آماده برای . . . وقتشه که . . . . موعد . . . فرا رسیدن
به معنی موعد
i. e. : It's due for my physiotherapy session
موعد جلسه فیزیوتراپیم هست.
موعد جلسه فیزیوتراپیم هست.
وقتِ تزریق واکسن کزاز است
دیگه وقتشه فلان کار رو انجام بدی
You must be due for an exam
اماده بودن برای داشتن چیزی