سر زدن (فعل)appear, drift in, be committed, drop in, originate, visit, call onسر کشیدن (فعل)guzzle, drift in, drop in, crane the neck, quaff, stretch one's neck
پخش شدن و پیچیدن ( بسیار متداول برای صحبت درباره بو ) Seaweed smell was drifted in from the nearby beachبه آرامی وارد شدنبه آهستگی رخنه کردنآرام آرام واردِ ذهن شدن ( درمورد افکار ) کم کم سروکله ی چیزی پیدا شدندرجایی پخش شدن، در جایی پیچیدن+ عکس و لینک