explain

/ɪkˈspleɪn//ɪkˈspleɪn/

معنی: تصریح کردن، روشن کردن، فهماندن، توضیح دادن، تعبیر کردن، معنی کردن، شرح دادن، با توضیح روشن کردن، مطلبی را فهماندن
معانی دیگر: بیان کردن، بازنمود کردن، ویچاردن، دیماساندن، توجیه کردن، (برای کاری) دلیل آوردن، انگیزه نمایی کردن، تفسیر کردن، سفرنگیدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: explains, explaining, explained
(1) تعریف: to make clear in speech or writing; make plain or understandable by analysis or description.
مترادف: elucidate, explicate, show, spell out
متضاد: obfuscate
مشابه: account, amplify, clarify, define, delineate, demonstrate, exhibit, get across, interpret, simplify, translate, unravel, untangle

- The instructor explained the operation of the engine to the students.
[ترجمه Z] معلم عملکرد موتور را برای دانش آموزان داد
|
[ترجمه .] مربی عملیات موتور را برای دانش آموزان توضیح داد
|
[ترجمه اسکندر حسین زاده] مربی نحوه عملکرد موتور را به دانش آموزان شرح داد.
|
[ترجمه گوگل] مربی عملکرد موتور را برای دانش آموزان توضیح داد
[ترجمه ترگمان] مربی عملیات موتور را برای دانش آموزان توضیح داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Your supervisor will explain to you what the job involves.
[ترجمه گوگل] سرپرست شما به شما توضیح خواهد داد که این شغل شامل چه مواردی می شود
[ترجمه ترگمان] سرپرست شما برای شما توضیح خواهد داد که کار چه چیزی را در بر دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The flight attendant explained how the exit doors can be opened.
[ترجمه Jafar] چگونه اختلافات ظاهری بین پول و رسید را توضیح می دهید؟???
|
[ترجمه شان] مهماندار پرواز، شرح داد که چگونه در های خروجی ( هواپیما ) می تواند باز شود.
|
[ترجمه ناشناس] جناب جعفر ، خودتان فهمیدید چه نوشتید؟؟؟از مدیریت محترم آبادیس نیز گله دارم. . .
|
[ترجمه گوگل] مهماندار نحوه باز شدن درهای خروجی را توضیح داد
[ترجمه ترگمان] مهماندار هواپیما توضیح داد که چگونه در خروجی می تواند باز شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She finally explained why she could not marry him.
[ترجمه گوگل] او در نهایت توضیح داد که چرا نمی تواند با او ازدواج کند
[ترجمه ترگمان] بالاخره توضیح داد که چرا نمی تواند با او ازدواج کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The instructions explain how to combine the ingredients.
[ترجمه گوگل] دستورالعمل نحوه ترکیب مواد را توضیح می دهد
[ترجمه ترگمان] دستورالعمل نحوه ترکیب مواد را توضیح می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to give reasons for.
مترادف: account for, rationalize
مشابه: account, amplify, defend, justify, vindicate, warrant

- Please explain your absence from the meeting this morning.
[ترجمه اسکندر حسین زاده] لطفا توضیح دهید که چرا امروز صبح در جلسه حاضر نشدید.
|
[ترجمه گوگل] لطفا عدم حضور خود در جلسه صبح امروز را توضیح دهید
[ترجمه ترگمان] لطفا غیبت شما رو از جلسه امروز صبح توضیح بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He could not explain his wife's leaving--hadn't he always been a good husband to her?
[ترجمه گوگل] او نمی توانست درباره ترک همسرش توضیح دهد - آیا او همیشه شوهر خوبی برای او نبوده است؟
[ترجمه ترگمان] نمی توانست توضیح بدهد که همسرش رفته است - او همیشه شوهر خوبی برای او نبود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to say as a reason.

