dull

/ˈdəl//dʌl/

معنی: کودن، احمق، کند، گرفته، راکد، کند کردن
معانی دیگر: کم هوش، کند ذهن، خنگ، کرخ، کرخت، عاری از احساس، بی حس، خمود، سست، بی حال، بی اشتیاق، بی دل و دماغ، بی مزه، غیرفعال، بی فعالیت، بی کار، ناکنش ور، کساد، کسل کننده، ملالت آور، خسته کننده، ملال انگیز، (تیغ یا چاقو یا شمشیر و غیره) کند، مبهم، گنگ، خفیف، (رنگ) مات، مرده، بی حالت، کدر، (صدا) نامشخص، خفه، (هوا) گرفته، دلگیر، کند کردن یا شدن، کدر شدن یا کردن، (از نظر بدنی) کم شتاب، آهسته، کنددست، فس فسو، (انگلیس) نیمه کر، متاثر

جمله های نمونه

1. dull to grief
عاری از احساس غم

2. a dull book
کتاب کسل کننده

3. a dull finish
جلای کدر

4. a dull headache
سردرد خفیف

5. a dull knife
چاقوی کند

6. a dull party
مهمانی بی مزه

7. a dull period for sales
دوران کسادی فروش

8. a dull red
قرمز کدر

9. a dull student
شاگرد کندذهن

10. the dull weather
هوای غم افزا

11. the market is dull
بازار کساد است.

12. her poetry is never dull and often piquant
شعر او هرگز ملالت آور نیست و اغلب دل انگیز است.

13. she fell with a dull thud
او با صدای خفه ای افتاد (تلپی افتاد).

14. the gold market is dull
بازار طلا کساد است.

15. to wade through a dull novel
با زحمت یک رمان خسته کننده را خواندن

16. he is in one of his dull moods again
او دوباره دچار رخوت شده است.

17. the industrial revolution freed workers from dull and repetitious work
انقلاب صنعتی کارگران را از کار خسته کننده و تکراری نجات داد.

18. hossein drank so much that he became dull
حسین آنقدر نوشید که خمود شد.

19. she was so tired that she was dull to what went on about her
آنقدر خسته بود که رویدادهای اطراف خود را حس نمی کرد.

20. he has become an automaton, repeating the same dull things over and over
او مانند یک آدم ماشینی همان حرف های کسل کننده را بارها تکرار می کند.

21. all work and no play makes jack a dull boy
کسی که همه اش کار می کند و تفریح ندارد به جایی نمی رسد

22. his new book is interesting; by comparison his previous books seem dull
کتاب جدید او جالب است ; در مقایسه با آن،کتاب های پیشین او کسل کننده می نماید.

23. She wrote dull, respectable articles for the local newspaper.
[ترجمه گوگل]او مقالات کسل کننده و قابل احترامی برای روزنامه محلی می نوشت
[ترجمه ترگمان]مقالات آبرومند و محترمی را برای روزنامه محلی نوشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The house was dull, old-fashioned and in bad condition.
[ترجمه گوگل]خانه کسل کننده، قدیمی و در وضعیت بدی بود
[ترجمه ترگمان]خانه کسل کننده و قدیمی بود و در شرایط بدی قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Douglas has an undeserved reputation for being dull and dry.
[ترجمه گوگل]داگلاس به دلیل کسل کننده و خشک بودن شهرت نامناسبی دارد
[ترجمه ترگمان]داگلاس مشهور به dull بودن و خشک بودن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The first half of the game was pretty dull.
[ترجمه Mahdieh] نیمه اول آن بازی بسیار خسته کننده بود
|
[ترجمه علی چگینی] نیمه ی نخست بازی بسیار خسته کننده و ملال آور بود.
|
[ترجمه علی چگینی] بازی در نیمه ی نخست، بسیار خسته کننده و ملال آور بود.
|
[ترجمه علی چگینی] بازی در نیمه نخست، بسیار خسته کننده و ملال آور بود.
|
[ترجمه گوگل]نیمه اول بازی خیلی کسل کننده بود
[ترجمه ترگمان]نیمه اول بازی کاملا کدر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Her eyes looked dull and sunken.
[ترجمه صالح] چشمای بی حس و حالش
|
[ترجمه گوگل]چشمانش کدر و گود افتاده به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]چشم هایش کدر و گود رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The work gets a bit dull at times.
[ترجمه گوگل]کار گاهی کمی کسل کننده می شود
[ترجمه ترگمان]این کار گاهی کمی خسته کننده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. A dull red flush suffused Selby's face.
[ترجمه گوگل]سرخی کسل کننده صورت سلبی را فرا گرفت
[ترجمه ترگمان]سرخی خفیفی بر چهره Selby جاری شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کودن (صفت)
slight, fat-witted, backward, dull, dimwitted, slow, unintelligent, lumpish, beef-brained, blate, blockish, muddle-headed, thick-witted, witless, cockeyed, crass, stockish, doddering, fat-headed, feeble-minded, half-wit, unapt

