drifty


دارای انباشتگی (یا دارای تمایل به انباشته شدن)، رانه گرای، رانه دار، پشته پشته، پشته پشته in some places the snow has become drifty در برخی جاها برف انباشته شده است

جمله های نمونه

1. in some places the snow has become drifty
در برخی جاها برف انباشته شده است.

انگلیسی به انگلیسی

• of drifts, characterized by drifts; flowing

پیشنهاد کاربران

بپرس