- She wondered why he was late, and he explained that he missed the bus.
[ترجمه اسکندر حسین زاده] از اینکه دیرش شده بود تعجب می کرد که بعدا توضیح داد که اتوبوس را از دست داده است.
|
[ترجمه گوگل] او تعجب کرد که چرا او دیر آمد و او توضیح داد که اتوبوس را از دست داده است
[ترجمه ترگمان] در این فکر بود که چرا دیر کرده است، و توضیح داد که اتوبوس را از دست داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I have already explained that we are not equipped to handle such large orders.
[ترجمه گوگل] قبلاً توضیح داده ام که ما برای رسیدگی به چنین سفارشات بزرگی مجهز نیستیم
[ترجمه ترگمان] من قبلا توضیح دادم که ما برای رسیدگی به چنین دستور بزرگ تجهیز نشده ایم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The manager explained to them that the large table was reserved.
[ترجمه گوگل] مدیر به آنها توضیح داد که میز بزرگ رزرو شده است
[ترجمه ترگمان] مدیر به آن ها توضیح داد که میز بزرگ رزرو شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to tell the meaning or significance of.
مترادف: account for
مشابه: account, interpret

- The student understood the paragraph after the teacher explained the idioms.
[ترجمه گوگل] پس از اینکه معلم اصطلاحات را توضیح داد، دانش آموز پاراگراف را فهمید
[ترجمه ترگمان] دانش آموز این پاراگراف را بعد از توضیح اصطلاحات معلم دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Scientists have often observed this phenomenon, but they cannot explain it yet.
[ترجمه گوگل] دانشمندان اغلب این پدیده را مشاهده کرده اند، اما هنوز نمی توانند آن را توضیح دهند
[ترجمه ترگمان] دانشمندان اغلب این پدیده را مشاهده کرده اند، اما هنوز نمی توانند آن را توضیح دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I liked the poem once it was explained to me.
[ترجمه گوگل] وقتی شعر را برایم توضیح دادند دوست داشتم
[ترجمه ترگمان] زمانی که برایم توضیح داده شد، شعر را دوست داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: explainable (adj.)
عبارات: explain away
• : تعریف: to make a clarification or give an explanation.
مترادف: elucidate
مشابه: amplify, decipher, demonstrate, expound, interpret

- She knew her parents were puzzled, but she did not explain.
[ترجمه محمد] می دانست که پد و مادرش سردر گم شده اند اما او در این مورد هیچ توضیحی نداد.
|
[ترجمه گوگل] او می‌دانست که والدینش متحیر هستند، اما توضیحی نداد
[ترجمه ترگمان] او می دانست که پدر و مادرش گیج شده اند، اما او توضیح نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Could you explain again about the stock market crash?
[ترجمه اسکندر حسین زاده] میشه یک بار دیگه سقوط بازار بورس را برایم شرح دهید.
|
[ترجمه گوگل] ممکن است دوباره در مورد سقوط بازار سهام توضیح دهید؟
[ترجمه ترگمان] میتونی دوباره در مورد سقوط بازار بورس توضیح بدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. explain this poem to me!
این شعر را برایم تفسیر کن !

2. explain away
توجیه کردن،بهانه آوردن،(اشتباه و غیره ی خود را) کم اهمیت جلوه دادن

3. explain oneself
1- منظور خود را بیان کردن 2- اعمال خود را توجیه کردن

4. to explain a joke is to kill it
توضیح دادن لطیفه اثر آن را ازبین می برد.

5. to explain how a machine operates
طرز کار یک موتور را توضیح دادن

6. to explain one's stand
موضع خود را تشریح کردن

7. can you explain the significance of this part of the contract?
آیا می توانی فحوای این قسمت از قرارداد را توضیح بدهی ؟

8. akbar could not explain his attraction for zary
اکبر نمی توانست شیفتگی خود را نسبت به زری توصیف کند.

9. he promised to explain the secret of his success
او قول داد که راز موفقیت خو را شرح بدهد.

10. he was unable to explain his strange conduct
او قادر نبود رفتار عجیب و غریب خود را توجیه کند.

11. your mission is to explain to them our goals
ماموریت شما این است که هدف های ما را برای آنها تشریح کنید.

12. please bear with me as i explain
لطفا صبر کنید تا توضیح بدهم.