احمق (صفت)
dotty, senseless, silly, dense, cockscomb, foolish, dull, batty, stupid, frivolous, dopey, thickheaded, inane, fatuous, cockeyed, unmeaning, daffy, daft, fat-headed, feeble-minded, gawky, loony, spooney, spoony

کند (صفت)
late, tardy, heavy, slack, dull, slow, lagging, blate, sluggish, blunt, lazy, loggy, logy, dilatory, unapt, unready, leaden, low-speed, snail-paced

گرفته (صفت)
solemn, thick, muggy, dull, darksome, low-spirited, chock-full, gruff, eerie, hoarse, choky, sombrous, eery, muzzy, poky, pokey, tristful

راکد (صفت)
still, resting, dull, inert, static, immovable, stagnant

کند کردن (فعل)
slacken, rebate, clog, dull, blunt, sheathe, decelerate, hebetate, let up

تخصصی

[نساجی] تیره - مات
[پلیمر] تیره، مات

انگلیسی به انگلیسی

• blunt, lessen, moderate, dim, cloud
boring; blunt, not sharp; gloomy, somber; stupid, not intelligent; not shiny
something or someone that is dull is not interesting.
you say that someone is dull when they show no interest in anything.
a dull colour or light is not bright.
you say that the weather is dull when it is cloudy.
a dull sound is not clear or loud.
dull feelings are weak and not intense.
if something dulls a pain or feeling, it causes it to seem less intense.

پیشنهاد کاربران

کُند
. The blades on these scissors are too dull
تیغه های روی این قیچی خیلی کندن.
هوای گرفته و دلگیر
کسل کننده
تیره کردن، کند شدن، گرفته، تیره، سنگین، کساد، خسته کننده، بیهوده، بی معنی، ملال آور، راکد، کودن، گرفته، متاثر، کند کردن، علوم مهندسی: کمرنگ، قانون فقه: کسادی، روانشناسی: کدر، علوم نظامی: پوچ
Dull کودن، احمق
Doll عروسک، دخترک
The market is dull today - کساد
احمق _ کودن _ کسل کننده _ کسل کردن یا شدن _ کدر کردن
Synonyms : silly _ foolish _ stupid
Antonyms : keen _ sharp _ honed
اصطلاح معروف انگلیسی برای کار کردن زیاد👇
All work and no play makes jack a dull boy .
...
[مشاهده متن کامل]

تنها کار کردن و هیچ بازی ای ، جک رو به یک پسر کودن تبدیل می کنه .
⭕️ واژه doll ( عروسک ) را با واژه dull اشتباه نگیرید !

ابری
کسل کننده
ضعیف و کُند
احمق
1: موضوع یا چیزی که شفاف/واضح نیست
2:هوای ابری و دلگیر
3:کسل کننده و حوصله سر بر
4: اوضاع خراب ( اقتصادی )
5:اگر در مورد آدم باشه یعنی احمق
6:اگر در مورد درد باشه یعنی درد قابل تحمل
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : dull
✅️ اسم ( noun ) : dullness
✅️ صفت ( adjective ) : dull
✅️ قید ( adverb ) : dully
🌐 کلماتی کاربردی برای بیان هوای مرطوب و ابری:
✅️ bank – a large mass of cloud or fog
✅️ billow – a cloud that rises and moves in a large mass
✅️ blizzard – a snowstorm with very strong winds
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ cirrocumulus – small round clouds that form lines high in the sky
✅️ cirrostratus – a thin layer of cloud found very high in the sky
✅️ cirrus – a type of thin cloud found very high in the sky
✅️ cloudy – full of clouds
✅️ column – something that rises up into the air in a straight line
✅️ cumulonimbus – a mass of very tall thick cloud that usually brings rain and sometimes thunder
✅️ cumulus – a large low white cloud that is round at the top and flat at the bottom
✅️ dull – when there are a lot of clouds and it is rather dark
✅️ fog – a thick cloud that forms close to the ground or to water and is difficult to see through ( fog is thicker than mist )
✅️ fogbound – not able to operate normally because of thick fog
✅️ foggy – full of fog or covered with fog
✅️ gather – if clouds gather, they start to appear and cover part of the sky
✅️ grey – when it is not very bright, because there is a lot of cloud
✅️ hurricane – a violent storm with very strong winds
✅️ inclement – unpleasantly cold or wet
✅️ lower – if clouds lower, they are very dark, as if a storm is coming
✅️ mist – small drops of liquid in the air
✅️ misty – lots of mist in the air
✅️ nimbus – a dark grey rain cloud
✅️ overcast – a sky completely full of clouds
✅️ pall – cloud that covers an area and makes it darker
✅️ pea souper – thick low cloud that prevents you from seeing anything
✅️ scud – clouds moving quickly
✅️ sea mist – a thin low cloud that comes onto the land from the sea
✅️ steam _ the wet substance that forms on windows and mirrors when wet air suddenly becomes hot or cold
✅️ storm cloud – a very dark cloud
✅️ squall – a sudden violent gust of wind or localized storm, especially one bringing rain, snow, or sleet.
✅️ thundercloud – a storm cloud producing thunder
✅️ tsunami – an extremely large wave in the sea
✅️ typhoon – a violent tropical storm with very strong winds
✅️ vapour – very small drops of water or other liquids in the air that make the air feel wet
✅️ vog – smog that contains dust and gas from volcanoes
منبع: www. writerswrite. co. za

