dying

/ˈdaɪɪŋ//ˈdaɪɪŋ/

معنی: خمود، فوت، مرگ، مردنی، در حال نزع
معانی دیگر: در حال مرگ، در حال احتضار، در حال زوال، روبه نیستی، روبه افول، در هنگام مرگ، مردن

جمله های نمونه

1. dying patients were more in need of human touch than medicine
بیماران مردنی به تماس دست یک انسان بیشتر نیاز داشتند تا به دارو.

2. a dying fire
آتش رو به خاموشی

3. a dying man
مرد در حال مرگ

4. a dying vat
خم رنگرزی

5. his dying words
آخرین حرف های او

6. his dying words are printed in my memory
حرف های او در دم مرگ در حافظه ام نقش بسته است.

7. the dying day
روز در حال اتمام

8. the dying dog moaned all night
سگی که در حال نزع بود تمام شب ناله کرد.

9. the dying man began raving
مرد در حال نزع شروع به هذیان گویی کرد.

10. the dying man wried up his face
مرد در حال نزع صورت خود را درهم کشید.

11. the dying old man was petted by all the nurses
پیرمرد مردنی مورد نوازش همه ی پرستاران قرار گرفت.

12. the dying patient's painful screams
نعره های حاکی از درد بیمار مردنی

13. the dying soldier's repetition of the word "mother" saddened me
تکرار واژه ی ((مادر)) توسط سرباز در حال مرگ مرا متاثر کرد.

14. he is dying of cancer
او دارد از سرطان می میرد.

15. living and dying
زیستن و مردن

16. she is dying to learn that secret
او مرده ی این است که از آن راز سر دربیاورد.

17. old customs are dying
سنت های گذشته رو به زوال است.

18. last breath (or dying breath)
هنگام مرگ،نفس آخر

19. it was akin to dying and becoming alive again
مثل مردن و دوباره زنده شدن بود.

20. my living was gradual dying . . .
زندگی کردن من مردن تدریجی بود . . .

21. the gunshot stretched him dying on the beach
گلوله او را روی ساحل به حال مرگ فرو افکند.

22. the moan of a dying dog
ناله ی سگ مردنی

23. the sight of those dying children was hurtful
دیدن آن کودکان مردنی (در حال مرگ) دردآور بود.

24. the stricken deer lay dying
آهوی تیر خورده در حال مرگ به زمین افتاده بود.

25. when i asked the dying man if he wanted some water, he nodded
وقتی که از مرد در حال نزع پرسیدم آیا آب می خواهد او سرش را به معنی مثبت تکان داد.

26. a sharp flare-up of the dying fire
زبانه کشی تند آتش در حال تمام شدن

27. she looked compassionately at the dying old man
با ترحم به پیرمرد مردنی نگاه کرد.

28. the glazed eyes of the dying patient
چشمان بی حالت و غبار گرفته ی مریض در حال مرگ

29. the idle threats of a dying dictator
تهدیدات تو خالی یک دیکتاتور در حال مرگ

30. the mournful bellow of a dying elephant
نعره ی سوزناک فیل در حال مرگ

31. the wistful gaze of the dying man at his daughter's picture
نگاه پرحسرت مرد در حال مرگ به عکس دخترش

32. (dylan bob). . . rage, rage against the dying of the light
. . . به اعتراض بر مرگ نور آشوب کن،آشوب

33. his children promised to fulfill his dying wishes
فرزندانش قول دادند خواسته های دم مرگ او را به اجرا درآورند.

34. i wiped the dew on the dying baby's face
دانه های عرق را از چهره ی کودک در حال مرگ پاک کردم.

35. some animals are in danger of dying out
برخی از حیوانات در خطر نابودی هستند.

36. she brought word that her master was dying
خبر آورد که اربابش در حال نزع بود.

37. the endearing words of the nurse to the dying patient
سخنان محبت آمیز پرستار به بیمار در حال مرگ

38. the torment of the mother whose son was dying
عذاب مادری که پسرش در حال مرگ بود

39. he enjoys tricking his friends by saying he is dying
او از این لذت می برد که دوستان خود را گول بزند و بگوید که در شرف مرگ است.

مترادف ها

خمود (اسم)
decrement, remission, mollification, senility, blackout, assuagement, pacification, dying, extinction

فوت (اسم)
foot, dying, blow, death, decease, passing away, puff

مرگ (اسم)
departure, loss, dying, death, decease, passing

مردنی (صفت)
dying, mortal

در حال نزع (صفت)
dying, moribund

انگلیسی به انگلیسی

• of or pertaining to death; nearing death; occurring just prior to death; ending, drawing to a close
ceasing to live, expiring
dying is the present participle of die.
the dying are people who are so ill or so badly injured that they are likely to die soon.
a dying tradition or industry is becoming less important and is likely to end altogether.

پیشنهاد کاربران

رو به زوال
رو به مرگ
رو به موت
در حال انقراض
احتضار
به معنای خیلی مشتاق هم هست
رنگ کردن مو میشه dyeing
علاوه بر مردن معنای مصدری رنگ کردن مو هم میده به طور مثال : I'm thinking about dying my hair black
my battery is dying باتری ( تلفن ) من تموم شده.
Means die
نابودی
Sometimes brain damage or a stroke will lead to an excess and end with many more brain cells dying than from the original trauma.
رو به موت
connected with or happening at the time of somebody’s death. Ox
رو به افول یا تموم شدن
Phone dying
تموم شدن شارژ موبایل
رنگ مو
روبه مرگ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس