dwell

/ˈdwel//dwel/

معنی: ساکن شدن، ساکن بودن، اقامت گزیدن، سکنی کردن
معانی دیگر: (قدیمی - معمولا با: at یا in) زیستن در، سکنی گزیدن، زندگی کردن در، اقامت کردن، (با: on یا upon) شرح و بسط دادن، (در سخن یا اندیشه) مطلبی را رها نکردن، انگشت گذاشتن (روی مطلبی)، (مجازی) یافت شدن، بودن

جمله های نمونه

1. don't dwell on your own negative points!
نکات منفی خودت را شرح و بسط نده !

2. to dwell for years in the same town
سال ها در یک شهر زندگی کردن

3. Pride and grace dwell never in one place.
[ترجمه لیدا] تکبر و بخشش هیچگاه در یک جا یافت نمی شوند.
|
[ترجمه گوگل]غرور و لطف هرگز در یک مکان ساکن نمی شوند
[ترجمه ترگمان]غرور و گریس هرگز در یک جا ساکن نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I'd rather not dwell on the past.
[ترجمه arzfrd] ترجیح می دهم در گذشته زندگی نکنم
|
[ترجمه گوگل]ترجیح می دهم به گذشته نپردازم
[ترجمه ترگمان]ترجیح می دهم در گذشته زندگی نکنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It does not do to dwell on dreams and forget to live. J. K. Rowling
[ترجمه گوگل]درگیر رویاها و فراموش کردن زندگی کردن نیست جی کی رولینگ
[ترجمه ترگمان]زندگی در مورد رویاها و فراموش کردن زندگی انجام نمی شود جی ک رولینگ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It doesn't do to dwell over much on one's painful memories.
[ترجمه گوگل]نباید زیاد روی خاطرات دردناک خود تمرکز کرد
[ترجمه ترگمان]زندگی در خاطرات دردناکی که به وجود امده است تاثیری ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Sometimes his mind would dwell on the horrors he had been through.
[ترجمه محمدرضا] گاهی اوقات ذهنش او را به وحشتی که در آن قرار داشت می برد
|
[ترجمه محمدرضا جعفری] گاهی اوقات ذهنش اسیر تاریکی هایی می شود که در آن بوده است
|
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات ذهنش به وحشتی که از سر گذرانده بود می اندیشید
[ترجمه ترگمان]بعضی وقت ها ذهنش به وحشتی که در آن نفوذ کرده بود زندگی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. That is not a subject I want to dwell on.
[ترجمه گوگل]این موضوعی نیست که بخواهم به آن بپردازم
[ترجمه ترگمان]این موضوعی نیست که من می خواهم به آن فکر کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It's morbid to dwell on cemeteries and such like.
[ترجمه محمدرضا جعفری] این یک جور بیماری ذهنی است که مدام به قبرستان و مرگ و میر فکر کنید
|
[ترجمه گوگل]ماندن در گورستان ها و مواردی از این دست بیمارگونه است
[ترجمه ترگمان]سخت است که در قبرستان زندگی کند و از این قبیل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. We dwell in the country but work in the city.
[ترجمه محمدرضا] ما در اطراف شهر زندگی می کنیم ولی در داخل شهر کار می کنیم
|
[ترجمه محمدرضا جعفری] ما در اطراف شهر زندگی می کنیم و برای کار به داخل شهر می آییم
|
[ترجمه گوگل]ما در کشور زندگی می کنیم اما در شهر کار می کنیم
[ترجمه ترگمان]ما در کشور ساکن هستیم اما در شهر کار می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Let's not dwell on your past mistakes.
[ترجمه گوگل]بیایید به اشتباهات گذشته خود فکر نکنیم
[ترجمه ترگمان]بیا درباره اشتباه ات گذشته ت فکر نکنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. But that is not the story they dwell upon.
[ترجمه گوگل]اما این داستانی نیست که آنها به آن می پردازند
[ترجمه ترگمان]اما این داستانی نیست که آن ها درباره اش فکر می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She tried not to dwell on why it was that she hadn't.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد به این موضوع فکر نکند که چرا این کار را نکرده است
[ترجمه ترگمان]سعی کرد به این موضوع فکر نکند که چرا این کار را نکرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Young actresses dwell in a quandary.
[ترجمه محمدرضا جعفری] هنرپیشه های زن جوان در شرایط طاقت فرسایی زندگی می کنند
|
[ترجمه گوگل]بازیگران زن جوان در یک معضل زندگی می کنند
[ترجمه ترگمان]هنرپیشه ها جوان در a اقامت دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ساکن شدن (فعل)
abide, dwell, inhabit, reside, indwell, habit

ساکن بودن (فعل)
abide, dwell, reside

اقامت گزیدن (فعل)
dwell

سکنی کردن (فعل)
dwell

تخصصی

[برق و الکترونیک] استقرار تاخیر یا فاصله زمانی کنترل شده ای که طی آن عمل مشخصی نظیر بسته شدن اتصالها یا انحراف حداکثر یک بادامک انجام می شود .
[نساجی] بافندگی - ایست کوتاه ورد در حین بافندگی
[ریاضیات] توقف، مکث

انگلیسی به انگلیسی

• reside, live in, inhabit; consider for a long time, dwell upon
if you dwell somewhere, you live there; an old-fashioned word.
if you dwell on something or dwell upon it, you think, speak, or write about it a great deal.

پیشنهاد کاربران

dwell ( v ) ( dwɛl ) =to live somewhere, e. g. For ten years she dwelled among the nomads of North America. dweller ( n ) =a person or an animal that lives in the particular place
dwell
Think or talk for too long about something ESP.
something unpleasant live in particular place
infinitive = dwell
Simple Past = dwelt
Past participle = dwelt
سکونت کردن، ساکن بودن، اقامت گزیدن
تمرکز کردن ، فکر کردن
توقف کردن، مکث کردن
dwell time
زمان ماند ( برای دستگاه های فرورونده مهندسی متالورژی )
بیتوته کردن ( در متن کهن )
سماجت کردن
Otherwise I tried not to dwell on the upcoming unpleasantness
والا سعی نکردم تمرکز کنم روی چیزهای ناخوشایند پیش روم
dwell on/upon something :
مدام در مورد چیزی فکرکردن یا صحبت کردن
You can’t spend the rest of your life dwelling on the misery نمی تونی بقیه عمرت رو تو بدبختی به سر ببری
بسر بردن
dwell upon تأکید و پافشاری بر چیزی
سکونت داشتن
فکر کردن

dwell ( verb ) = سکونت کردن، ساکن بودن، اقامت گزیدن، ساکن شدن، سکنی گزیدن، تمرکز کردن، توقف کردن، مکث کردن، درنگ کردن، انگشت گذاشتن روی مطلبی خاص، مطلب یا سخنی را شرح و بست دادن ( رها نکردن مطلب )
dwell time = مدت توقف، مدت درنگ ، زمان اقامت
to dwell on= زیاد وقت صرف کردن روی

زندگی کردن در مکانی
تعریف:
To live somewhere
مثال:
The little old man dwelt in a run - down cottage
مثال و تعریف از کتاب destination c1c2
فالگوش وایسادن
dwell on someone's conversation
درنگ کردن ( بر یک مطلب )
ماندگار
چسبیدن ( به چیزی یا فکری )
( مطلب و موضوع ) گیردادن, کلید کردن, تاکید بیش از حد داشتن
متمرکز شدن
جا افتادن
استقرار داشتن
آرام و قرار داشتن
فک کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس