیزی به جای خویش نیکوست

36. . . . sans teeth, sans everything
(شکسپیر) . . . بی دندان و فاقد همه چیز

37. he is immoderate in everything he does
او در هر کاری که می کند افراطی است.

38. he is intense in everything he does
او در هر کاری که می کند حرارت به خرج می دهد.

39. he tends to see everything as black and white
او تمایل دارد که به همه چیز از دید خوبی یا بدی بنگرد.

40. in very fast speeds everything becomes a blur
در سرعت های خیلی زیاد همه چیز به نظر محو می آید.

41. their propaganda machine exaggerates everything grossly
دستگاه تبلیغاتی آنها در همه چیز سخت مبالغه می کند.

42. bankruptcy made him cynical about everything and everyone
ورشکستگی او را نسبت به همه چیز و همه کس دژمان کرد.

43. his sorrow was apparent in everything he did
غم او از رفتارش پیدا بود.

44. i can detail for you everything that has happened
می توانم آنچه را که روی داده است مو به مو برایتان بگویم.

45. money should not blot out everything else
پول نباید چیزهای دیگر را از نظر محو کند.

46. she is used to dramatizing everything
او عادت دارد همه چیز را بزرگ جلوه دهد.

47. that poor soul has lost everything
آن بیچاره همه چیزش را از دست داده است.

48. as soon as he took over, everything clicked
به مجرد آن که او کارها را به عهده گرفت همه چیز روبراه شد.

49. he lost in gambling and lost everything in consequence (of it)
او در قمار باخت و درنتیجه هستی خود را از دست داد.

50. he puts his honor ahead of everything
او شرف خود را از همه چیز مهم تر می داند.

51. her death changed my philosophy about everything
مرگ او دید مرا درباره ی همه چیز دگرگون کرد.

52. his behavior was a negation of everything he had said before
رفتار او نفی کلیه ی گفته های پیشین او بود.

53. the unlucky man who had lost everything in the flood
مرد تیره بختی که همه چیز خود را در سیل از دست داده بود

54. there's a time and place for everything
هر چیزی جای خود دارد

55. spring went by and you went and everything passed on . . .
بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت . . .

56. war has put a new complexion on everything
جنگ جنبه ی خاصی به همه ی چیزها داده است.

57. there is a time and place for everything
هر چیزی زمان و جای خود را دارد

58. he has a practical partner who arranges for everything
او شریک مبتکری دارد که ترتیب همه چیز را می دهد.

59. if you spook a herd it will stampede everything in its path
اگر گله را رم بدهی همه چیزهای جلو راهش را لگدکوب خواهد کرد.

60. one cannot learn if one is hungry and everything
آدم گرسنه و غیره نمی تواند چیز یاد بگیرد.

61. the desolation of a family that has lost everything in war
فلاکت خانواده ای که همه چیز خود را در جنگ از دست داده است.

62. he too was one of those unfortunates who had lost everything
او نیز یکی از آن تیره بختانی بود که همه چیز خود را از دست داده بودند.

مترادف ها

همه چیز (ضمير)
everything

انگلیسی به انگلیسی

• all, every thing
you use everything to refer to all the objects, activities, or facts in a situation.
you can also use everything to refer to all possible or likely actions, activities, or situations.
everything also means life in general.

پیشنهاد کاربران

تو همه چیز منی
you mean everything to me
یو مین اوری ثینک تو می
همه چیز = For awaything
همه چیز یا هرچیزی
هر روز خسته ام
اوضاع
همه جا
خیسی و رطوبت
همه ی آنچه هست که
همه ی چیزی است که، کل چیزی است که
هر آن چه
کلمۀ everything هرچیزی و کلمۀ everythings همه چیز
هرچیزی
all things
هرچیز
هرچیزی. همهچیز

the current situation; life in general.
?how's everything
اوضاع احوال چطوره؟
همه چیز
هر چیز
هر چیزی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس