drowsy

/ˈdraʊzi//ˈdraʊzi/

معنی: چرت زن، کسل کننده، خواب الود
معانی دیگر: خواب آلود، خوابناک، نیمه خواب، آرام، بی سر و صدا و فعالیت، خواب آور

جمله های نمونه

1. a drowsy village on the greek coast
دهکده ای به خواب رفته در کرانه ی یونان

2. the drowsy silence that had enveloped the village
سکوت خواب گونه ای که دهکده را فرا گرفته بود

3. the medicine made me drowsy
دارو مرا خواب آلود کرد.

4. I feel drowsy after lunch every day.
[ترجمه امیراحمد] من، هر روز، پس از نهار احساس خواب آلودگی می کنم.
|
[ترجمه گوگل]من هر روز بعد از ناهار احساس خواب آلودگی می کنم
[ترجمه ترگمان]هر روز بعد از ناهار احساس خواب آلودگی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He felt pleasantly drowsy and had to fight off the urge to sleep.
[ترجمه گوگل]او احساس خواب آلودگی خوشایندی می کرد و باید میل به خوابیدن را از بین می برد
[ترجمه ترگمان]احساس خواب آلودگی می کرد و مجبور بود برای خواب به خواب برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I'd just woken up and was still drowsy.
[ترجمه گوگل]تازه از خواب بیدار شده بودم و هنوز خواب آلود بودم
[ترجمه ترگمان]تازه بیدار شده بودم و هنوز خواب آلود بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The drugs she's taking make her drowsy and confused, but there are times when she's quite lucid.
[ترجمه گوگل]داروهایی که مصرف می کند او را خواب آلود و گیج می کند، اما مواقعی وجود دارد که کاملاً هوشیار است
[ترجمه ترگمان]دارویی که او دارد او را خواب آلود و گیج می کند، اما وقت هایی هست که او کاملا هشیار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Exhaust fumes made him drowsy and brought on a headache.
[ترجمه گوگل]دود اگزوز او را خواب آلود و سردرد کرده بود
[ترجمه ترگمان]دود غلیظی او را خواب آلود می کرد و سر درد می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. What a drowsy summer afternoon.
[ترجمه گوگل]چه بعدازظهر خواب آلود تابستانی است
[ترجمه ترگمان]چه بعد از ظهر خواب آلود تابستان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It was a warm,quiet(sentence dictionary),drowsy afternoon.
[ترجمه گوگل]یک بعدازظهر گرم و آرام (فرهنگ جملات) بود
[ترجمه ترگمان]یک بعد از ظهر خواب آور و گرم (فرهنگ لغت)گرم و ساکت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This drug can make you drowsy.
[ترجمه گوگل]این دارو می تواند شما را خواب آلود کند
[ترجمه ترگمان]این دارو میتونه تو رو خواب آلود کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They were hospitalized after they became drowsy and dizzy.
[ترجمه گوگل]آنها پس از خواب آلودگی و سرگیجه در بیمارستان بستری شدند
[ترجمه ترگمان]آن ها بعد از سرگیجه و سرگیجه در بیمارستان بستری شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We become drowsy and feel a keen urge to sleep.
[ترجمه گوگل]ما خواب آلود می شویم و میل شدیدی برای خوابیدن احساس می کنیم
[ترجمه ترگمان]احساس خواب آلودگی می کنیم و میل شدیدی به خوابیدن داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. But until then, the mustachioed 44-year-old with drowsy eyes is remaining scrupulously offstage.
[ترجمه گوگل]اما تا آن زمان، این مرد سبیلی 44 ساله با چشمان خواب آلود با دقت در خارج از صحنه باقی مانده است
[ترجمه ترگمان]اما تا آن زمان، mustachioed ۴۴ ساله با چشمان خواب آلود از صحنه خارج می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Her gorgeously drowsy voice is perfectly matched to shimmering, twilight atmospherics.
[ترجمه گوگل]صدای فوق‌العاده خواب‌آلود او کاملاً با جوی درخشان و گرگ و میش مطابقت دارد
[ترجمه ترگمان]صدای آرام و خواب آلود او کاملا با زاغ سیاه و تیره رنگی همخوانی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

چرت زن (اسم)
napper, drowsy, snoozer

کسل کننده (صفت)
prosaic, drab, tedious, drowsy, irksome, drippy, mawkish, prosy, weariful

خواب الود (صفت)
dreamy, drowsy, sleepy, soporific, slumberous, slumbery, slumbrous, somniculous, somniferous, somnolent

انگلیسی به انگلیسی

• sleepy, tired; restful, soporific
if you are drowsy, you feel sleepy and cannot think clearly.

پیشنهاد کاربران

drowsy
چُرتی ، خُمار ، پینو ( ازپینَک ، پینَکی )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : drowse
✅️ اسم ( noun ) : drowsiness
✅️ صفت ( adjective ) : drowsy
✅️ قید ( adverb ) : drowsily
خواب‎آلود، خواب‎آور، بی‎جنب و جوش
به خواب رفته
خواب آلود
Some syroups can feel you drowsy
صفت:
sleepy and lethargic; half asleep. خواب آلودگی و آرامش نیمه خواب.
"the wine had made her drowsy""شراب او را خواب آلود کرده بود"
causing sleepiness. باعث خواب آلودگی می شود.
"the drowsy heat of the meadows"
...
[مشاهده متن کامل]

of a place ) peaceful and quiet ) " جایی آرام و ساکت
"a drowsy suburb called Surrey Hills" ی جای آرام خارج از شهر به اسم "سُری هیلز"

خواب آلودگی ناشی از دارو
dozy =drowsy=sleepy
خستگی و خواب آلودگی ناشی از بیماری

بپرس