drift in


معنی: سر زدن، سر کشیدن

مترادف ها

سر زدن (فعل)
appear, drift in, be committed, drop in, originate, visit, call on

سر کشیدن (فعل)
guzzle, drift in, drop in, crane the neck, quaff, stretch one's neck

پیشنهاد کاربران

به آرامی وارد شدن
به آهستگی رخنه کردن
آرام آرام واردِ ذهن شدن ( درمورد افکار )
کم کم سروکله ی چیزی پیدا شدن
درجایی پخش شدن، در جایی پیچیدن

بپرس