13. Would you explain yourself a little?
[ترجمه ترانه] آیا میتونی یکم راجب خودت توضیح بدی ؟
|
[ترجمه پویا] میتونی خودتو توصیف کنی وقتی بچه بودی
|
[ترجمه السلام علیک یا حسین] آیا میتوانی درمورد خودت کمی برایم توضیح دهی؟
|
[ترجمه مینا] آیا می توانی یک کم درباره ی خودت بگی؟
|
[ترجمه 🤗] آیا کمی خود را توضیح میدهی؟
|
[ترجمه B.T] میخوای یکم درباره ی خودت توضیح بدی؟
|
[ترجمه گوگل]کمی خودت را توضیح می دهی؟
[ترجمه ترگمان]یه کم واسه خودت توضیح میدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. First, I'll explain the rules of the game.
[ترجمه گوگل]ابتدا قوانین بازی را توضیح می دهم
[ترجمه ترگمان]اول قوانین بازی رو توضیح میدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. You're wasting your time trying to explain it to him .
[ترجمه گوگل]داری وقتت رو تلف میکنی تا بهش توضیح بدی
[ترجمه ترگمان]تو داری وقتت رو تلف می کنی تا براش توضیح بدی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. How could he explain his abrupt disappearance from the party?
[ترجمه گوگل]او چگونه می تواند ناپدید شدن ناگهانی خود از حزب را توضیح دهد؟
[ترجمه ترگمان]چطور می توانست ناپدید شدن ناگهانی او از مهمانی را توضیح دهد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The difficulties women encounter with their doctors partly explain why so many of us are looking to alternative therapies.
[ترجمه گوگل]مشکلاتی که زنان با پزشکان خود مواجه می شوند تا حدی توضیح می دهد که چرا بسیاری از ما به دنبال درمان های جایگزین هستیم
[ترجمه ترگمان]مشکلاتی که زنان با پزشکان خود روبرو می شوند تا حدودی علت آن را توضیح می دهند که چرا بسیاری از ما به دنبال روش های درمانی دیگر هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. 'Let me explain!' he added helpfully.
[ترجمه گوگل]'بگذار توضیح بدهم!' کمکی اضافه کرد
[ترجمه ترگمان]! بذار توضیح بدم او جمله اش را اضافه کرد:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. He tried to explain to her, but she brushed him off impatiently.
[ترجمه گوگل]سعی کرد به او توضیح دهد، اما او با بی حوصلگی او را کنار زد
[ترجمه ترگمان]سعی کرد برایش توضیح دهد، اما با بی حوصلگی او را کنار زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. How do you explain the apparent discrepancies between the money and the receipts?
[ترجمه گوگل]تفاوت ظاهری پول و دریافتی را چگونه توضیح می دهید؟
[ترجمه ترگمان]چطور این اختلاف ظاهری بین پول و the رو توضیح میدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. These accounts are utterly incomprehensible. Can you explain them to me?
[ترجمه گوگل]این حساب ها کاملاً غیرقابل درک هستند می توانید آنها را برای من توضیح دهید؟
[ترجمه ترگمان]این حساب ها مطلقا نامفهوم است میتونی برام توضیح بدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Evolution can explain the past, but it can never predict the future.
[ترجمه گوگل]تکامل می تواند گذشته را توضیح دهد، اما هرگز نمی تواند آینده را پیش بینی کند
[ترجمه ترگمان]اوولوشن می تواند گذشته را توضیح دهد، اما هرگز نمی تواند آینده را پیش بینی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تصریح کردن (فعل)
affirm, restate, clarify, explain, reiterate, specify, stipulate

روشن کردن (فعل)
light, clear, clarify, explain, lighten, ignite, brighten, turn on, illuminate, elucidate, refresh, enucleate, explicate, enlighten, illume, illumine, upstart, relume

فهماندن (فعل)
show, explain, cause to understand, give to understand, inculcate

توضیح دادن (فعل)
clear, illustrate, clarify, explain, state, elucidate, enucleate, explicate

تعبیر کردن (فعل)
put, explain, comment, read, phrase, construe

معنی کردن (فعل)
explain, define, signify, interpret, translate, denote, give the meaning

شرح دادن (فعل)
give, relate, depict, illustrate, demonstrate, explain, detail, describe, narrate, fill in

با توضیح روشن کردن (فعل)
explain

مطلبی را فهماندن (فعل)
explain

تخصصی

[ریاضیات] توضیح دادن، شرح دادن

انگلیسی به انگلیسی

• illustrate, elucidate, interpret, describe
if you explain something, you give details about it so that it can be understood.
if you explain something that has happened, you give reasons for it.
if you explain away a mistake, you try to indicate that it is not very important or that it is not really your fault.