ضخیم
خسته کننده
خفیف
سِر، بی حس
Business is dull
تجارت کساد است.
منظور اینکه بازار کاری کساده.
حوصله سربَر
His conversation was so dull.
مکالمه اش بسیار حوصله سربَر بود.
کدر
دال ( dull ) بیشتر به عنوانِ خنگ و کسی که از هوش زیادی برخوردار نیست استفاده میشود. برای مثال جمله یِ "آدم های کم هوش دیوانه نیستند" را می توان به این شکل به انگلیسی نوشت:
"The dull humans aren't crazy"
پزشکی: در نقش فعل به معنای تسکین درد هست.
بی حسی
Make a feelimg weaker
ضعیف کردن ( درد )
کسل کننده، خسته کننده، بی احساس، بی اشتیاق
سست و بی حال، غیرفعال، بی کار، کساد، راکد
کند ( تیغ، شمشیر، چاقو، . . ) ، مبهم، گنگ، مات ( رنگ )
نامشخص/خفه ( صدا ) ، کدر، دلگیروگرفته ( هوا )
کودن، احمق، آهسته، کند، فس فسو، کرخ، کرخت
, MilgromRobertsChapter5, law, finance and economics
page 134, ex - post renegotiating
given the stock option to motivate the executives, if the price of the firm's stock falls drastically, it dulls their motivation to improve the stock price
...
[مشاهده متن کامل]

it means, it makes them reluctant or apathetic because it is not interesting for them anymore

تمام ترجمه هاش داخل لانگمن :
صفت ( adjective )
کسل کننده
کدر
( آب و هوا ) مه آلود
درد خفیف ( مدوام )
صدای ناواضح
( تیغ ، شمشیر ، چاقو ) کُند
احمق، ابله
( بازار بورس ) راکد
...
[مشاهده متن کامل]

فعل ( verb ) :
کاستن درد
کم شدن حافظه
ناواضح کردن ( صدا )
تیره و تار شدن ( چشم )

پکر، دلگیر
dull film فیلم کسل کننده
dull red قرمز مات
dull sky آسمان گرفته ، آسمان کدر ، آسمان تیره
dull pain درد خفیف ( اما مزمن و مداوم )
dull blade تیغه ی کند

ضعیف کردن مثلا چشم
ضعیف شدن
علاوه بر همه اینها به معنی "ضعیف کردن درد" هم هست
lacking brightness, vividness, or sheen
Powered by Oxford Dictionaries � Bing Translator
it means boring
خسته کنده
کسل کننده
حوصله سراور
بی حال
بیشتر به معنای همون کسل کننده هست
هوای ابری و دلگیر
📚به معنی خفیف کردن درد هم هست .
مثلا☜ ( the drug can dull the pain )
بی حس کننده
Dull pain= درد مداوم امّا خفیف.
a deep ache felt in an area, but typically doesn't stop you from daily activities
Examples of dull pain may be a: slight headache.

یکنواخت

خسته کننده
Boaring. خسته کننده
کسل کننده
Dull culture=a boring culture
در دیکشنری اکسفورد امده:
کسل کننده boring
Things were getting a little dull around here اوضاع داشت یکم خسته کننده میشد
یکم بیشتر بازش میکنم:مثلا میوه ای که خیلی میمونه یه حالت ( چروکیده و کدر و نرم ) پیدا میکنه. . . و به اون میوه میگن فاسد، و dull بودن یکی از ویژگی های میوه های فاسد است. ببینید دوستان میوه های فاسد سیاه هستند، بعضی اوقات کپک میزنندو. . . و ( ( چروکیده و نرم شدن"dull"هم یکی از ویگی های دیگر آنهاست.
امیدوارم متنم به دردتون بخوره😛🍂🍁
میوه های زندگیتون سالم🍎✨
به معنای کسل کننده
گرفته
بیروح
dullمعانی متعددی دارد:کند؛کند ذهن؛ مات، کدر؛ضعیف؛خفیف ؛غم افزا و گرفته
مثال:
he is a dull student او دانش اموز کند ذهنی است!
a dull knife چاقوی کند
the dull weatherهوای گرفته
he is in one of his dull moods againاو دوباره دچار رخوت و غم شده
the sun has dulled the color of this carpetsافتاب رنگ این فرش ها را کدر کرده!
her eyes and ears has dulled by old age چشم ها و گوش هایش با افزایش سن ضعیف شده است!
_______________________
برقرار باشید و سبز دوستان⚘🌷
بیروح
تیره
مات
کدر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٧)

بپرس