پیشنهاد کاربران

تصریح کردن، روشن کردن، فهماندن، توضیح دادن
آشکار شدن، آشکار کردن
explain: توصیف کردن
tell to explain nature: نقل می کنند برای توصیف طبیعت
explain: توضیح دادن
How will you explain why you were in Valiant's chambers?
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : explain
✅️ اسم ( noun ) : explanation
✅️ صفت ( adjective ) : explanatory
✅️ قید ( adverb ) : explanatorily
explain=make clear
یه نکته مهم:
Explain تعریف کردن، توضیح دادن ( فعل است و i دارد )
Explanationتعریف، توضیح ( اسم است که با افزودن tion اسم شده ولی i ندارد )
Account for sth=to be the reason why something happens SYN explain
شفاف کردن
معنی: تصریح کردن، روشن کردن، فهماندن، توضیح دادن، تعبیر کردن، معنی کردن، شرح دادن، با توضیح روشن کردن، مطلبی را فهماندن ، بیان کردن، بازنمود کردن، ویچاردن، دیماساندن، توجیه کردن، ( برای کاری ) دلیل آوردن، انگیزه نمایی کردن، تفسیر کردن، سفرنگیدن
...
[مشاهده متن کامل]

جمله ها
1. explain this poem to me!
این شعر را برایم تفسیر کن !
2. explain away
توجیه کردن، بهانه آوردن، ( اشتباه و غیره ی خود را ) کم اهمیت جلوه دادن
3. explain oneself
1 - منظور خود را بیان کردن

Can I explain myself?
آیا میتوانم خودم را معرفی کنم؟
توجیه کردن ( مثلاً : وجود بشقاب پرنده UFO ( اشیاء پرنده ناشناخته ) را چگونه می توانیم توجیه کنیم؟
Explain به معنای توضیح دادن هم هست
For example : I couldn't explain that question cause I was so much tried
Studying plants and fossils have helped scientists explain history of the year.
مطالعه گیاهان و فسیل ها به دانشمندان کمک کرده است تاریخ زمین را توضیح ( شرح ) دهند.
توضیح دادن
تصریح کردن
تشریح کردن
روشن کردن
To tell someone aboutsomething in a way that they understand.
توضیح دادن، روشن کردن
❤❤
تصریح کردن، روشن کردن، فهماندن، توضیح دادن، تعبیر کردن، معنی کردن، شرح دادن، با توضیح روشن کردن، مطلبی را فهماندن💗💙

توصیف، وصف
توضیح دادن، شفاف کردن، روشن کردن
مترادف >>>Clarify
به معنی "دلیل" چیزی بودن
معنای توجیه کردن هم دارد
مثلا
That explains why you haven't asked me yet
پس به خاطر همینه که تا الان ازم نپرسیدی
توضیح دادن ، شرح دادن
If there's anything you don't understand I'll be happy to explain
اگه هر چیزی هست که متوجه نمی شی ، خوشحال می شم توضیح بدم 🥍
زبان 93 ، ریاضی 88 ، تجربی 88
شرح دادن ، توضیح دادن ، تفهیم کردن ، روشن کردن
to make something clear or easy to understand by describing or giving information about it
بیانگر/مبین/تبیین گر/بیان کننده/بازگوکننده/گویای . . . بودن
نشان دادن، معلوم کردن، روشن ساختن
tell something to someone
چیزی را توضیح دادن فهماندن
توضیح دادن، شفاف سازی
🔎🔍
Make something clear or easy to understand.
توضیح دادن چیزی
Explain yourself
خودتو معرفی کن
Explain
توضیح دادن
شفاف سازی
make something clear or easy to understand
تعبیر کردن
آسان سازی مساله
توضیح دادن
تبیین کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٠)

بپرس